eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
علیهاالسلام 🔹از آن ساعت...🔹 از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم تو بر نی بودی و دیدی چه‌ها دیدم، چه‌ها کردم گمان بر ماندن و قبر تو را دیدن نمی‌بردم ولی فیض زیارت را تمنّا از خدا کردم به یادم مانده آن روزی که می‌جستم تو را اما تنت پیدا به زیر سنگ و تیر و نیزه‌ها کردم تو را ای آشنایِ دل اگر نشناختم آن روز مرا اکنون تو نشناسی، وفا بین تا کجا کردم تن چاک تو را چون جان گرفتم در برم اما برای حفظ اطفالت، تو را آخر رها کردم به‌سان شمع، آبم کرد بانگ آب‌آب تو اگرچه تشنه بودم چشمه‌های چشم وا کردم میان خیمه‌های سوخته همچون دلم آن شب نماز خود نشسته خواندم و بر تو دعا کردم.. ولی هرگز ندادم عجز را ره در حریم دل سخنرانی میان دشمنان چون مرتضی کردم
🔹زیارت🔹 ز نینوای تو رفتم چو نی، نوا کردم چنان که بادیه‌ها را چو نینوا کردم به هر کجا که نشستم گریستم ز غمت به هر طرف که دویدم تو را صدا کردم ز خارهای مغیلان بپرس کز داغت چقدر اشک فشاندم، چه ناله‌ها کردم طواف پیکر بی‌سر به زیر خنجرها زیارت سرِ بی‌تن به نیزه‌ها کردم نتیجه دادن خونت به عهدهٔ من بود که صبر کردم و بر عهد خود وفا کردم تو خواستی به نماز شبت دعا گویم تو را به جان تو در هر نفس دعا کردم به نیزه، خواندنِ قرآنِ تو رُبود دلم اگرچه سوختم از غم ولی صفا کردم به دست بسته بسی تازیانه خوردم تا طناب ظلم ز دست سکینه وا کردم...
🔹یک اربعین اندوه و هجران...🔹 سحر چون پیک غم از در درآید شرار از سینه، آه از دل برآید درای کاروانی از وطن دور به گوش جان ز دیوار و در آید گمانم کاروان اهل‌بیت است که سوی کعبهٔ دل با سر آید گلاب از چشم هر آلاله، جاری‌ست که عطر عترت پیغمبر آید پس از یک اربعین اندوه و هجران به دیدار برادر، خواهر آید همان خواهر که غوغا کرده در شام همان ریحانهٔ پیغمبر آید همان خواهر که با سِحر بیانش به هر جا آفریده محشر آید همان خواهر که کس نشناسد او را به باغ لاله‌های پرپر آید... اگر از کربلا، غمگین سفر کرد کنون از گَرد ره، غمگین‌تر آید نوای «وای وای» از جان زهرا صدای «های های» حیدر آید از این دیدار طاقت‌سوز ما را همه خون دل از چشم تر آید غم‌آهنگی به استقبال یک فوج کبوترهای بی‌بال و پر آید بیا با این کبوترها بخوانیم سرودی را که شام غم سرآید: «شمیم جان‌فزای کوی بابم مرا اندر مشام جان برآید گمانم کربلا شد عمه! نزدیک که بوی مُشک ناب و عنبر آید به گوشم عمه! از گهوارهٔ گور در این صحرا، صدای اصغر آید مهار ناقه را یک دم نگه‌دار که استقبال لیلا، اکبر آید ولی ای عمه! دارم التماسی قبول خاطر زارت گر آید، در این صحرا مکن منزل که ترسم دوباره شمر دون با خنجر آید»
خوش باد حالِ هر کسی اهل عراق است این همجواری با تو حُسنِ اتفاق است گفتی می آیم اربعین ، عیبی ندارد سهم من از کرببلا دائم فِراق است . سهم من از این اربعین یک‌ قاب عکس است از کربلا که روی دیوارِ اتاق است . راه نفس را بسته گریه آنچنان که از بُغض حال نوکرت در اختناق است تنها به شوق تو دل از دنیا بریدم این ترکِ دنیا بهترین نوع طلاق است این روزها دائم به خود می گویم این را الان کدام عاشق بجای من عراق است شاعر:
@shere_aeini کربلا تعظیم کن ، پیرِ قبیله می رسد کوچه وا کن با ادب ، دارد عقیله می رسد کیست این خانم علمدارِ سپاهِ اربعین شاه بانو، دخترِ آقا امیرالمومنین شرم دارد از تماشایِ جمالش آفتاب شد یکی از گریه کن هایِ کلاسِ او رباب هرنفس هر محملی یک منبرِ روضه شده پینه های دستِ زینب ،آخرِ روضه شده گریه آزاد است هرمنزل چه شوروحالی است روضه خوانها دورِ هم ،جایِ رقیه خالی است زینبِ امروز ، با روزِ دهم، ... تغییر کرد این چهل روزِاسارت، عمه جان راپیر کرد بارها وبارها رأسِ بریده گریه کرد بر گرفتاریِ این ، قامت خمیده گریه کرد سنگ هایِ بی ادب سنگِ صبورش را شکست چشمهایِ کوچه بازاری، غرورش راشکست چشمهایِ کوچه بازاری جسارت می کند هرچه می بینند با  لبخند قیمت می کند!!!! هرکس و ناکس کنارِ ناقه،  پایش واشده بابنیِ الزّهرا شبیهِ خارجی ها تا شده بچه ها را،  با کمربندِ زِرِه ،می زد سنان گیسوانت را به یک شاخه گِرِه می زد سنان نیزه دارت از سرِ شب تا طلوعِ صبح ،مست روی صندوقهای حملِ سر، حرامی می نشست بسکه شد نیزه به نیزه حنجرت پاشیده شد در میانِ پنجه ها مویت بهم تابیده شد بدترین جایِ سفر شد مجلسِ ابن زیاد تا که دادِ او درآید پا به روی سر نهاد هرکجا ام المصائب صبرکرد وصبرکرد بی صدا ام المصائب صبرکرد وصبرکرد کوچه ها ام المصائب صبرکرد و صبرکرد شام را ام المصائب صبر کرد و صبرکرد حضرت پرده نشین را عاشقی ، آواره کرد مثلِ مادر چادرش را تازیانه پاره کرد برسیاهی های چادر جای پا افتاده است از فشار گریه دیگر از صدا افتاده است درد ِ غیرت بر دل ِ هفت آسمان افتاده است نام زینب بر زبان ِ این و آن افتاده است چادری که روی آن روح الامین حساس بود با وقار فاطمی اش ، کعبهٔ عباس بود بر سر بازار زیر پای ِ مردم گیر کرد کوچه های شام اهل بیت را تحقیر کرد باید از این روضه صدها بار مُردُ زنده شد با چه دستی روز غارت گوشواره کنده شد شاعر: قاسم نعمتی
باز هم جامانده ام از قافله، ای وایِ من می کُشد من را غم این فاصله، ای وایِ من زائرانت یک به یک راهی شدند و باز هم از تو دورم کرده آقا مشغله، ای وایِ من چندسالی می شود که از فراق کربلا آه حسرت می کشم دارم گله، ای وای من مثل آن طفل سه ساله که نیامد اربعین چون رقیه خسته و بی حوصله، ای وای من با سر بر روی نیزه گفت و گو ها می کند از دویدن روی خار و آبله، ای وای من گفت بابا جای من روی سر عباس بود نه که در بین سنان و حرمله،‌ ای وای من من النگو از حجاز‌ و از مدینه داشتم دست من بسته شده با سلسله،‌ ای وای من بین بازار و میان مجلس خَمّار ها دختر تو رفت بین هلهله، ای وای من شاعر:
شکسته باد دهانی که از تو دم نزند بریده باد زبانی که حرف غم نزند شب زیارتی‌ات زار می‌شود حالم اگر  دوباره  هوای تو بر سرم نزند کسی که نذر تورا با خلوص هم بزند بساط زندگی‌اش را غمی به هم نزند تمام حاجتم این بود در شب احیاء خدا  بدون  تو سال مرا رقم نزند عجیب نیست اگر مرده جان تازه گرفت بیار قلب کسی را که در حرم نزند قرار ماست پیاده نجف به کرببلا اگر که وعده‌ی ما را اجل بهم نزند شاعر:
رسیدم از سفر و هرچه دیده‌ام حسن است که اربعین همه‌اش هم حسین هم حسن است نفس نفس علی است و تپش تپش زهراست و دم حسین اگر هست  بازدم حسن است مِن الازل علی است و الی الابد زهرا به هر دل است حسین و به هر حرم حسن است نوادگان حسین وحسن یکی هستند و جَدِ ارشدِ این نسل محترم حسن است به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است که در نجف حسن و در مدینه هم حسن است طریقِ کرببلا هم که سفره داریِ اوست میان راه ببین که قدم قدم حسن است فقیرها همه در اربعین کریم شدند چه جای حیرت ما تا ابالکرم حسن است به روی تیرک این جاده‌ها به موکب‌ها نگاه کن که  ببینی به هر علَم حسن است پیاده‌ها به حرم می‌رسند و می‌فهمند کسی که رفتنشان را زده رقم حسن است چو میزبانِ همه قاسم است و عبدالله حسین نه به گمانم در این حرم حسن است رسید  کرببلا زینب و بر حسین اش دید کنار مادرشان روی خاک غم حسن است از آن زمان که حسین از حسن شنید چه شد جگر خراش حسین و پُر از الم حسن است  از آن زمان که نشستند و حرفِ کوچه زدند به پیچ و تاب حسین و به قدِ خم حسن است شاعر:
گرچه برگشتم ولی پیر و کهنسالم حسین پرشکسته نیستم، من بی پر و بالم حسین پای زخم و روی زخم و چشم زخم آورده ام اربعین خود را رساندم با تو می نالم حسین ای تن صد پاره که رفتی به غارت السلام خواهرت را کن بغل، خسته ز جنجالم حسین کار غسلت بر زمین ماند و تنت را اسب بُرد تند می رفتی ز پیش اشک غسّالم حسین چند تا تکه حصیر آورده بودند از دهات؟ کربلای قطعه قطعه بین گودالم حسین! روبروی من سرت را بین خورجین برده اند آن زمان که لشکری افتاد دنبالم حسین آتش خیمه پس از تو دامن ما را گرفت در تنور ای کاش می پرسیدی از حالم حسین بالش زیر سرم سنگ و کلوخ تیز بود خرد شد زیر لگدها خشت و سفّالم حسین خواهرت از جنگ خولی و سنان برگشته است معجرم را پس گرفتم بعد خلخالم حسین دخترت جامانده در ویرانه های شهر شام جان تو شرمنده ی چشمان اطفالم حسین شاعر:رضادین پرور
پای خِلقَت در مسیرِ شاهراه زینب است نه فقط شیعه که دنیا در پناه زینب است هر زمان در اوج روضه رزق گریه شد زیاد بی برو برگرد از تاثیر آه زینب است اشکِ بانو ریشه ی اسلام را محکم نمود نخل توحید خداوندی،گیاه زینب است دور کعبه‌گشتن ما علتش این است که پرده اش همرنگ با چادرسیاهِ زینب است گفت بی بی: "ما رَأَیْتُ..."،عالمی دیوانه شد افتخار مذهب ما این نگاه زینب است سر‌شکستن پایِ این غم را خودِ او باب کرد خون رویِ چوبه‌ی محمل گواه زینب است با کمال میل رنج کوفه را گردن گرفت در حقیقت این اسارت دلبخواه زینب است خطبه ها سربازهای ارتش این خانم‌اَند کاخ ها ویرانه ی دستِ سپاه زینب است شام تار از برکت صحن رقیّه روشن است دست ما تا حشر بر دامان ماه زینب است عشق یک روح است..،نیمی کربلا نیمی دمشق گوشه ی شش گوشه،کُنج بارگاه زینب است بعد چل روز آمده با خاطراتی که مپرس... نیزه‌ها یادآورِ حلقومِ شاه زینب است بی رقیه آمدن خیلی برایش سخت بود در حقیقت آن خرابه قتلگاه زینب است شاعر:
من‌ از آن موقع که طفلی بی زبان بودم حسین.. خادم ناقابل این آستان بودم حسین خرج روضه کردم و زهرا برایم خرج کرد سود کردم پیش تو گرچه زیان بودم حسین از جوانی خوبتر پیرِغلامی شماست شوق پیری داشتم وقتی جوان بودم حسین راه افتادم برایت پیشوازم آمدی هرقدم مدیون لطفی بی کران بودم حسین بین خوبانت من بی آبرو را هم بخر چون سگی در انتهای کاروان بودم حسین من‌ که بودم دیرتر راهی مقتل میشدی کاش یارت میشدم کاش آن زمان بودم حسین عفو کن‌ هروقت راحت آب خوردم در مسیر عفو کن هروقت زیر سایبان بودم حسین تاول پایم فدای پای دخترهای تو بخدا موکب به موکب یادشان بودم حسین خواهری بعد چهل روز آمد و فریاد زد.. بی تو بین مجلس نامحرمان بودم حسین شاعر:
ای کربلایی دلبرم، جا ماندم آقا یابن الحسن تنها و رسوا ماندم آقا دیدی چه شد؟! آخر گناهانم سبب شد... محروم از الطاف زهرا ماندم آقا خوبان درگاهت سر و سامان گرفتند دور از حرم... من، بی سر و پا ماندم آقا سستی ایمانم مرا از چشمت انداخت بس که اسیر اهل دنیا ماندم آقا چله گرفتم، چله ام کامل نشد، حیف بی کربلا، بی طور سینا ماندم آقا یاد من جامانده هم در کربلا باش دلتنگ یک لحظه تماشا ماندم آقا گفتم چه سازم تا که تحویلم بگیری گریان برای مشک سقا ماندم آقا بیچاره ی سقای عطشانی که آخر حتی نخورد آب گوارا، ماندم آقا می گفت با گریه حلالم کن برادر شرمنده ی اطفال و زن ها ماندم آقا شاعر:
🔹یا حبیبی یا حسین🔹 جابر! این خاکی که عطرش، از تو زائر ساخته آسمان‌ها را در این ایوان، مجاور ساخته از قدم‌هایت بپرس: این راه پایانش کجاست؟ کاین‌چنین از عالم و آدم، مسافر ساخته نه فقط قلب تو، قلب عالمی را سوخته نه فقط از من که از هر سنگ، شاعر ساخته خاک راهش مُحییَ الاموات، عطرش زندگی از قلوب مرده هم این خاک، عابر ساخته آن که می‌خوانی برایش: «یا حبیبی یا حسین» هر نگاهش، یک حبیب‌بن‌مظاهر ساخته هر کسی، هر جا، دم از آزادگی زد، خویش را با امام عصر عاشورا، معاصر ساخته.. کارش از اول همین بود، آن مسیحایی که از، فُطرس پرسوخته، مرغ مهاجر ساخته کاش می‌دید، آن که رگ‌های گلویش را برید، خون جوشانش، چه دل‌ها را که طاهر ساخته آه! دیدن‌ها چه کرده با دل زینب؟ اگر این شنیدن‌ها، تو را آشفته‌خاطر ساخته..
🔹چهل غروب🔹 چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت چهل غروب، عطش سوخت، شرمسار گلویت چهل غروب مرا مویه بود و موی پریشان پناه می‌برم از شام هجر بر شب مویت چهل غروب نفس حبس شد، طلوع نیامد چهل غروب دویده‌ست جان خسته به سویت چهل غروب جهان خطبه‌خوان مرثیه‌ات شد چهل هزار غروب و طلوع، مرثیه‌گویت کجاست خانه‌ات ای بی‌کفن شقایق صحرا که ریگ ریگ بیابان معطرند به بویت به اربعین تو با جان خسته آمده این دل بگو که بشنود از شرح رازهای مگویت به اربعین تو مهمان شدند خیل ملائک قدم نهاده در این ره هزار عارف و سالک :: به‌جز نگاه تو شیرین نمی‌کند غم ما را قبول کن کمی از ذکر و نوحه و دم ما را نشان ز خون تو دارد نشان ز سبزی گامت کشیده راه سپیدت سه رنگ پرچم ما را... خدا نگیرد از این قوم، عشق آل عبا را که سیل غم نشکسته‌ست عزم محکم ما را کنار موکب دلدادگان راه زلالت علم به دست ببین غیرت مجسم ما را رسیده‌ایم به پابوستان به پای پیاده قبول کن غم ما را قبول کن کم ما را هزار بادیه سهل است در پی تو دویدن خوشا نگاه زلالت، خوشا به چشمه رسیدن :: نفس‌نفس، همۀ راه را به گریه دویدم به جز نگاه زلالت به چشمه‌ای نرسیدم چه زخم‌ها که به جامانده بر جهانِ پس از تو پس از غروب غریبانه‌ات چه‌ها که ندیدم چهل غروب پس از تو هزار درد نهان را میان بغض فرو خفته‌ام به دوش کشیدم هزار ساله منم، داغ قلب لاله منم من زمانه رشتۀ دل را برید و من نبریدم عطش نمی‌رود از خاطر مکدر دریا صدای العطش از طفل آب کم نشنیدم تمام عمر در این داغ جانگداز شکستم خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم زلال خندۀ خورشید و وسع آینه‌داران منم که ران ملخ می‌برم به مُلک سلیمان
علیهاالسلام 🔹چراغ ماه🔹 برگشتم از رسالت انجام داده‌ام زخمی‌ترین پیمبر غمگین جاده‌ام ناباورانه از سفرم خیل خارها تبریک گفته‌اند به پای پیاده‌ام یا نیست باورم که در این خاک خفته‌ای یا بر مزار باور خود ایستاده‌ام بارانم و ز بام خرابه چکیده‌ام شرمندهٔ سه‌سالهٔ از دست داده‌ام زیر چراغ ماه سرت خواب رفته‌ام بر شانهٔ کجاوهٔ تو سر نهاده‌ام دل می‌زدم به آب و به آتش برای تو از خیمه‌ها بپرس که پروانه زاده‌ام چون ابر آب می‌شدم از آفتاب شام تا ذره‌ای خلل نرسد بر اراده‌ام
اگر چه پیر اگرچه خمیده ام بابا دوباره بر سر خاکت رسیده ام بابا رسیده ام که بگویم چه آمده به سرم رسیده ام که بگویم چه دیده ام بابا ببین که پیرتر از روز قبل آمده ام نفس نفس ز فراغت چکیده ام بابا بخوان ز چشم کبودم که چند روزی هست که روی دختر خود را ندیده ام بابا از آن زمان که به دنبال مرتضی در خون میان مردم شهرت دویده ام بابا ببین که زخم جسارت نشسته بر رویم ببین که طعم حرارت چشیده ام بابا دلم هوای تو و یاد محسنم کرده مرا ببر به کنارت بریده ام بابا شاعر : حسن لطفی پیامبر اکرم (ص) روضه از هرچه و هرکه غیر تو سیر شدیم در خدمت بارگاه تو پیر شدیم تا حال «نمک گیر» تو‌ بودیم، امّا با چای عراقی‌ات «شکر گیر» شدیم هرچند زلال و ساده اینجا آمد افتاده شبیه جاده اینجا آمد در محضر حق، سواره محشور شود هر کس دو قدم پیاده اینجا آمد حجت‌الاسلام @ خیز ازجا لحظه ای چشم پر آبم راببین سیل اشکم رانگر حال خرابم راببین ای که ازفرط عطش دیدی فلک رانیلگون حال چشمی واکن وچشم پرآبم راببین من نمی گویم نظر کن برتن نیلی من این قد خم گشته وقلب کبابم راببین برنثار تربت تو ای گل پرپر شده کن نظر برچشم من جام گلابم راببین گرچه درهجران روی توصبوری کرده ام بهر وصل تو دل بی صبرو تابم راببین من که دیدم زخم های بی شماری برتنت تو ز جا برخیز و رنج بی حسابم راببین چون زدم سر را به محمل یاد داری گفتمت از سر نیزه سر ازخون خضابم راببین غیر یک آیه که درشام بلا جا مانده است آیه های سورۀ ام الکتابم را ببین شام رامن پایگاه انقلابت کرده ام درکنارت شاهدان انقلابم را ببین ازفراقت نبض جانم زود می افتد ز کار شوق وصل والتهاب واضطرابم راببین ای «وفایی» گریه کردی درغم من صبر کن درقیامت جلوۀ یوم الحسابم راببین حاج سید هاشم وفایی اربعین حسینی (ع) روضه 🔹یا حبیبی یا حسین🔹 جابر! این خاکی که عطرش، از تو زائر ساخته آسمان‌ها را در این ایوان، مجاور ساخته از قدم‌هایت بپرس: این راه پایانش کجاست؟ کاین‌چنین از عالم و آدم، مسافر ساخته نه فقط قلب تو، قلب عالمی را سوخته نه فقط از من که از هر سنگ، شاعر ساخته خاک راهش مُحییَ الاموات، عطرش زندگی از قلوب مرده هم این خاک، عابر ساخته آن که می‌خوانی برایش: «یا حبیبی یا حسین» هر نگاهش، یک حبیب‌بن‌مظاهر ساخته هر کسی، هر جا، دم از آزادگی زد، خویش را با امام عصر عاشورا، معاصر ساخته.. کارش از اول همین بود، آن مسیحایی که از، فُطرس پرسوخته، مرغ مهاجر ساخته کاش می‌دید، آن که رگ‌های گلویش را برید، خون جوشانش، چه دل‌ها را که طاهر ساخته آه! دیدن‌ها چه کرده با دل زینب؟ اگر این شنیدن‌ها، تو را آشفته‌خاطر ساخته.. گرچه غمدیده و بی تاب ولی برگشتم من به خاک غمت امروز معطر گشتم من چهل روز فقط همسفر شمر شدم من چهل روز فقط همقدم سر گشتم هر کجا صحبت آزار شد و کعب نی ای سپر دخترکان تو برادر گشتم چشم عباس به دور، آه نمی دیدی کاش من چهل روز پی چادر و معجر گشتم چشم واکن که ببینی قد زینب تا شد خیز از جا و ببین هم قد مادر گشتم نظر لطف خدا بود عزیز الزهرا سایه ات بر سر ما بود عزیز الزهرا هر کجا از نوک نیزه سر تو خورد زمین پا به پای سر تو خواهر تو خورد زمین دست بسته چقدَر سخت زمین می خوردیم از روی ناقه اخا، دختر تو خورد زمین نیزه ها در کف کفّار چه مستی می کرد هی تکان خورد و سر اصغر تو خورد زمین شام شد مثل مدینه، به غمم خندیدند پیش زینب، سر آب آور تو خورد زمین ما که از کوچه به جز غم نکشیدیم حسین وسط کوچه، چه بد مادر تو خورد زمین قصّه ی غربت مولا چقدَر غم دارد روضه ی چادر زهرا چقَدَر غم دارد یادمان هست همینجا کفنت را بردند گرگ ها، یوسف من پیرهنت را بردند یادمان هست همینجا به زمین افتادی نیزه ها تا لب گودال تنت را بردند سنگ هاشان به لب قاری قرآن می خورد رمقِ مانده ی ناله زدنت را بردند یادمان هست که گودال قیامت شده بود با سرِ تیغ، عقیق یمنت را بردند ناگهان بر نوک نیزه سر تو بالا رفت ده نفر زیر سم اسب تنت را بردند دختر فاطمه شد قافله سالار، حسین رفتی و زینب تو رفت به بازار حسین غمی بزرگ در دلم، مرا عذاب می‌دهد تورا صدا که می‌زنم؛ سنان جواب می‌دهد برای بار اوّل است، خودم سوار می‌شوم کار رسیده تا کجا! فضّه، رکاب می‌دهد مقابل نگاه یک سپاه، می‌خورم زمین همین‌که شمر ناقه‌ی مرا شتاب می‌دهد نداشت فایده قسم به کوفیان؛ تو سوختی نشسته دخترت، قسم به آفتاب می‌دهد شیر درست می‌شود؛ گریه بلند می‌شود همین‌که برلب خودش، رباب آب می‌دهد
🔹زینت دوش نبی🔹 رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتاد پر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاد دگرگون شد جهان، لرزید دنیا، زیر و رو شد خاک دمی که زینت دوش نبی روی زمین افتاد پس از بی مهری دریا، قَسِیُّ القلب شد آتش به جان دودمان رحمة للعالمین افتاد خدایا هیچ زخمی بدتر از دلواپسی‌ها نیست که چشمش سوی خیمه، لحظه‌های واپسین افتاد شکستن با غلاف تیغ را سربسته می‌گویم زبانم لال... النگوی زنان از آستین افتاد برای من نگه دار و بیاور زخم‌هایت را اگر خواهر مسیرت سوی من در اربعین افتاد نفهمیدند طاها را... نفهمیدند یاسین را به چوب خیزران دندانه‌ای از حرف سین افتاد
علیهاالسلام 🔹یک چلّه جدایی🔹 اشک‌ها! فصل تماشاست امانم بدهید شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید از شما می‌شنوم عطر گل یاسین را خاک‌ها! رنگ یقینی به گمانم بدهید جامی از اشک فراهم شد اگر، ای مردم به تسلایِ دل هم سفرانم بدهید طول یک چلّه جدایی، به خدا یک عمر است گاه خطّ و خبر از سیر زمانم بدهید گر خبر دار شدید از گل داودی من یک شمیم از نفسش روح و روانم بدهید پاره‌های دلم افتاده در این دشت، به خاک رخصت گریه به گلگون کفنانم بدهید کاکل آشفته، به خون خفته، در این جا سروی باز در سایه‌اش آرامش جانم بدهید این رباب است که با لاله‌رخان می‌گوید: ذکر لالایی گل را به زبانم بدهید من که از عطر گل فاطمه، مدهوش شدم خبر از حال و هوای دگرانم بدهید سجده‌ها کرده‌ام از بوسه بر این تربت پاک طاقت از دست شد آرامش جانم بدهید دشت لبریز گلاب است اگر امکان دارد برگی از آن گلِ صدبرگ نشانم بدهید اربعین نیست حدیثی که فراموش شود شعلۀ عشق، نه آن است که خاموش شود
علیهاالسلام 🔹چهل منزل🔹 باز آمدم، از آن سفر مشکل آمدم با پای خود نرفتم اگر، با دل آمدم باز آمدم، اگرچه پناهم نمی‌شود سرشار از تو شوق نگاهم نمی‌شود این سرزمین که جلوه‌ای از محنت من است حس کرده‌ام خمیده‌تر از قامت من است این دشت پاره پاره پر از بوی آشناست تنها لباس یوسف این خاک بوریاست یک روز میهمان همین سرزمین شدیم هر یک برای حلقهٔ خاکی نگین شدیم این سرزمین که حرمت مهمان نمی‌شناخت این سرزمین که جمع عزیزان نمی‌شناخت این سرزمین حکایت حالی غریب داشت حال و هوای غمزده‌ای بی‌شکیب داشت در باد وحشتی ابدی زوزه می‌کشید گیسوی نخل‌ها همه آشفته می‌وزید با بادهای اوج‌نشین ضجه می‌زدند انگار آسمان و زمین ضجه می‌زدند شوم و غریب بود صدا در گلوی آب آشفته و تنیده به خون بود بوی آب در کام‌ها فقط عطش و زخم تیر بود در جام‌ها سکوت سراب و کویر بود... هر نیزه‌ای که رفت به آغوش آسمان یک کوه درد بود که بر دوش آسمان... دیدی که دل نمی‌کنم و با سر آمدی با سر به دستگیری از خواهر آمدی من روی ناقه و سر تو بر فراز نی دیدی چه رفت بر سرم از اهتزاز نی من خطبه خواندم و سر تو در میان تشت من زخم خوردم و سر تو بر فراز دشت من خطبه خواندم و به نگاهت نگاه من تو کهف خواندی و شدی آنجا پناه من روی لب تو نور و به کف، شام سنگ داشت با روشنی، سیاهی از آغاز جنگ داشت تا آیه‌ای شکفت و به روی لبت نشست دندان تو به سنگ‌ترین کینه‌ها شکست با کاروان خسته چهل منزل آمدی با موج‌های تب‌زده تا ساحل آمدی این خاک داغدیده کسی را پناه نیست باید به حال و روز همین خاک هم گریست... این خاک زخم‌های تنت را شمرده است این خاک مثل پیکر تو زخم خورده است داغی نشسته بر دلش از ماجرای تو خون گریه کرده وحش و طیور از برای تو این خاک با تو همدم و مأنوس گشته است این خاک با تو مأمن صدا فرشته است بگذار شرح خاطره را مختصر کنم این بار هم بدون تو قصد سفر کنم اینک منم سفیر تو ای پیکر عزیز این من سفیر قصهٔ تو ای سر عزیز دیگر برای قافله وقتی نمانده است از سرزمین پاک تو باید کشید دست... من می‌روم که قافله را رهبری کنم در شرح ماجرای تو پیغمبری کنم
🔹چهل شب است...🔹 چهل شب است که پای غم تو سوخته‌ایم به اشک خویش و نگاه تو چشم دوخته‌ایم چهل شب است نفس‌هایمان همه آه است پر از سکوت، پر از گریه‌های ناگاه است چهل شب است که مات غروب صحراییم چهل شب است که محو طلوع سرهاییم چهل شب است ز دیدار آب می‌سوزیم به یاد هق‌هق طفل رباب می‌سوزیم چهل شب است خدایا و نیست باورمان سری به نیزه بلند است در برابرمان سرت ستاره دنباله‌دار صحراهاست همیشه در شب تاریخ شعله‌ات برپاست زمین مزار شهیدان توست سرتاسر زمانه شام غریبان توست تا محشر مرا دلی‌ست که چله‌نشین ماتم توست پیاده‌ای به ره اربعین ماتم توست امید هست مرانی ز خویش ما را هم رِعایتی کنی إبن‌السبیل‌ها را هم قبول کن تو دلم را که زائر آمده است ببین کنار قدم‌های جابر آمده است تو گویی از قفس سینه خارج است دلم میان گرد و غبار طویرج است دلم نهاده سر به بیابان شور و عشق و جنون دویده است به شوق فرج ستون به ستون ولایت است و شهادت شروع و مقصد ما مسیر زندگی ما: نجف به کرب‌وبلا ز جای‌جای جهان گِرد دوست جمع شدیم به لطف زلف پریشان اوست جمع شدیم
. بسم الله الرحمن الرحيم ای کربلا سلام پرچم به شانه ام من رهسپارِ جاده ام ای کربلا سلام خسته نمی شوم این بار هم پیاده ام ای کربلا سلام در پای هر عمود رو به تو ایستاده ام ای کربلا سلام ای کربلا سلام نزدیکِ اربعین غیر از زیارتِ تو نداریم دغدغه لطف امام رضا شد شاملم که آرزوی من محققه زائر روایته که با فرشته های خدا می شه بدرقه ای کربلا سلام در سینه ام حسین صدها کتابِ مرثیه شیرازه می کنم در طولِ این مسیر با گرد و خاکها نفسی تازه می کنم در پای هر عمود اشکی روانه بی حد و اندازه می کنم ای کربلا سلام می گن تو این مسیر بر پای زائرای شما بوسه می زنن می گن به التماس زوارتو برای پذیرایی می برن جون می کنن فدا در پای زائرِ حرمِ شاه بی کفن ای کربلا سلام هر کس پیاده رفت یک آبِله به یاد سه ساله نشونَشه دیدم جوونی رو کُلِّ مسیر ، مادر پیرش رو شونَشه تا می گی یا حسین بی اختیار قطرهء اشکی رو گونَشه ای کربلا سلام .
. دوباره شهر پر از شور و شوق و شیدایی‌ست دوباره حال همه عاشقان تماشایی‌ست که فصل پر زدن از انزوای تنهایی‌ست سفر، حکایت یک اتفاق رؤیایی‌ست ببند بار سفر را که یار نزدیک است طلوع صبح شب انتظار نزدیک است ببین که قفل قفس را شکسته، می‌آیند کبوتران حرم دسته دسته می‌آیند چو موج از همه سو دلشکسته می‌آیند غریب، از نفس افتاده، خسته، می‌آیند که باز بعد چهل شب، کنار او باشند شبیه حضرت زینب کنار او باشند تمام پشت سر جابر بن عبدالله چه عاشقانه قدم می‌زنند در این راه از اشتیاق حرم راه می‌شود کوتاه هر آن‌که خواهد از این جام عشق، بسم الله که این پیاده‌روی برترین عزاداری‌ست قسم به نور، که این ابتدای بیداری‌ست دوباره حال من و شعر می‌شود مبهم دلی که دست خودم نیست می‌شود کم‌کم در آرزوی حرم غرق در غم و ماتم اگر اجازه دهد زائرش شوم، من هم- «غروب در نفس تنگ جاده خواهم رفت پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت»
بر آستان تو جانی در آستین دارم اگر قبول کنی یا نه من همین دارم ز حج عمره‌ی مقبول کی برد حاجی تمتعی که من از حج اربعین دارم اگر به دور تو گردم به جای کعبه رواست که تو عزیزتر از کعبه‌ای ، یقین دارم در آسمان نکنم با بهشت بی تو عوض من این بهشت که پیش تو در زمین دارم زیارت تو که خون خدایی ای ارباب تقرّبیست که بر رب العالمین دارم مباد حلقه‌ی آلودگی به گردن من که اسم پاک تو را نقش بر نگین دارم نماز من به قبول خدا چرا نرسد منی که داغ ولای تو بر جبین دارم مرا مران ز در خود که من به سینه دلی شریک درد و غم زینب حزین دارم به گریه‌ای که کنم از برای زینب تو بسا امید که بر زینب آفرین دارم ستاره‌های تو را چون هلال در بر داشت چه گریه‌ها که بر آن ماه بی قرین دارم پناه اول و آخر همیشه زینب بود چه ناله‌ها که بر آن خواهر حزین دارم "یتیم" هر که به نوعی به دین رسیده و من به صبر خواهر خون خداست دین دارم
علیهاالسلام 🔹از آن ساعت...🔹 از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم تو بر نی بودی و دیدی چه‌ها دیدم، چه‌ها کردم گمان بر ماندن و قبر تو را دیدن نمی‌بردم ولی فیض زیارت را تمنّا از خدا کردم به یادم مانده آن روزی که می‌جستم تو را اما تنت پیدا به زیر سنگ و تیر و نیزه‌ها کردم تو را ای آشنایِ دل اگر نشناختم آن روز مرا اکنون تو نشناسی، وفا بین تا کجا کردم تن چاک تو را چون جان گرفتم در برم اما برای حفظ اطفالت، تو را آخر رها کردم به‌سان شمع، آبم کرد بانگ آب‌آب تو اگرچه تشنه بودم چشمه‌های چشم وا کردم میان خیمه‌های سوخته همچون دلم آن شب نماز خود نشسته خواندم و بر تو دعا کردم.. ولی هرگز ندادم عجز را ره در حریم دل سخنرانی میان دشمنان چون مرتضی کردم