#سوارسبزپوش
ماه، گرم همزبانی با یتیمی دیرجوش
سرو، آن سروی که دارد بار خرما روی دوش
گوهر، آن گوهر که از شوق ظهور روی او
رودها از روز اول گشتهاند آئینه پوش
نام او را میبرم، نامی که بعد از بردنش
میشود شیرین دهانِ میثم خرمافروش
بند بند من گدای مدحت آن شاه شد
کاسه پیش آورده چشم و مشت وا کردهست گوش
من دلم سنگ است اما کعبه یادم دادهاست
گاه لب وا میکند از شوق، سنگ سخت کوش
ای خوشا تیغی که در پیکار بردارد خراش
یک دم اما در دفاع از او نیفتد از خروش
آنکه جانش ذره ای گرم است از مهر علی
شمع بیت المال را هرگز نمیخواهد خموش
نام او را خوانده اما در مقامش ماندهام
چشم نابینای من درکی ندارد از نقوش
جای گل رویید چاه و رفت بالا نخل آه
خون خاک از غربت او بارها آمد به جوش
کاسۀ صبر یتیم آنشب سرآمد پشت در
رفت او و در خیالم بارها رفتم ز هوش
قرنها بعد از علی دنیا بهارانی ندید
عاقبت از راه میآید سواری سبز پوش
#مسعودیوسف_پور