.
#شب_هشتم_محرم
#حضرت_علی_اکبر
گریز آخر شب هشتم
افتادی زمین
دل منو خون کردی، عمه رو گریون کردی
نیزه و شمشیر و تیر، همه رو مهمون کردی
بدجوری پیکرت شد ارباًاربا
باید تو رو بین عبا ببرم
دیگه نمیتونم بلند شم ازجام
خب حق بدین بهم آخه پدرم
به التماس پدرت، چشاشونو میبندن
به اشکای عمه و من، بلند بلند میخندن
ولدی علی اکبر
#صادق_اویسی ✍
#علی_اکبر
#شب_هشتم
.👇
بر زینِ من نشسته بلندای اختری
آماده شد سوارِ دلآرامِ لشکری
بیرون خیمه وقت خداحافظی رسید
گفتند رو به او که «شبیه پیمبری!»
بر زینِ من نشست، ولی در زمین نبود
در باد میوزید، سبکبال، چون «پَر»ی!
مانند نور از وسط دشت میگذشت
بر تیرگی وزید، چه پیکارِ محشری!
رعدی سیاه آمد و مهتاب را شکافت...
افتاد روی شانهی من ماهپیکری!
میخواستم که سمت حسینِ علی روم ...
افتاد روی خاک چه دردانه گوهری!
حالا حسین مانده و یک دشتِ پر علی
هر جا نگاه میکند او، هست اکبری!
***
تقدیر! کاش اسب نمیآفریدیام!
در دستگاهِ اهلِ خدا، جاش، نوکری!
#شب_هشتم_محرم
#علی_اکبر
#اکرم_هاشمی_سجزئی_الهه
یا لطیف
شیشه ی عمر پدر خُرد شدی در نظرم
سر پیری چه بلاییست که آمد به سرم
خواستم پر بکشم سمت تو..،خوردم به زمین
طرزِ درهم شدنت چیده همه بال و پرم
لختهخون! خواهشاً از حنجره اش دست بکش
تا اگر شد فقط این بار بگوید:پدرم
شمر با هر ولدیگفتنِ من می خندد
پسرم ای پسرم ای پسرم ای پسرم
تا به حالا نشده پیش پدر پا نشوی
حیف باشد دم آخر نکنی مفتخرم
نیزه مسمار شد و چنگ به پهلویِ تو زد
داغ زهراییِ تو شعله زده بر جگرم
تیغها! از بدنِ ریخته پا بردارید
بگذارید که از معرکه او را ببرم
می شمارم همه اعضای تو را..،باز کَم است
تکّه ای از تو کجا مانده؟!..،خودم بی خبرم
آنقَدَر بند به بند بدنت وا شده است
می شود در دل قنداقه تو را بُرد حرم
کار تشییع تو یک روز زمان خواهد بُرد
همه از خیمه بیایید که من یک نفرم
#بردیا_محمدی
#علی_اکبر
#امام_حسین
#محرم