#دهه_كرامت
#امام_رضا_عليهالسلام
تو را هر کس که دارد دوست ، او را دوست می دارم
به شوق وصل کویت کو به کو را دوست می دارم
وساطت خواهِ تو کَلب و ضمانت خواهِ تو آهو
گریز آیهٔ « لا تُقنِطوا » را دوست می دارم
هوایی حریمت را زمینیِ حریمت کن
ورودی حرم از چار سو را دوست می دارم
مرا در صحن خود گُم کن مگر پیدا کنم خود را
من این گُمگشتگی این جستجو را دوست می دارم
دَمِ ایوان طلایت حس ایوان نجف دارم
نظر بر اینکه آنجا ذکر « هو » را دوست می دارم
روایت می کند معراج را در هر قدم زائر
هبوط عرش در فرشی نِکو را دوست می دارم
پُر از پروانهٔ کسب است اطراف ضریح تو
محل کسب نور از ماهرو را دوست می دارم
اگر سلطان تو باشی آرزو بر بنده عیبی نیست
اگر بُرهان تو باشی آرزو را دوست می دارم
سَقایت میکنی ساقی به سقاخانه مَستان را
من این مِی خوردن از خُم با سَبو را دوست می دارم
خدا در قابِ اَو اَدنای صحنت جلوه ها دارد
یکایک جلوه های « وَحدَه و » را دوست می دارم
أَأَدخُل گفتم و گفتی مکن مَعْطل بیا داخل
دَمِ باب الجوادت گفتگو را دوست می دارم
برایت آستین بندگی را می زنم بالا
میان حوض فوّاره وضو را دوست می دارم
یکی رفت و یکی آمد شکاف جمعیت پُر شد
از اینسان بی نَخ و سوزن رفو را دوست می دارم
از آن نقّاره ها جز یا رضا بیرون نمی آید
لب نقّاره های ذکر گو را دوست می دارم
تواضع کرد گنبد حکم پرچمداری اش دادی
جلال سرفرازِ سَر به تو را دوست می دارم
مرا آبستنِ حاجات کرده رأفتت سلطان
ویارِ بنده با شَه روبرو را دوست می دارم
نظیر پیر سلمانی که محو پیچشِ مو شد
روان چون شانه شرح مو به مو را دوست می دارم
درون صحن ها از هر طرف زوار می ریزد
از این منظر به دریا وصلِ جو را دوست می دارم
رضای زود راضی شو دخیل باز می داند
دلیل اینکه من این خُلق و خو را دوست می دارم
برائت شرط اثبات مُحَبت در مُحِبت شد
وجود خیر در شَرِ عدو را دوست می دارم
یکی یکدانه ای در دانه دانه اشک شوق من
سَرِ حُبِ تو این بُغضِ گَلو را دوست می دارم
تو را ای بارش بخشش بدون چتر می خواهم
تَرَم کن ، زیر باران شستشو را دوست می دارم
نمی از آبِ رو دادم یَمی از آبرو دادی
یَم از نَم آبرو از آبِ رو را دوست می دارم
همیشه رونمایی ؛ روز ، خورشیدی و شب ، ماهی
دورویی را نه اما این دو رو را دوست می دارم
اَمان اللهی و حُب تو ایمان ، بغض تو کفر است
اساسِ « الَّذینَ آمَنوا » را دوست می دارم
ندارم غیر جان معنا کنم « مِمّا تُحِبّون » را
رضا دِه ، « لَن تَنالو البِرَّ حَتیٰ تُنفِقوا » را دوست می دارم
یقینا هست اسرار مَگویی از بگو خوشتر
مگویم چونکه اسرار مَگو را دوست می دارم
#مهدی_زراعتی
#حضرت_رقيه_سلاماللهعلیها
بریز از چشمِ سُرخم دانه دانه بذر آلامم
که در خاکِ همین ویرانه گردد سبز ، آلامم
سه آیه کوثر عشقم سه پله منبر عشقم
سه ساله دختر عشقم الف تا میمِ اسلامم
شرابی خُم نشان بودم پدر را نوش جان بودم
لب سقای دشت کربلا نوشید از جامم
پدر ؛ پُر کرده جای خالی او فکر و ذکرم را
پدر ؛ افکارِ شبهایم پدر ؛ اذکارِ ایامم
قسم خوردم نشان نهضت سرخ پدر باشم
به ردّ سرخ اَقدامم عیان تصمیم و اِقدامم
پس از خارِ کف پا نالم از خارِ کف دستم
درست از لحظه ای که چار دست وپا شده گامم
به مَردُم رفته شکل خنده های زخمهای من
به من رفته ولی رَختی که می گرید در اندامم
خدا داند که زهرا وار در حقش دعا کردم
هر آنکس در جواب گریه هایم گفت دشنامم
رقیه بودنم حالا تداخل کرده با زهرا
چنان آتش گرفتم در نشانم ذوب شد نامم
شبیه رود میمانم تلاطم خیز و جوشانم
که تنها میکند آغوش اقیانوس ، آرامم
پس از یک خواب شیرین ، شور اشکم را در آوردم
به حدی که عدویت تُرش کرد و تلخ شد کامم
تو بابای منی !؟ آری !؟ خبر از خواهرم داری ؟
نمی پرسی چرا هی می پَرد انگشت ابهامم ؟
مَه خاکستری رنگم گُل خاکستری بویم
به سر خاکسترم تو پُخته ای اینگونه من خامم
سواد آموخت روی من شده تکلیف مو روشن
تو از خود هر چه تفکیکی پدر من در خود ادغامم
چقدر این موی گردن پیچٍ دست زجر زجرم شد
چقدر از مو بلندم کرد و شد مأمورِ اعدامم
نظر آلوده بنت الکعبه را رَمی جَمَر می کرد
اسیر طرز فکر حاجی بازاری شامم
پس از یکریز زیر ریزش پسماند ها ماندن
بدیهی بود زیر دوش آب جوش ، حمامم
یکی در بین دیوار و در اعلامیه شد من هم
تو را در گوش هر دیوار و در مشغول اعلامم
سلاحی از بُکا دارم رَجَز ، نام تو را دارم
نیامَش را نبیند تا زمان مرگ ، صَمصامم
سپاه از گریه می سازم به اهل ظلم می تازم
عمویم کو که تا بیند علمداریِ اَیتامم
کمانی کوچکم که حُکم تیر حرمله دارم
مپرس از طول اندامم بپرس از عرض اندامم
برایم هیچ کاری سخت تر از آب خوردن نیست
ابالفضلی عطش آبم کند آبی نیاشامم
به روی نیزه خورشید لب هر بام ، از وقتی
شکست از سنگها نرخ تو ، خورشید لب بامم
رسیدی سفره هم پهن است ، نذری داشتم دادم
فقط جان مانده سهم تو بگیر و ... ختم انعامم
قوام کربلا در شام جان میخواست ، گفتم جان
به هنگام است پس مرگِ به ظاهر نابهنگامم
رسیده قصه ام اینجا به سر آنهم سر بابا
نبیند هیچ فرزندی سَرِ طفلی سَر انجامم
#مهدی_زراعتی
#امیرالمونین
#حضرت_علی_علیهالسلام
عین و لام و یا ست ، عین و شین و قاف
جز سه حرف عشق ، هر حرفی گَزاف
وصفِ دلبندم زبانم را گشود
کعبهٔ دل می خورَد از لب ، شکاف
بندگی ، عمری ست که در بندِ شاه
رفت تا بندِ کفَن از بندِ ناف
از تُرابِ خالصیم از بوتراب
در نیاید شیعه از خاکِ مُضاف
با مَعَ الْحَق ، کُفرها رو می شود
عشق ، بی تهدید گیرد اعتراف
جَلدِ بازارِ خریدارانِ او
مادرِ گیتی ست در دستش کلاف
در گدایی پادشاهی لاف نیست
او که بگذارد به دستت دست لاف
راهِ مولا رفت و برگشتش یکی ست
هر که سَمتش رفت ، برگشت از خلاف
چونکه خِشتِ اولِ دین شد علی
تا ثُریا می رود دیوار ، صاف
خانه زادِ حقّ و حج ، حُبِ علی ست
یا علی دورت بگردم شد طواف
می طپد در حُجرهٔ صحنِ نجف
قلبِ کعبه ، پایتختِ اعتکاف
کَشف دارد کَفشِ او ، کِی ممکن است
کاشِفَ الکَربِ نبی را اکتشاف
پا به محشر می گذارد ذوالفقار
پا که بیرون می گذارد از قلاف
در اَبَرمردانِ مَردستان ، علی
هست اول با صد و دَه اختلاف
دستِ او زنجیرِ تاب و کودکان
گَرمِ بازیِ عمو زنجیر باف
زندگی یعنی علی و فاطمه
مَردِ غیرت ، ماهْ بانویِ عفاف
میوه های باغشان نوبر شدند
شیعیانِ با پدر مادر شدند
عاجزند از دَرْکِ او اِدراک ها
اوست منظورِ « وَ ما اَدراکْ » ها
راهِ « نَعبُد » ، جان پناهِ « نَستَعین »
با علی معنا دهد « اِیّاکْ » ها
حق ، علی ؛ لا رَیْبَ فِی الْحَقُّ الْیَقین
کافرند الحق همه شکّاک ها
رو به ایوانِ نجف ، هو می کشد
کعبه در رأسِ گریبان چاک ها
او ضریحش هم به نوعی ساقی است
مِی تعارف می کند با تاک ها
اوجِ ذکرِ کاریِ خاتم ، علی ست
اوجِ خاتم کاریِ حکّاک ها
با علی جایِ پیمبر سبز شد
وَرنه بایِر بود از آن خاشاک ها
اتفاقِ شیعه را دامن زنند
رزق و شیرِ پاکِ دامن پاک ها
خوش گِلَند اولادِ زهرا و علی
والدینِ آب ها و خاک ها
حُبِّ او آخر به دادم می رسد
تا مُنادی می رسد پَژواک ها
جامهٔ تقوا به نَفْسش خوش نشست
تَن خورَش عالی ست این پوشاک ها
یا علی بَرداً سلامِ دوزخ است
تا کجاها رفته این کولاک ها
شیر ، وقتِ سَرکشی ها می برَد
سَرکشان را سَر درونِ لاک ها
همزمان چون تیغِ اَبرو می کشد
پاره گردد زَهره از بی باک ها
زَهره چشمِ او ندارد پادزهر
می کِشد روح از تَنِ ضحّاک ها
وصل شد جریانِ بَرقِ ذوالفقار
خُشکشان زد ارتشِ چالاک ها
لشکر از هر سو بتازد باک نیست
« یَل علی » وقتی ز هر سو یَل علی ست
مَن مَنی گر هست ، مُنحَل می شود
چونکه حَلّال ، اوست ؛ مَن ، حَل می شود
کارها را چون مُحّوِّل می شود
کارها بر او مُحَوَّل می شود
هر که دل باخت به او باخت نداد
بُرد با باخت مُسَجَّل می شود
یا علی گفتم زبان شد ذوالفقار
دَم به دَم این تیغ ، صیقَل می شود
ساقی آن باشد که با دستش ، خَراب
قَصر می گردد مُجَلَّل می شود
شَرحِ صَدرش در مقامِ یَم ، کز آن
قطره ای هم صدرِ جدول می شود
در جهادِ نَفْس ، کرّاری که خود
قاتل و مقتول و مقتل می شود
هم جمال و هم جلالِ کبریاست
لیلی از آنسو یَلِ یَل می شود
حُبِ او اَجرِ رسالت پیشگی ست
هر رسولی را که مُرسَل می شود
شیرِ حق آهو نَوازی می کند
بی علی قانونِ جنگل می شود
یک ، دو ، سه ، نه ؛ چار شد صاحب لَوا
آن لَوا کز آخر ، اول می شود
مصطفیٰ لازم ولی کافی نبود
دینِ حق با حیدر اَکمَل می شود
نقطه ها دارد ؛ یکی شد تحتِ با
شرحِ مُجمل ها مُفَصَّل می شود
اصلِ او را در نجف پیدا کنی
کربلا امّا مُبدَّل می شود
پَرده پَرده کربلا اکرانِ اوست
سِیْرِ از گهواره تا میدانِ اوست
با علی نازی و نازی با علی
ناز یعنی بی نیازی با علی
فوقِ کوهی کان فراز است و نشیب
تو فراز اَندر فرازی با علی
ذره ها را آفتابی می کُند
خاک زی گردد هوا زی با علی
نامِ ساقی رازِ کَشفِ مستی است
فرق دارد کَشفِ « رازی » با علی
بِینِ میدان یکّه خوردن با سپاه
بِینِ میدان یکّه تازی با علی
چیست عترت ؟ جمله ، تکرارِ علی
چیست قرآن ؟ جمله سازی با علی
پَرده های صوتی اش بی پَرده ، حق
تَک نَوا را تَک نوازی با علی
از طرازِ عقل خارج گشتن است
ادعایِ همطرازی با علی
فاطمه همدوش و همپایِ علی ست
سِیرِ حق کرده موازی با علی
ثبت شد پَرتابِ معراجِ نبی
یکصد و ده امتیازی با علی
کیست یارِ غارِ احمد ؟ عنکبوت
قُرب دارد بَند بازی با علی
بَختِ عالَم بر جَهازِ ناقه ها
باز شد با سَرجهازی با علی
کاش بخشد خاتمِ عترت مرا
کار دارم در نمازی با علی
هست در چشمِ علی زیبا خدا
هست در چشمِ خدا زیبا علی
نَزْدِ او خود را ببینی بَر دَری
نَزْدِ او خود را نبینی دَر بَری
#مهدی_زراعتی
#امیرالمونین
#حضرت_علی_علیهالسلام
بِسمِ اللَّه ای نورُ الْهُدیٰ روحُ البَقا فَتحُ المُبین
شمسُ الضُّحایِ ذَرّه بین این ذَرّه را یک ذَرّه بین
اَلحَمدُاللهِ الَّذی حُکمُ النَّبی لاٰ یَنْقَضی
مولایِ حقِّ عالم این مربوبِ رَبِّ الْعالَمین
نا شُکرِ اَلرَّحمٰن نیَم لیک اَلرَّحیمی کُن کَرَم
سَلمانُ مِنّاٰ کن ز لطف ، این روزبه را بهترین
واجب ترین آیینِ دین اِکمالِ دین تضمینِ دین
مِی ریزِ یومُ اللهِ خُم مالک ، به یَومُ الدّینِ دین
رو بر تو آوردیم و بس ایّاکَ دارد نَعْبُد و
حولِ تو می گردیم و بس ایّاکَ دارد نَستَعین
عالِم ترین عامِل تویی عاشق ترین عاقل تویی
مولاترین عبد ، اِهدِنا قَصدُ السَّبیلِ سالکین
شَرطی به ذکرِ یا علی شد قُوّتِ زانویِ ما
دل زیرِ دِیْنِ دینِ تو چون عِندَ ذِی الْعَرشِ مَکین
قالَ النَّبی : اَنتَ الصِّراطَ المُستَقیمَ یا علی
شاخص چو شخصِ توست پس لاٰ رَیْبَ فی الحَقُّ الیَقین
تصویر تو مرآتِ حق ماتِ رُخِ تو ماتِ حق
مِشکاة را مِصباحی و با اَلزُّجاجَه همنشین
یاٰ قاضیَ دَیْنِ رسولُ الله ، روحُ المُصطفیٰ
ساده چو گویم او امین است و تویی روحُ الاَمین
اَلْحَمْد ، که بعد از صِراط و اَلَّذینَ با توایم
یعنی تو اَنْعَمْتَ عَلَیْهِم هستی و ما مُنعِمین
علّت تویی مَعلول ، ما ای سِرِّ لولاکِ خدا
واقف به اسرارِ سماواتی فراتر از زمین
لَیْسَ کَمِثْلِک ، اِستنادم لاٰ فَتیٰ اِلّا علی
لا سَیْفَ اِلّا ذوالفقارِ حقّ و حق ، نَبْوَد جُز این
یک راه دارد غَیْرِ مَغضوبِ عَلَیْهِم ؛ حُبِّ تو
یک بارِ معنا در نَعَم مولاست و لَا الضّٰالّین
بِسمِ اللَّه ای دُر در صدف ای حُجَّةَ اللَّهِ نجف
لَبَّیکِ مقبول است در حُبِّ تو بابُ الْحاجّین
یعسوبِ دین ؛ قُل می زند در خُمِّ کندویت عسل
از شَهدِ یاس است این عسل نوشینِ هر کندو نِشین
نامِ تو در هو ذوب شد روحِ تو در او ذوب شد
یک جمله در شرحِ تو خالق گفت : اَحْسَنْ خالِقین
خَطّاطِ سَر خَطِّ وَلا نَقّاشِ نَقشِ اِنَّما
لبریز کن از خود مرا کَأْساً دِهاقِ مُتّقین
در بیشهٔ عترت ، اَسَد آیاتِ قرآن را سَنَد
یا حُجَّةَ اللّهِ اَحَد جانم امیرالمؤمنین
ای اَوَّلُ مَنْ آمَنَ باللّٰه مُهرِ دین تویی
لازم بُوَد غَربالِ مِهرت تا در آید کُفرِ دین
واجب ، دل و جان ، مُستَحَب این مَستِ حُب آن مُستَحَب
این را بِخَر با آن بِبَر دِل دِل نکن دُل دُل نشین
میزانُ الاَعمالی علی میزان کُنِ حالی علی
زَیِّنْ بِخَیْر اَعمالُنا یا زَیْنِ خَیْرُ الْمُرسَلین
ای قصدِ اَللّٰهُ الصَّمَد چون لَمْ یَلِد بی حَصر و حَد
از او وَلَمْ یولَد به ذات از تو صفاتی اینچنین
پُر از توام خالی ز خود عکست چه زیبا قاب شد
بنگر وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفْواً اَحَد یعنی همین
لالای تا تَلقینشان یک عمر بود اما در آن
لُکنت گرفتند از بیان وصفِ تو عَجزُالواصفین
یکریز اگر نقطه سَرِ خط از تو گویم باز هم
یک چیز باید آخرِ جمله گذارم ؛ نقطه چین ...
#مهدی_زراعتی
#امیرالمونین
#حضرت_علی_علیهالسلام
اَلا یا اَیُّها السّاقی مِی از تو ساغرش با ما
ز پِیکی مست کن دل را جنونِ پیکرش با ما
بیا بنشین به سَر ؛ بنشان به کُرسی ، حرف عشقت را
همیشه منبری با تو همیشه منبرش با ما
وجودِ پَرتِ ما را نظم دِه بر وزنِ شمشیرت
ردیفِ سَر ، پَس از قافیهٔ هر دو سَرش با ما
اگر دُرِّ نجف باشد نِگین ، هفت آسمان گوید
اگر قابل بدانی حلقهٔ انگشترش با ما
لوایِ فتح ، وقتی دستِ کَرّار است باید هم
از آن لشکر جَزَع خیزد که وای از لشکرش با ما
قَسیمُ النّارُ وَ الجَنَّه تویی و بی تو شاهنشه
حرامِ ما بسازد گر بهشت و زیوَرش با ما
امیرالمؤمنین بایست عَجزُالواصفین باشد
مُکرّر نَقلِ اَوْ اَدْنیٰ کند خاکِ درش با ما
سماواتی ترین خاکی شَهِ لولاکِ افلاکی
در این اقلیم شاهی کن کنیز و نوکرش با ما
مؤذِّن لحظهٔ « حَیَّ عَلیٰ خَیرُ العَمَل » دارد ؛
روایت می کند حُبِّ تو را از داوَرش با ما
زیارتنامه خواندن در حریم توست مِی خوردن
ضریحت بَس تعارف دارد انگورِ تَرَش با ما
رَواقِ مَنظرِ چشمانِ زهرا آشیانِ توست
از آن منظر تَفضُّل کن به لطفِ محضرش با ما
امیری فَرق نگذارد میانِ قَنبرش با خود
یقیناً فَرق نگذارد میانِ قَنبرش با ما
علی ؛ حُبِّ تو شد شرطِ قبولِ بندگی یعنی
سَرِ دین ، شرط بسته حق ، به روی حیدرش با ما
تویی در باطن و ظاهر هُوَالاَوَّل ، هُوَ الاخِر
نمی ماند شّهِ اوّل بجز تو آخرش با ما
یقین ، تکلیفِ هر کس از کتابِ توست ، در محشر
اَمان در دست می گویی : حسابِ دفترش با ما
#مهدی_زراعتی
#امیرالمونین
#حضرت_علی_علیهالسلام
اَلا یا اَیُّها السّاقی مِی از تو ساغرش با ما
ز پِیکی مست کن دل را جنونِ پیکرش با ما
بیا بنشین به سَر ؛ بنشان به کُرسی ، حرف عشقت را
همیشه منبری با تو همیشه منبرش با ما
وجودِ پَرتِ ما را نظم دِه بر وزنِ شمشیرت
ردیفِ سَر ، پَس از قافیهٔ هر دو سَرش با ما
اگر دُرِّ نجف باشد نِگین ، هفت آسمان گوید
اگر قابل بدانی حلقهٔ انگشترش با ما
لوایِ فتح ، وقتی دستِ کَرّار است باید هم
از آن لشکر جَزَع خیزد که وای از لشکرش با ما
قَسیمُ النّارُ وَ الجَنَّه تویی و بی تو شاهنشه
حرامِ ما بسازد گر بهشت و زیوَرش با ما
امیرالمؤمنین بایست عَجزُالواصفین باشد
مُکرّر نَقلِ اَوْ اَدْنیٰ کند خاکِ درش با ما
سماواتی ترین خاکی شَهِ لولاکِ افلاکی
در این اقلیم شاهی کن کنیز و نوکرش با ما
مؤذِّن لحظهٔ « حَیَّ عَلیٰ خَیرُ العَمَل » دارد ؛
روایت می کند حُبِّ تو را از داوَرش با ما
زیارتنامه خواندن در حریم توست مِی خوردن
ضریحت بَس تعارف دارد انگورِ تَرَش با ما
رَواقِ مَنظرِ چشمانِ زهرا آشیانِ توست
از آن منظر تَفضُّل کن به لطفِ محضرش با ما
امیری فَرق نگذارد میانِ قَنبرش با خود
یقیناً فَرق نگذارد میانِ قَنبرش با ما
علی ؛ حُبِّ تو شد شرطِ قبولِ بندگی یعنی
سَرِ دین ، شرط بسته حق ، به روی حیدرش با ما
تویی در باطن و ظاهر هُوَالاَوَّل ، هُوَ الاخِر
نمی ماند شّهِ اوّل بجز تو آخرش با ما
یقین ، تکلیفِ هر کس از کتابِ توست ، در محشر
اَمان در دست می گویی : حسابِ دفترش با ما
#مهدی_زراعتی