eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
54 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
قطره باش و تا ابد ، در خویش دریا را ببین زیر پای مرتضی عرش معلی را ببین عمر ما با خاطرات رو به ایوانش گذشت در نگاه زائران ، شوق تماشا را ببین کمترین فیضی که بردیم عشق بازی با علی ست ما اگر امروزمان این است ، فردا را ببین قنبر و فضه هم اینجا خاک را زر می کنند نوکران را کیمیاگر کرد ،مولا را ببین بیشتر از انسیه ، حوریه جلوه کرده است کفو مولا غیر زهرا نیست، همتا را ببین مرتضی و فاطمه آیینه ی یکدیگرند دلخوش لبخند هم هستند، دنیا را ببین گفت صدتا فاطمه قربان یک موی علی واجب عینی دفاع از اوست ، فتوا را ببین می کند مردانگی را یک تنه معنا زنی جای شهر شانه خالی کرده ، زهرا را ببین پشت در افتاد اما به علی زحمت نداد فضه را می زد صدا ، ای داد، تنها را ببین می رود فتاح خیبر دست بسته با طناب آه چرخ روزگار ، افتاده از پا را ببین دلخوشی روزگارش را غلامان کسی .... با غلاف از او جدا کردند ، آنجا را نبین ....
رو گرفتی که کبودی تو پیدا نشود باعث رنجش زخم دل مولا نشود سر سجاده دعا کرده حسن آهسته بی کسی کاش نصیب دل بابا نشود ز دهان زن همسایه شنیده زینب حال او بسکه وخیم است مداوا نشود بشکند دست مغیره که به قنفذ میگفت آنقدر ضربه شدید است که او پا نشود پسرش دید غم کوچه و غصب فدکش به گمانم که دگر عقده ی او وا نشود چه سرش آمده مرگش ز خدا می خواهد گذرش کاش دگر سمت گذرها نشود حال او زار و خراب است بمیرم ای وای دیگر از بستر بیماری خود پا نشود
گرد علي وجود تو اندر طواف شد راه ميان خانه و مسجد طواف شد تنها اميد دست خدا بود دست تو دستت شكست و دست علي در كلاف شد دست چهل نفر همه در جنگ با علي دست تو با تماميشان در مصاف شد از ذوالفقار نام علي كينه داشتند يكجا حساب كينه شان با تو صاف شد دستت محال بود علي را رها كند تا اينكه نوبت ضربات غلاف شد تو دست خير داري و از خير دست تو از ماليات ، قنفذ ملعون معاف شد چيزي به دور بازوي تو پيچ خورده بود آن تازيانه بود كه در انعطاف شد خانه به خانه در زدي و گفتي از غدير اما جواب تو سخنان گزاف شد بعد از تو اي ستاره ي خوشبختي علي در كنج خانه كار علي اعتكاف شد
ای شمع من نبودن نورت مصیبت است از کوچه رد نشو که عبورت مصیبت است بعد از عبور زخم غرورت مصیبت است طی کردن مسافت دورت مصیبت است زخم زبان برای فدک میخوری نرو هنگام بازگشت کتک میخوری نرو هرکس به تو رسید علی را صدا بزن فریاد اگر کشید علی را صدا بزن جانت به لب رسید علی را صدا بزن رنگ از رخت پرید علی را بزن سد شد اگر که راه تو اصلا به رو نیار وقت خطر سریع خودت را بکش کنار! آرامش دم گذرت میخورد به هم یکجور میزند که پرت میخورد به هم! باضربه ای حجاب سرت میخورد به هم دیوار سنگی و کمرت میخورد به هم پا میخوری و جسم تو خون‌مرده می‌شود از ضربه لگد تنت آزرده می‌شود تا میخوری زمین بدنت تیر میکشد بال و پرت ز پر زدنت تیر میکشد تا ناله میزنی دهنت تیر میکشد مثل سرت سر حسنت تیر میکشد سرگیجه ای شدید بلای تو میشود تا که حسن دوباره عصای تو میشود تب میکنی و مثل تو سهم تنم تب است باور بکن که کاسه ی صبرم لبالب است روز علی همیشه ازین غصه ها شب است صورت‌کبود بعدی این خانه زینب است پای برهنه تا که به گودال میرود هی تازیانه میخورد از حال میرود مثل تو چادرش ز سرش باز میشود یک کوچه لحظه گذرش باز میشود به محض اینکه بال و پرش باز میشود شلاق های دور و برش باز میشود حس میکنم که مثل تو از غصه تا شده نقش زمین ز سیلی چپ دست ها شده
چگونه شد به زمین سایه ی سرم افتاد کسی به در لگدی زد که مادرم افتاد مگر که شدت آن ضربه تا چه حدی بود که در شکست و کنارش کبوترم افتاد هنوز فاصله ای داشت تا در و دیوار که داد زد ، علی : چادر از سرم افتاد صدای نعره ی قنفذ چقدر مهلک بود چقدر لرزه بر این قلب مضطرم افتاد نوشته اند ندید آن سخیف مادر را همین که مادرم افتاد آن درم افتاد همینکه خورد نگاهم به چادر خاکیش دلم به یاد غریبی معجرم افتاد چنان به تنگ بلورش هجوم سنگ رسید که تکه تکه شد و در برابرم افتاد دو دست بسته ی بابا نشد که باز شود چو داد می زد و می گفت کوثرم افتاد
از هوش رفته ای چه قَدَر گریه می کنی  از لحظه ای که رفته پدر گریه می کنی   داغ پدر مگر که برای تو بس نبود  حالا برای داغ پسر گریه میکنی   میخ گداخته جگرت را درید و سوخت  می سوزی و به سوز جگر گریه می کنی   این چوب نیم سوخته آئینه ي دق است تا می کنی نگاه به در گریه می کنی   این استخوان در گلویم راه گریه بست  اما تو جای هر دو نفر گریه می کنی   افتاده ام به پای تو مانند اشک تو من آب می شوم تو اگر گریه می کنی   از فرط درد خنده و گریه یکی شده لبخند می زنی به نظر گریه می کنی   تنها سلاح دست تو این اشک چشم توست  با چادری که هست سپر گریه می کنی   هر کس بیاید از پی احوال پرسی ات  پُرسد چه حال یا چه خبر گریه می کنی   دستی شکسته اشک مرا پاک می کند  دستی گرفته ای به کمر گریه می کنی   بیت الحَزَن که می روی از خانه هر قدم کوچه به کوچه نبش گذر گریه می کنی   همسایه ها برای تو پیغام داده اند بس کن تو فاطمه چه قدر گریه می کنی
گاهی یک حرف به دریایِ سخن می ارزد آنچنان که لبِ بلبل به چمن می ارزد گاهی اوقات میانِ ستم ِ فاصله ها بردنِ نام ِ محمد به قرن می ارزد پشتِ هر وصل ِ نِکو در به دری خوابیده پس به امّید لقا، ترکِ وطن می ارزد سر ِ سائیده به خاک کفِ پایِ زهراست… …آن سری را که مَثَل گفته به تن می ارزد در بهشتی که فقط میوه یِ فصلش سیب است کیسه برداشتن و پرسه زدن می ارزد راهِ دوری نَرَوَد فاطمه جان گاه گهی یک دو تا قاچ از آن سیب به ما هم بدهی سر به جز زیر ِ سرای تو وبال است وبال نوکری جز به نگاه تو محال است محال وقتی اعجاز کند خاکِ سر ِ چادر ِ تو خاکِ پایِ تو شدن اوج کمال است کمال سینه ات سینه یِ سینای رسول است و بر او بوسه بر سینه ی تو طبق روال است روال آتش ِ دوزخ اگر بر تو حرام است حرام آتش ِ عشق تو بر شیعه حلال است حلال بس که اوصاف تو پُر کرده همه دنیا را این برای همه ی دَهر سؤال است سؤال که تو رَبّی؟! ملکی؟! انسیه ای؟! حورایی؟! تو رسولُ اللَهی یا حیدری یا زهرایی؟! تو رسیدی و جهان آینه بندان شد و بعد پَر ِ جبریل پُر از کوثر ِ قرآن شد و بعد به خدیجه خبر ِ آمدنت را دادند میزبانِ تو سر ِ خوانِ تو مهمان شد و بعد مادر ِ عالم و آدم شدی و با قَدَمَت شجره طیبه از میوه فراوان شد و بعد پس از آنی که جهان مزرعه ی طوبا شد نوه ی پنجم تو وارد ایران شد و بعد شهر و آبادیِ ما عطر ِ خوش ِ یاس گرفت شهر و آبادیِ ما یکسره سلمان شد و بعد اینچنین مکتبِ ما مکتبِ ایمانی شد قوم ِ ما جیره خور ِ شاهِ خراسانی شد سر ِ سجاده نگاهِ تو قمر میسازد اشک میریزی و چشم ِ تو گُهر میسازد هر قنوتی که تو در نافله ها میگیری از شبِ تار ِ علی صبح ِ ظفر میسازد در دلِ خانه فقط نیمه نگاهت ، نفست فضه یِ خادمه را معجزه گر میسازد هرکجا دور ِ سر ِ شیعه بلا میگردد گوشه یِ چادر ِ تو دفع ِ خطر میسازد لذتِ پر زدنِ سویِ شما را دارد به مَذاق ِ دلِ ما روضه اگر میسازد مادری کردی و در روضه صدایم کردی سر ِ سجاده نشستی و دعایم کردی بی تو هیهات زمین میل ِ بهاری بکُنَد یا که شمس و قمرش لیل و نهاری بکُنَد روز ِ محشر همه را خاک نشین کرده خدا تا فقط فاطمه اش ناقه سواری بکُنَد به فُلانی و فُلانی و فُلان گفتی: نَه تا علی از تو فقط خواستگاری بکُنَد آنقَدَر خواسته ات را به کسی دَم نزدی که علی مانده برایِ تو چه ...