eitaa logo
مجمع‌الذاکرین‌سلمان‌فارسی
254 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
579 ویدیو
296 فایل
*نه‌هرکس‌شد‌مسلمان‌می‌توان‌گفتش‌که‌سلمان‌شد‌ که‌اول‌بایدش‌سلمان‌شدو‌آنگه‌مسلمان‌شد.* «مجمع‌الذاکرین‌سلمان‌فارسی» ‌درمنطقه‌مرکزی‌تهران‌دائرشده‌وباهدایت‌ خادم الشریعه شیخ محمدحسین شکروی ودیگراساتیدانجام‌وظیفه‌می‌کند.
مشاهده در ایتا
دانلود
اربعین داستان هایی که از شام خراب آورده ام عالمی از صبر خود در اضطراب آورده ام رأس خونین تو بر نی بود با من همسفر خود تو دانی زآن چه از شام خراب آورده ام ای کتاب الله ناطق! بین تو بر بیمار خویش آیه ای از سوره ی اُمّ الکتاب آورده ام سر زدم بر چوب محمل تا سرت دیدم به نی وین سر بشکسته را، از خون خضاب آورده ام پیش چشم من عزیزت در خرابه جان سپرد سخت جانی بین که با این غصه، تاب آورده ام کودک شش ماهه ات گر خفته روی سینه ات از پی دیدار او همره، رباب آورده ام ای شه خونین کفن ای نور چشم بوتراب! بهرت ای عطشان جگر، از دیده آب آورده ام بربند لب از ماتم سلطان دین چون برا ...
💠شهادت حضرت موسی‌بن‌جعفر ع💠 ‎هرکجا مرغ اسیرى است ز خود شاد کنید ‎تا نمرده است، ز کنج قفس آزاد کنید ‎مُرد اگر کنج قفس، طایر بشکسته پرى ‎یاد از مردن زندانى بغداد کنید ‎چون به زندان، به ملاقاتى محبوس روید ‎از عزیز دل زهرا و على یاد کنید ‎کُند و زنجیر گشایید، ز پایش دم مرگ ‎زین ستمکارى هارون، همه فریاد کنید ‎چار حمّال، اگر نعش غریبى ببرند ‎خاطر موسى جعفر، همه امداد کنید ‎تا دم مرگ، مناجات و دعا کارش بود ‎گوش بر زمزمه ی آن شه عبّاد کنید ‎پسرش نیست که تا گریه کند بر پدرش ‎پس شما گریه بر آن کشته ی بیداد کنید ‎نگذارید که معصومه خبردار شود ‎رحم بر حال دل دختر ناشاد کنید ‎خوشدل از ماتم آن باب حوائج گوید . ‎تا شما نیز پس از مرگ ز وی یاد کنید (عليه السلام)
(ع) من زاده حسینم و این است سرگذشت عمرم بدرد و محنت و غم سر بسر گذشت غیر خدا کسی نبود با خبر که خود بر این پسر چها پسِ قتل پدر گذشت چهل منزلم به نی سر خونین باب بود کز دیدنش چه ها به من خونجگر گذشت دیدم چو خیزران به لب باب خویشتن مرگم هزار بار ز مدّنظر گذشت گر عمه ام نبود که غمخوار من شود با من که می نمود در آن رهگذر گذشت؟
. هركجا مرغ اسیرى است، ز خود شاد كنید تا نمرده است، ز كنج قفس آزاد كنید مُرد اگر كنج قفس، طایر بشكسته پرى یاد از مردن زندانى بغداد كنید چون به زندان، به ملاقاتى محبوس روید از عزیز دل زهرا و على یاد كنید كُند و زنجیر گشایید، ز پایش دم مرگ زین ستمكارى هارون، همه فریاد كنید چار حمّال، اگر نعش غریبى ببرند خاطر موسى جعفر، همه امداد كنید تا دم مرگ، مناجات و دعا كارش بود گوش بر زمزمه ی آن شه عبّاد كنید پسرش نیست، كه تا گریه كند بر پدرش پس شما گریه بر آن كشته ی بیداد كنید نگذارید كه معصومه خبردار شود رحم بر حال دل دختر ناشاد كنید "خوشدل" از ماتم آن باب حوائج گوید تا شما نیز پس از مرگ ز وی یاد کنید.
(علیه السلام) سر شب تا به سحر گوشه زندان چه کنم دل آشفته چو گیسوی پریشان چه کنم گاه پروانه صفت سوختم از هجر رضا گاه چون شمع مرا سینه سوزان چه کنم آرزویم به جهان دیدن روی پسر است سوختم،سوختم از آتش هجران چه کنم؟ کنج زندان،بلا گشته ز هجران رضا تیره روز من از شام  غریبان چه کنم نه رفیقی به جز از دانه زنجیر مرا نه انیسی به جز از ناله و افغان چه کنم به خدا دوری معصومه و هجران رضا می کشد عاقبتم گوشه زندان چه کنم از وطن کرده مرا دور،جفای هارون من دل خسته سر گشته و حیران چه کنم گلی از خار ندید،این همه آزار که من دیدم از  طعنه این مردم نادان چه کنم سرنگو کاش شود خانه هارون پلید که چنین کرد مرا بی سرو سامان چه کنم؟
توصیف گویند می شود دری از خُلد وا به قم من گویمت که برتر از این نه بها به قم . چون مهد پاک دختر موسی بن جعفرست خُلد برین رسد ز شرافت کجا به قم . معصومه مکرمه ثانیِ فاطمه کافزود مقدمش شرف و اعتلا به قم . ساید فلک به پای وی از رویِ فخر سر هر کو نهاد از سر اخلاص پا به قم . بر زائرش به چشم رضا بنگرد خدا زیرا که هست درگه اخت الرضا به قم . گر طوس از برادر وی رشک طور شد زو نیز گشته کعبۀ دل ها بنا به قم . اندر خبر بود که در آخر زمان برند گاه ظهور جور و فتن التجا به قم . زیرا که مهد امن و امان است درگهش آری که خفته ملجاء اهل ولا به قم . چونان که هست قبۀ جدّش به کربلا گردد بدون شبهه اجابت دعا به قم . زر کن مس وجود خود از خاک پاک وی ای کیمیا طلب بطلب کیمیا به قم. (س)
هر کجا مرغ اسیری است، ز خود شاد کنید تا نمرده است، ز کنج قفس آزاد کنید مُرد اگر کنج قفس، طایر بشکسته پری یاد از مردن زندانی بغداد کنید چون به زندان به ملاقات محبوس روید از عزیز دل زهرا و علی یاد کنید کُند و زنجیر گشائید، ز پایش دم مرگ زین ستمکاری هارون،همه فریاد کنید چار حمال، اگر نعش غریبی ببرند خاطر موسی جعفر، همه امداد کنید تا دم مرگ، مناجات و دعا کارش بود گوش بر زمزمه ی آن شه عباد کنید پسرش نیست که تا گریه کند بر پدرش پس شما گریه بر آن کشته ی بیداد کنید نگذارید که معصومه خبردار شود رحم بر حال دل دختر ناشاد کنید.
سر شب تا به سحر گوشه ی زندان چه کنم دل آشفته چو گیسوی پریشان چه کنم گاه پروانه صفت سوختم از هجر رضا گاه چون شمع مرا سینه ی سوزان چه کنم آرزویم به جهان دیدن روی پسر است سوختم، سوختم از آتش هجران چه کنم؟ کنج زندان بلا گشته ز هجران رضا تیره شد روز من از شام غریبان چه کنم نه رفیقی به جز از دانه ی زنجیر مرا نه انیسی به جز از ناله و افغان چه کنم به خدا دوری معصومه و هجران رضا می کشد عاقبتم گوشه ی زندان چه کنم از وطن کرده مرا دور، جفای هارون من دل خسته ی سرگشته و حیران چه کنم گلی از خار ندید این همه آزار که من دیدم از  طعنه ی این مردم نادان چه کنم سر نگو کاش شود خانه ی هارون پلید که چنین کرد مرا بی سر و سامان چه کنم؟
دوبیتی سلام ما به وهب باد و شیر مادر او! که داد درس شهامت به او و همسر او نخست بود مسیحىّ و فیض اسلامش شد آبروى وى و مکتب پیمبر او   ▪️ یا واهب العطایا! آمد وهب به سویت تا آبرو بگیرم از فیض آبرویت یا دافع البلایا! افتاده در بلایم یا مُطلق الاُساری! گشتم اسیر مویت ▪️ شد به میدان فداکاری، «وهب» آن مسلمان‌خوی نصرانی‌نصب کاو به عکس اهل ظاهر از درون داشت ره با آن خدایی‌رهنمون ▪️ گر تو مشتاق حقی، بگْذر ز غیر که خداجویی چه در کعبه، چه دیر آن شنیدم کز نصارا بُد «وهب» وز صلیب و دیر نامد محتجب ▪️ هان! سعادت بنْگر و توفیق رب ای شگفت! از قصّه‌ی «امّ‌الوهب» بودی اندر جیش و لشکرگاه شاه نوجوانی، مظهر لطف اله   ▪️ چون وهب شد غمگسار رهبر آزادگان امر مادر را شنید و رفت و کرد ایثار جان همسرش آمد به بالینش که دیداری کند هر دو گردیدند شهید راه داور همزمان ▪️ وهب ای یار وفادار حسین که شدی یاور و غمخوار حسین همسرت همره تو گشت شهید دهدت اجر تو دادار حسین.
سر شب تا به سحر گوشه زندان چه کنم دل آشفته چو گیسوی پریشان چه کنم گاه پروانه صفت سوختم از هجر رضا گاه چون شمع مرا سینه سوزان چه کنم آرزویم به جهان دیدن روی پسر است سوختم،سوختم از آتش هجران چه کنم؟ کنج زندان،بلا گشته ز هجران رضا تیره روز من از شام غریبان چه کنم نه رفیقی به جز از دانه زنجیر مرا نه انیسی به جز از ناله و افغان چه کنم به خدا دوری معصومه و هجران رضا می کشد عاقبتم گوشه زندان چه کنم از وطن کرده مرا دور،جفای هارون من دل خسته سر گشته و حیران چه کنم گلی از خار ندید،این همه آزار که من دیدم از طعنه این مردم نادان چه کنم سرنگو کاش شود خانه هارون پلید که چنین کرد مرا بی سرو سامان چه کنم؟ (ع)
سلام ما به وهب باد و شیر مادر او! که داد درس شهامت به او و همسر او نخست بود مسیحىّ و فیض اسلامش شد آبروى وى و مکتب پیمبر او.   ▪️ یا واهب العطایا! آمد وهب به سویت تا آبرو بگیرم از فیض آبرویت یا دافع البلایا! افتاده در بلایم یا مُطلق الاُساری! گشتم اسیر مویت. ▪️ شد به میدان فداکاری، «وهب» آن مسلمان‌خوی نصرانی‌نصب کاو به عکس اهل ظاهر از درون داشت ره با آن خدایی‌رهنمون. ▪️ گر تو مشتاق حقی، بگْذر ز غیر که خداجویی چه در کعبه، چه دیر آن شنیدم کز نصارا بُد «وهب» وز صلیب و دیر نامد محتجب. ▪️ هان! سعادت بنْگر و توفیق رب ای شگفت! از قصّه‌ی «امّ‌الوهب» بودی اندر جیش و لشکرگاه شاه نوجوانی، مظهر لطف اله.   ▪️ چون وهب شد غمگسار رهبر آزادگان امر مادر را شنید و رفت و کرد ایثار جان همسرش آمد به بالینش که دیداری کند هر دو گردیدند شهید راه داور همزمان. ▪️ وهب ای یار وفادار حسین که شدی یاور و غمخوار حسین همسرت همره تو گشت شهید دهدت اجر تو دادار حسین.
سر شب تا به سحر گوشه ی زندان چه کنم دل آشفته چو گیسوی پریشان چه کنم گاه پروانه صفت سوختم از هجر رضا گاه چون شمع مرا سینه ی سوزان چه کنم آرزویم به جهان دیدن روی پسر است سوختم، سوختم از آتش هجران چه کنم؟ کنج زندان بلا گشته ز هجران رضا تیره شد روز من از شام غریبان چه کنم نه رفیقی به جز از دانه ی زنجیر مرا نه انیسی به جز از ناله و افغان چه کنم به خدا دوری معصومه و هجران رضا می کشد عاقبتم گوشه ی زندان چه کنم از وطن کرده مرا دور، جفای هارون من دل خسته ی سرگشته و حیران چه کنم گلی از خار ندید این همه آزار که من دیدم از  طعنه ی این مردم نادان چه کنم سر نگو کاش شود خانه ی هارون پلید که چنین کرد مرا بی سر و سامان چه کنم؟ (ره)