eitaa logo
مجمع‌الذاکرین‌سلمان‌فارسی
254 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
579 ویدیو
296 فایل
*نه‌هرکس‌شد‌مسلمان‌می‌توان‌گفتش‌که‌سلمان‌شد‌ که‌اول‌بایدش‌سلمان‌شدو‌آنگه‌مسلمان‌شد.* «مجمع‌الذاکرین‌سلمان‌فارسی» ‌درمنطقه‌مرکزی‌تهران‌دائرشده‌وباهدایت‌ خادم الشریعه شیخ محمدحسین شکروی ودیگراساتیدانجام‌وظیفه‌می‌کند.
مشاهده در ایتا
دانلود
مدح و میلادیه حضرت امام زمان عَجّلََ اللهُ تعالی فَرَجَهُ الشَّریف آیت الله محمد حسین غروى اصفهانى ( کمپانی ) فیض روح قدسى باز، طبع مرده را جان داد عندلیب نطقم را دستگاه دستان داد بلبل غزل خوان را جاى در گلستان داد طوطى شکر خا را ره بشکرستان داد کام تشنه ما را خضر آب حیوان داد موج عشق بى پایان قطره را بدریا برد باد، مشت خاکى را برتر از ثریا برد دستبرد اسکندر هر چه داشت دارا برد عشق یار شهر آشوب عقل را بیغما برد از تنم توانائى برد و آه سوزان داد آسمان به آزادى کوس خیر مقدم زد زهره با دو صد شادى نغمه دمادم زد عشرت خدا دادى ساز عیسوى دم زد صورت پریزادى راه نسل آدم زد فتنه رخش بر باد نقد دین و ایمان داد شمع شاهد وحدت باز در تجلى شد نقش باطل کثرت محو لا و الا شد تا که رایت نصرت زیب دوش مولا شد ساز نغمه عشرت تا بعرش اعلى شد عیش و کامرانى را شاه عشق فرمان داد شادباش اى مجنون صبح شام غم آمد با قدى بسى موزون لیلى قدم آمد اسم اعظم مکنون مظهر اتم آمد گنج گوهر مخزون معدن کرم آمد تخت پادشاهى را عز و شان شایان داد آفتاب لاهوت از مشرق ازل سر زد تا ابد شرر اندر آفتاب خاور زد باز سینه سینا شعله از جگر بر زد باز پور عمران را مرغ شوق دل پر زد دور باش غیرت داد در حریم امکان داد صورتى نمایان شد از سرادق معنى طلعتى بسى زیبا قامتى بسى رعنا فرق فرقدان سایش زیب تاج کرمنا رانده رفرف همت تا مقام او أدنى بزم ((لى مع الله )) را رونقى بپایان داد سر مستسر آمد در مظاهر اعیان غیب مستتر آمد در مشاهد عرفان شاه مقتدر آمد در قلمرو امکان سیر منتصر آمد در ممالک امکان درد دردمندان را حق صلاى درمان داد آنکه نسخه ذاتش دفتر کمالاتست مصحف کمالاتش محکمات آیاتست اولین مقاماتش منتهى النهایاتست طور نور و میقاتش پرتوى از آن ذاتست جلوه دلارایش جان گرفت و جانان داد مبدأ حقیقت را اوست اولین مشتق خطه طریقت را اوست هادى مطلق مسند شریعت را اوست حجت بر حق کشور طبیعت را اوست صاحب سنجق بندگان او را حق حشمت سلیمان داد بزم غیب مکنون را اوست شاهد مشهود ذات حق بیچون را اوست فیض نامحدود عاشقان مفتون را اوست غایت مقصود دوستان دلخون را اوست مهدى موعود در قلوب مشتاقان نام نامیش جان داد اى ز ماه تا ماهى بندگان فرمانت مسند شهنشاهى لایق غلامانت بزم لى مع اللهى خلوتیست شایانت جلوه اى بکن گاهى تا شویم قربانت جان ز کف توان دادن لیک یار نتوان داد اى حجاب ربانى تا بچند پنهانى اى تو یوسف ثانى تا بکى بزندانى شد محیط امکانى همچو شام ظلمانى جلوه کن به آسانى همچو صبح نورانى بیش از این نشاید تن زیر بار هجران داد.
چشمۀ خور در فلک چارمین سوخت ز داغ دل   آه دل پرده‌نشین حیا برده دل از عیسی گردون‌نشین   دامنش از لخت جگر لاله‌زار خون دل و دیده روان زآستین   مرغ دلش زار چو مرغ هزار داده ز کف چهار جوان گزین   «اربعه مثل نسور الربی» سدره‌نشین از غمشان آتشین   کعبۀ توحید از آن چار تن یافت ز هر ناحیه رکنی رکین   قائمۀ عرش از ایشان به پای قاعدۀ عدل به آنان متین   نغمه داودی بانوی دهر کرده بسی آب دل آهنین   زهره ز ساز غم او نوحه‌گر مویه‌کُنان موی کَنان حور عین   یاد اباالفضل که سر حلقه بود بود در آن حلقۀ ماتم نگین   اشک‌فشان سوخته جان همچو شمع با غم آن شاهد زیبا قرین   نالۀ فریاد جهانسوز او لرزه در افکنده به عرش برین   کای قد و بالای دل آرای تو در چمن ناز بسی نازنین   غرّۀ غرّای تو الله نور نقش نخستین کتاب مبین   طرّۀ زیبای تو سرّ قِدم غیب مصون در خم او چین‌چین   همت والای تو بیرون ز وَهم خلوت ادنای تو در صدر زین   رفتی و از گلشن یاسین برفت نوگلی از شاخ گل یاسمین   رفتی و رفت از افق معدلت یک فلکی مهر رُخ و مه جبین   کعبه فرو ریخت چه آسیب دید رکن یمانی ز شمال و یمین   زمزم اگر خون بفشاند رواست از غم آن قبلۀ اهل یقین   ریخت چه بال و پر عنقای قاف سوخت ز غم شهپر روح‌الامین   آه از این سینۀ سینا مثال داد ز بیدادی پیکان کین   طور تجلای الهی شکافت سرّ انا الله به خون شد دفین   تیرِ کمان خانۀ بیداد زد دیدۀ حق‌بین تو را از کمین   عقل از این تاب تصور نداشت آنچه تو دیدی ز عمودِ وَزین   عاقبت از مشرق زین شد نگون مهر جهان تاب به روی زمین   خرمن عمرم همه بر باد شد میوۀ من طعمۀ هر خوشه‌چین   صبح من و شام غریبان سیاه روز من امروز چه روز پسین؟   چار جوان بود مرا دلفروز «والیوم اصبحت و لا من بنین   لاخیر فی الحیوه من بعدهم و کلّهم امسوا صریعاً طعین»   خون بشو ای دل که جگرگوشه کان «قد و اصلوا الموت بقطع الوتین»   نام جوان مادر گیتی مبر «تذکرینی بلیوث العرین»   چون که دگر نیست جوانی مرا «لا تدعوّنی ویک امّ‌البنین»   «مفتقر» از نالۀ بانوی دهر عالمیان تا به قیامت غمین. ایت الله (ره)
زندانیان عشق چو شب را سحر کنند از سوز شمع و اشک روانش خبر کنند مانند غنچه سر به گریبان در آورند شور و نوای بلبل شوریده سر کنند چون سر به خشت یا که به زانوی غم نهند یکباره سر ز کنگرهٔ عرش بر کنند با آن شکسته‌حالی و بی‌بال و بی‌پری تا آشیان قدس به خوبی سفر کنند چون رهسپر شوند به سینای طور عشق از شوق سینه را سپر هر خطر کنند آنان کزین معامله هستند بی‌خبر برگو که تا به مَحبَس هارون نظر کنند تا بنگرند گنج حقیقت به کنج غم آن لعل خشک را به دُر اشک تر کنند بر پا کنند حلقهٔ ماتم به یاد او تا عرش و فرش را همه زیر و زبر کنند آتش به عرصهٔ ملکوت قِدَم زنند ملک حُدوث را ز غمش پر شرر کنند تا شد به زیر سلسله سرحلقهٔ عقول افتاد شور و غلغله در حلقهٔ عقول.
(ع) ای طلعت زیبای تو، عکس جمال لم یزل وی غره ی غرای تو، آیینه ی حسن ازل ای دره ی بیضای تو، مصباح راه سالکان وی لعل گوهر زای تو، مفتاح اهل عقد و حل ای غیب مکنون را حجاب، زان گیسوی پر پیچ و تاب وی سر مخزون را کنار، زان خط و خالی از خلل پیش قد دلجوی تو،طوبی گیاه جوی تو ای نخله ی طور یقین،وی دوحه ی علم و عمل روح روان عالمی، جان نبی خاتمی طاووس آل هاشمی،ناموس حق، عزوجل در صولت و دل حیدری،زانرو علی اکبری در صف هیجا صفدری،درگاه جنگ، أعظم بطل در خَلق و خُلق و نطق و قیل،ختم نبوت را مثیل ای مبدأ بی مثل و بی مانند را نعم المثل ای تشنه ی بحر وصال،سرچشمه ی فیض و کمال سرشار عشق لا یزال،سرمست شوق لم یزل ذوق رفیع المشربت،افکنده در تاب و تبت تو خشک لب، ز آب و لبت،عین زلال بی زَلَل کردی چو با تیغ دو سر،در عرصه ی میدان گذر بر شد ز دشمن الحذر،وز دوست بانگ العجل دست قضا شد کارگر،در کارفرمای قدر حتی إذا انشق القمر،لما تجلی و أکتمل عنقاء قاف قرب حق،افتاد از هفتم طبق در لجه ی خون شفق،نجم هوی،بدر أفل یعقوب کنعان محن،قمری صفت،شد در سخن کای یوسف گل پیرهن،ای طعمه ی گرگ أجل ای لاله ی باغ امید، از داغ تو سروم خمید شد دیده ی حق بین سفید،و الرأس شیباً إشتعل ای شاه اقلیم صفا، سرباز میدان وفا بادا «علی الدنیا العفا» بعد از تو ای میر أجل ای سرو آزاد پدر، ای شاخ شمشاد پدر ناکام و ناشاد پدر، ای نونهال بی بدل گفتم ببینم شادیت، عیش شب دامادیت روز مبارک بادیت، «خاب الرجاء و الأمل» زینب شده مفتون تو، آغشته أندر خون تو لیلی ز غم مجنون تو،سرگشته ی سهل و جبل.