eitaa logo
کانال متن و روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
37.6هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3هزار ویدیو
343 فایل
﷽ جدیدترین اشعار،نوحه وروضه بامتن درکانال ما خوش آمدید مدیریت👇 @khadeem110 @majmaozakerine لینک کانال مطالب کانال #صدقه_جاریه می‌باشد https://rubika.ir/maajmaozakerine کانال ما درروبیکا👆 https://eitaa.com/joinchat/272171029Cbd84607cac لینک گروه 👆
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحيم به هنگام پیری مرانم ز پیش که صرف تو کردم جوانی خویش الا ای جگر گوشه فاطمه که بردی دل اهل دل را همه کی ام من؟ که باشم هوادار تو هوادار تو هست دادار تو من از کودکی عاشقت بوده ام قبولم نما گرچه آلوده ام به عشق تو هرکس که منسوب شد اگر بد بود عاقبت خوب شد غمت حاصل زندگانی من به راه تو طی شد جوانی من من از ریزه خواران خوان تو ام اگر چه بدم میهمان توام به عشقت از آن دم که خو دادی ام به چشم همه آبرو دادی ام ز در راندگانت حسابم مکن گدایم، کرم کن – جوابم مکن به کوی وفا آشیانم بده سگ خانه ام، استخوانم بده ازین رو سپیدم بر داورم که منهم سیاهی این لشگرم مبادا برانی مرا از درت به بازوی بشکسته مادرت
. نماز عشق شکسته نخوانده بودم و خواندم قنوت ؛ بازوی بسته نخوانده بودم و خواندم زنی ز هاشمیان تاکنون اسیر نبودست دعا به ناقه نشسته نخوانده بودم و خواندم به دوش؛ جسم دودختر؛ نبرده بودم و بردم ز کینه سنگ ز شامی؛ نخورده بودم و خوردم به قتلگه به من و دخترت چه شد؛ همه دیدی که زنده زنده کنارت؛نمرده بودم ومردم به شب ؛ میان بیابان؛نرفته بودم و رفتم به جستجوی یتیمان؛ نرفته بودم و رفتم نخقته بودم و خفتم؛ به روی خشت خرابه به کوفه گوشۀ زندان؛ نرفته بودم و رفتم هزار رنگ پریده؛ ندیده بودم و دیدم شفق به ماه چکیده؛ ندیده بودم ودیدم ندیده بودم و دیدم محاسنت همه در خون به داس، یاسِ بریده؛ ندیده بودم ودیدم به کوفه جای به زندان نکرده بودم و کردم به شام؛ خانه به ویران نکرده بودم و کردم نگفته بودی و گفتی اذان ز مأذنۀ نی به نیزه گوش به قرآن نکرده بودم و کردم «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 گلاب و گل
➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ای برادر ، من جهانی را به خود دیوانه کردم سوختن در عشق را تعلیم هر پروانه کردم دید چون پروانه از من عاشقی، در حیرت آمد زان فداکاری که در راه تو ای فرزانه کردم آن زنم من کز اسارت با دلیری و شهامت بهر تکمیل شهادت همّتی مردانه کردم بهر اثبات حقیقت با بیان آتشینم تا ابد رسوا به عالم زاده مرجانه کردم تا که آثاری بود از نهضتت در شام ویران گنج پر اجر تو پنهان گوشه ویرانه کردم گر به خون اصغرت معلوم شد مظلومی تو من هم اثبات صبوری را بدان دُردانه کردم گر چه در ظاهر به زندان و خرابه جای گرفتم لیک در معنی درون سینه ها کاشانه کردم گوید «انسانی» که من خادم به دربار حسینم فخر بر شاهان من از این منصب شاهانه کردم ✍ @majmaozakerine
پیش دشمن مپسند این همه من گریه کنم داغت آخر کُشَدَم لیک بدان من پدرم 🥀 😭 @majmaozakerine
ازآن ساعت که خودراناگزیرازتوجداکردم توبرنی بودی ودیدی چهادیدم، چهاکردم گمان برماندن وقبرتورادیدن نمی‌بردم ولی فیض زیارت راتمنّاازخدا کردم به یادم مانده آنروزیکه میجستم تورااما تنت پیدابه زیرسنگ وتیرونیزه‌هاکردم توراای آشنایِ دل اگرنشناختم آن روز مرااکنون تونشناسی،وفابین تاکجاکردم تن چاک توراچون جان گرفتم دربرم اما برای حفظ اطفالت،توراآخررهاکردم بسان شمع،آبم کرد بانگ آب‌آب تو اگرچه تشنه بودم چشمه‌های چشم واکردم میان خیمه‌های سوخته همچون دلم آنشب نمازخودنشسته خواندم وبرتودعاکردم شکسته جای مُهرت رازبی‌مهری به نی دیدم شکستم فرق خویش واقتدابرمقتداکردم ولی هرگزندادم عجزراره درحریم دل سخنرانی میان دشمنان چون مرتضی کردم
اي بهشت آرزوهاي علي وي دو چشمت دين و دنياي علي شام غم را پرتوِ اُمّيدِ من كوكب من، ماه من، خورشيد من! اي نچيده گل زِ رويت آفتاب وي نديده شب، شبِ مويت به خواب در دل هر ذرّه، نور مِهر تو مِهر هم، سايه‌نشينِ چهر تو يك نگاهت بِه ز صد خُلد بَرين ني، كه يك ايماي تو خُلدآفرين!... خانۀ ما گرچه از خِشت است و گِل خشت روي خشت نَه، دل روي دل آستانش، آسمانِ آسمان سقف، بالاتر ز بام كهكشان پايۀ ديوار آن، بر طاق عرش وز پَرِ خود عرشيان آورده فرش خاك آن را، شُسته آب سلسبيل گَرد آن را رُفته، بال جبرئيل ناودان‌ريزش، بِه از ماءِ مَعين بوريايش، گيسوانِ حور عين روشني زين خانه دارد، نور هم روزَنَش، بُرده سبق از طور هم كي به سينا پاي، موسی مي‌گذاشت گر سُراغِ خِشتي از اين خانه داشت «لَنْ تَراني» بوده زين سينا جداي رفته از اين خانه، هر كس تا خداي هر تني جان و، ز جان جانانه‌تر هر گُهر از آن گُهر، دُردانه‌تر دخترانت بانوان مريم‌اند هر دو در عِزّت عَلم در عالم‌اند تا تو هستي قبلۀ كاشانه‌ام كعبه مي‌گردد به گِرد خانه‌ام... رو بدين سو دارد از هر سو، بهشت تا بگيرد از تو رنگ و بو بهشت خانۀ ما گُلبنِ صدق و صفاست فاش ‌گويم خانۀ عشق خداست نورها از پرتو روبند توست آفتاب خانه‌ام لبخند توست... اي تبسّم، آرزومند لَبَت اي سحر، مست از مناجات شَبَت گو بگردانند روي از من همه دوست تا زهراست، گو دشمن همه! گو به آن، كز تيغ من در واهمه‌ست ذوالفقارم جوهرش از فاطمه‌ست
باز به من راه سخن باز شد طایر اندیشه به پرواز شد تا که کند سیر، مقامات را مدح کند،‌ مادر سادات را گر، نه مدد از نظرِ وی رسد خامه به طوف حرمش کی رسد؟ اختر تابنده‌ بُرج شرف گوهر رخشنده‌ دُرج شرف مایه‌ فخریهء‌ خیرالبشر دوستی و دشمنی‌اش، خیر و شر ریزه خور سفره او، اولیا در بَر او بر سَرِ پا، انبیا روح نُبی ، جان نبی، ذات دین کشته شده بر سرِ اثبات دین در شرف و عفاف، الگو تویی به بانوان، بزرگ بانو تویی به بی‌قرین، نیست قرین تو کَس و گر کسی هست، علی هست و بس! بود به دستور خدای اَحد که مصطفی به دست تو، بوسه زد جن و ملک، کمینه خیل توأند خلق، عوالم به طُفیل توأند حُب تو، شیرازه‌ء اُمّ الکتاب سایه‌نشینِ مِهر تو، آفتاب مقدم تو داده به خاک، اعتبار فرش کند از تو به عرش، افتخار هم ز سَران، خود پسرانت سَرند هم، همه مفتخر زِ تو مادرند در صف محشر، چو رسد گام تو محشر دیگر شود از نام تو به‌گاه غم ذکر امامان، همه فاطمه، یا فاطمه، یا فاطمه دامن تو، حسین، می‌پرورَد آن‌که دل خدای هم می‌برَد فضهء‌ تو، معلم عالمی که دارد از یَم کمالت نَمی خانه‌ تو گلبُن عشق و عفاف به گِرد آن کعبه بوَد در طواف صبر تو را نداشت ایوب، هم اشک تو را نریخت یعقوب، هم عبادت و خدمت تو، متصل دسته‌ دستاس ز دستت خجل چشم ملَک، محو نماز شبت گوش فلک، به نغمهء‌ یارَبت 🔹
بسم‌ الله الرحمن الرحیم ▶️ هرکوچه وهرخانه‌ای ازعطر،چو باغی‌ست در سینهٔ هر اهل دل و دلشده داغی‌ست آویخته بر سر درِ هر خانه چراغی‌ست بر هر لبی از موعد و موعود، سراغی‌ست از شوق، همه رو به سوی میکده دارند یاری ز سفر، سوی وطن آمده دارند ای عطر بهشت از رخ تو ای گل نرگس ای روشنی محفل و ای رونق مجلس ای راز غمت درس مدرّس به مدارس تو منعم کل هستی و ما فرقهٔ مفلِس جزتو،به زمان نیست کسی مصلح وصاحب یا مهدیِ بِن عسکری ای حاضر غائب! تو در پی خود، قافله در قافله داری در سلسلهٔ زلف، دو صد سلسله داری با آن‌که خود از منتظرانت گله داری سوگند به آن اشک که در نافله داری با یک نگه خود مس ما را تو طلا کن آن چشم که روی تو ببیند تو عطا کن بشکسته ببین سنگ گنه بال و پر از ما کس نیست در این قافله، وامانده‌تر از ما ما بی‌خبریم از تو و تو باخبر از ما ما منتظِر و خونْ دلت ای منتظَر از ما ما شب‌زده‌ایم و تو همان صبح سپیدی تنها تو پناهی، تو نویدی، تو امیدی عشق ابدی و ازلی با تو بیاید شادی ز جهان رفته، ولی با تو بیاید آرامش بین‌المللی با تو بیاید ای عِدلِ علی! عَدلِ علی با تو بیاید عمری‌ست که در بوتهٔ عشقت بگدازیم هر کس به کسی نازد و ما هم به تو نازیم هرچند که ما بهره‌ور از فیض حضوریم داریم حضور تو و مشتاق ظهوریم نزدیک، تو بر مایی و ماییم که دوریم با دیدهٔ آلوده چه بینیم؟ که کوریم در کوه و بیابان ز چه رو در به دری تو؟ هم منتظِر مایی و هم منتظَری تو...
﷽ حضرت زهرا(سلام الله علیها) نه تنها روز کس بر دیدن زهرا نمی آید که بر دیدار چشمم خواب هم شبها نمی آید به موج اشک من الفت گرفته مردم چشمم چنان ماهی که بیرون از دل دریا نمی آید مریز این قدر پیش چشم زهرا اشک مظلومی ببین ای دست حق دستم دگر بالا نمی آید نگوید کس چرا بانو گرفته دست بر زانو به روی پا ستادن دیگر از زهرا نمی آید چو می بینند حال مادر خود کودکان گویند که می سوزیم و غیر از سوختن از ما نمی آید چراغ عمر کوتاهم کند سوسو ولی افسوس که هستم چشم بر راه اجل اما نمی آید شما ای اهل یثرب می شوید آسوده از دستم صدای ناله زهرا دگر فردا نمی آید ✍  ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••/
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳 🌴روضه حضرت زهرا(س) 🌴من که هرکس گره ای داشت کمک از من خواست 🎤حاج بسیار دلنشین
شب غریب و شب بی‌ستاره‌ای دارم به ماه از سر حسرت نظاره‌ای دارم مگر توان، گُل خورشید را به گِل پوشاند؟ چسان به خاک سپارم؟ چه چاره‌ای دارم؟ ز روی دختر من درد و داغ می‌بارد چه هاله گِرد رخ ماهپاره‌ای دارم تنی کبود و دو کودک میان یک حجره ضریح و زائر و دارالزّیاره‌ای دارم دو گوشوارۀ عرش برین،حسین و حسن کنار مادر بی‌گوشواره‌ای دارم
🏴 🏴 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ 🔹قفس را مگشایید🔹 بیهوده قفس را مگشایید پری نیست جز مُشتِ پر از طائر قدسی اثری نیست در دل اثر از شادی و امّید مجویید از شاخۀ بشکسته امید ثمری نیست گفتم به صبا دردِ دل خویش بگویم امّا به سیه‌چال، صبا را گذری نیست گیرم که صبا را گذر افتاد، چه گویم؟ دیگر ز من و دردِ دل من خبری نیست امّید رهایی چو از این بند محال است ناچار به جز مرگ، نجاتِ دگری نیست ای مرگ کجایی که به دیدار من آیی؟ در سینه دگر جز نفس مختصری نیست «تا بال و پرم بود قفس را نگشودند امروز گشودند قفس را که پری نیست» 📝حاج @majmaozakerine
بیا عمه که امشب، خرابه شده گلشن پدر آمد و برگو، که چشم همه روشن کنم جان به فدایش ، برای رونمایش واویلا بگوعمه که دیشب،پدرپیش که بوده‌ست؟ چرا سرش شکسته، چرا لبش کبودست؟ کنم جان به فدایش ، برای رونمایش واویلا اگر بپا نخیزم، مگو ادب ندارد که بهر عذرخواهی، رمق به لب ندارم کنم جان به فدایت ، برای رونمایت واویلا پدر عمه به هرجا،‌ سپر به کودکان شد زبس سینه سپر کرد، قدش مثل کمان شد کنم جان به فدایت ، برای رونمایت واویلا
نوحه اربعین زینب از شام غم، کربلا آمده بر سر تربت، شهدا آمده تو حسین منی، نور عین منی مادران بی پسر کودکان بی پدر همه آتش به دل، همه خونین جگر تو حسین منی، نور عین منی نوحه بر لب همه گوشه ی علقمه روضه خوان زینب و، ناله زن فاطمه تو حسین منی، نور عین منی ای مرا جان به تن، کشته ی بی کفن می بَرَم در وطن، از تو یک پیرهن تو حسین منی، نور عین منی موضوع: سبک: شاعر:
نیمه شب تابوت را برداشتند بار غم بر شانه‌ها بگذاشتند هفت تن، دنبال یک پیکر، روان وز پی‌ آن هفت تن، هفت آسمان این طرف، خیل رُسُل دنبال او آن طرف احمد به استقبال او ظاهراً تشییع یک پیکر، ولی باطناً تشییع زهرا و علی چشم، نور از دست داده، پا، رمق اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق دل، همه فریاد و لب، خاموش داشت مُرده‌ای تابوت، روی دوش داشت آه، سرد و بغض، پنهان در گلوی بود با آن عدّه، گرم گفت و گوی آه آه، ای همرهان!، آهسته‌تر می‌برید اسرار را، سر بسته‌تر این تنِ آزرده باشد جان من جان فدایش، او شده قربان من همرهان، این لیلۀ قدر من است من هلال از داغ و این بدر من است اشک من زین گل، شده گلفام‌تر هستی‌ام را می‌برید، آرام‌تر زین گل من باغ رضوان نفحه داشت مصحف من بود و هجده صفحه داشت مرهمی خرج دل چاکم کنید همرهان، همراه او خاکم کنید
. ای چراغ دل ویرانه من نظری کن به من و خانه من خانه بعد از تو شده غم خانه شمع یاد تو و ما پروانه گریه داریم نهان از دشمن من به طفلان تو طفلان بر من زود ای لاله  من پژمردی کاش همراه مرا میبردی همه شب تا به سحر پیوسته میکنم ناله ولی آهسته تا نظر بر در و دیوار کنم یاد آن پهلو و مسمار کنم ای حمایتگر من خیز و ببین فاتح بدر شده خانه نشین این سخن ورد زبان ها افتاد دیدی آخر علی از پا افتاد آن که یک عمر سرافرازی کرد چرخ با هستی او بازی کرد هیچ پرسی به چه روز افتادم رفتی و کرده ای دشمن شادم آن که میخواست ز پا بنشینم شادمانست که من غمگینم فرصتی تا که مناسب جوید این سخن با دگران میگوید رشته صبر علی پاره شده چاره ساز همه بیچاره شده شاعر:حاج
خونین دلی که با تو ستمگر به سر بَرَد سر می برد، ولیک به خون جگر برد آنجا که هیچ لب به حمایت نگشت باز مظلوم،  داوری  به  برِ  دادگر  برد بر خانه ام اگر زدی آتش مرا چه باک اینگونه ارث مادر خود را پسر برد مزدور خویش را ز چه گفتی که نیمه شب از  نزد  چند  کودک  لرزان  پدر  برد کردند دست خویش به سوی خدا بلند تا بابشان ز دست عدو جان به در برد دیگر امید آمدن من کسی نداشت یک  تن  نبود  در  بر  آنان  خبر  برد ای دادگر خدای غیور، این روا مدار تا نام پاک مادر ما، بی پدر برد
آمدی گوشه ویران چه عجب! زده ای سر به یتیمان چه عجب! تو مپندار که مهمان منی به خدا خوبتر از جان منی بس که از جور فلک دلگیرم اول عمر ز عمرم سیرم دل دختر به پدر خوش باشد مهربانی زدو سر خوش باشد تو بهین باب سرافراز منی تو خریدار من و ناز منی بعد از این ناز برای که کنم جا به دامان وفای که کنم اشک چشم من اگر بگذارد درد دلهام شنیدن دارد گرچه در دامن زینب بودم تا سحر یاد تو هر شب بودم گر نمی کرد به جان امدادم از غم هجر تو جان می دادم آنقدر ضعف به پیکر دارم که سرت را نتوان بردارم امشب از روی تو مهمان خجلم از پذیرایی خود منفعلم مژده عمّه که پدر آمده است رفته با پا و به سر آمده است دیدنی گوشه ویرانه شده جمع شمع و گل و پروانه شده آخر ای کشته راه ایزد پدرت سر به یتیمان می زد تو هم آخر پسر آن پدری  تو پور آن نخل امامت ثمری که به پیشانی تو سنگ زده؟ که زخون بررخ تو رنگ زده؟ ای پدر کاش به جای سر تو می بریدند سر دختر تو