در شام اشکش بحری از دُرِّ نجف شد
وقتی جواب نالههایش سوت و کف شد
مادر نزاید دیگر عاشق چون رقیه
کز داغ یار خویش دق کرد و تلف شد
با آبله به روی خاک داغ صحرا
پاهای او تفدیده تر از خاک تف شد
تمثیل معروفی است مروارید در حُجب
سربسته میگویم که گوهر بیصدف شد
شک داشت قاری را کسی باچوب، شک داشت
تا زخم لب را دید شکّش برطرف شد
خود بهر بازی مستحقتر بود اما
بازیچهی دستان زَجر بی شرف شد
***
گیسوی این دردانه از ریشه بریده
از بس که محکم نانجیب آن را کشیده
بابا چه شد که آمدی ویرانه با سر
از حرفهای دختران شام بگذر
زیبایی دختر به گیسوی بلند است
هرگز کسی موی سر من را نکند است
سر درد من از دیدن سر نیزهها نیست
اینکه زمین خوردم فقط از درد پا نیست
رفتن به خواب ناز چه کاری به شب داشت
از کاروان جا ماندنم بابا سبب داشت
اینبار تنها چاره خوردن بر زمین بود
چون که حجاب کاملم یک آستین بود
گفتم اگر بال و پر من را بچینند
بهتر از این باشد که مویم را ببینند
بیتو خدایی قطره ى آبی هم نخوردم
از هیچ کس جز سیلیِ محکم نخوردم
کردند پیرم بیخیال حرف مردم
دنبال تو بودم، شدم با بچه ها گم
دنیای دختر بچهها آغوش باباست
حتی اگر بابای آنها روی نیهاست
کی گفته که حوریهات لکنت گرفته؟!
قدری صدایم موقع صحبت گرفته
تو بیشتر با این و آن بودی، بماند
تو مهربان با ساربان بودی، بماند
من خواب دیدم ای مسیحا جان گرفتی
بابا کجا بودی که بوی نان گرفتی؟!
من راستی یادم نرفته تشت زر را
آن منبری که رفته بودی مختصر را
چوبى بهم ميريخت دندان و لبت را
لطمه بهم ميريخت روى زينب را
رفتی ولی بابا برای من عزیزی
رفتی ولی آمد وسط حرف کنیزی
افتاده گر چه پای چشمم چند سایه
گفتم که گفته دخترت دارد گلایه
قولی بده بابا که پیش هم بمانیم
اصلا بیا دورهمی قرآن بخوانیم
@majmaozakerine
حاج منصورارضی
#صبحتبخیرمولایمن
بی آمدنت
صبح ما روشن نشود!
✨بیا و بتاب
ای آفتاب عالم تاب...
#اللهمعجللولیکالفرج
#روزتونمهدوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽به مناسبت هفته دفاع مقدس
#استاد_پناهیان
❗️ یک عمر یعنی ۱۸ سال...
زندگی فرایندی است برای فهمیدن...
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اسارت
#شام
#غزل
دید با چشم خود چهل منزل، اشکِ پنهانِ چشم زینب را
کاروانی که با خودش می برد، تشنگی را و خشکیِ لب را
دست و پاها اسیر سلسله بود، شمرِ ملعون امیرِ قافله بود
یک علی(ع) مانده بود غرق غضب! چه کند غیرتِ لبالب را؟!
بچّه ها خسته، پابرهنه، نحیف! زخم شد دستهای کوچکشان
بسکه بر خارها زمین خوردند، گریه کردند تا سحر شب را
روی هر نیزه یک سرِ مظلوم، قاتل جانِ کاروان می شد
تا که با خود تکان تکان میداد، باد موهای نامرتّب را
ناقه ها در کمالِ عریانی، بی کجاوه بدون محمل بود
ساربان ها مقابل نیزه، آب دادند هر چه مرکب را
خسته از راه آمدند امّا، دورشان ازدحام و هلهله بود
همۂ شهر را خبر کردند، تا تماشا کنند زینب را!
#حضرت_رقیه
دائم چهل منزل بلا بر ما رسیده
خواندم نمازم را نشسته، قد خمیده
جای نوازش کردنِ دستان بابا
شعله، میان گیسویم شانه کشیده
هجران دلبر، قد کمانی ساخت من را
از ناقه، ضعف و تشنگی انداخت من را
طوری کتک خوردم دو چشمم تار گشته
حق داشت عمه، لحظه ای نشناخت من را
درد کف پا، خسته ام کرده حسابی
دارم میان پهلویم دردِ حسابی
گفتم نکش اینگونه از سر چادرم را
دادِ مرا دشمن در آورده حسابی
آخر چرا رحمی به چشمِ تر نداری؟!
پایم شکسته، از چه رو باور نداری؟!
من دخترم، خیلی پر و بالم نحیف است
نامرد... اصلا تو خودت دختر نداری؟
با که بگویم این همه داغ گران را
با که بگویم حرفِ مرد بد دهان را
بر ما اهانت شد میان کوچه هایش
ویران کند حق خانه های عَسقلان را
خیلی بدم می آید از اشرار، خیلی
از ازدحامِ شامی و انظار، خیلی
دروازه ی ساعات، ساعاتِ بدی بود
سختی کشیدم بر سر بازار، خیلی
از چه بگویم،! از ستم یا ناسزا یا...
از سنگ و خاکستر ز بام خانه آیا؟
غصه شده در سینه ام با که بگویم
حرف از کنیزی می زنند این جا خدایا
طاقت ندارم بیش از این بابا کجایی؟!
من چشم بگذارم به آغوشم بیایی؟!
بار سفر بستم بیا آماده ام من
پایان بده بر این چهل منزل جدایی
یا بنت الحسین(س)
من از شهری که باشد مرکز اشرار می ترسم
از این تاریکی ویرانه ی غمبار می ترسم
ز یاد من نرفته ضربه ی سیلیِ زجر دون
از اینکه آن شود در شام هم تکرار می ترسم
بمیرم، عمه زینب مو سپید وقد کمان گشته
از اینکه عمه جان من شود بیمار می ترسم
مرا با دیگران بردند ودر هر کوی گرداندند
هنوزم از نگاه مردم بازار می ترسم
سر بابا ز نی کرده جدا ، از پیش ما بردند
ز توهین عدو بر رأس آن دلدار می ترسم
به روُیا دیدم اورا سرنهادم روی زانویش
خوشم در خواب، از اینکه شوم بیدار می ترسم
سر بابا خرابه آمده از بهر دیدارم
زحال عمه ام از بعد این دیدار می ترسم
شعر:اسماعیل تقوایی
دل غمگینم
دل گرفتهام
دل بیتابم
دل تنگم
دل سوختهام
دل پریشونم
دل هراسونم
دل بیقرارم را چه کنم؟؟
حسین جان قبول ...
ما آدم ها عاشقی بلد نیستیم!!
اما تو خودت خوب میدانی
هر سال اربعین یتیمان مهدی فاطمه
با کولهباری از دعا برای فرج فرزندت
راهی جاده عاشقی میشدند ...
نگرانیم ارباب عالم خودت رحمی کن!!
▪️دردسری شده سفر کربلای ما
▫️اللهم عجل لولیک الفرج
6.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙﷽🏴
🎥بہ قولت عمل ڪن حاج قاسم🥀
تو آیین و مسلڪ ما دختر شهید رو تڪریم میڪنن ،مثل حاج قاسم دست نوازش میڪشن رو سرش
اما با حضرت رقیہ (س) در ڪربلا چہ ڪردن...😔😔😔
▪یہ خط روضہ...
اصلا رقیہ نہ!مثلا دختر خودت
یڪ شب میان ڪوچہ بماند چہ می شود؟!
معجر پـاره...
گوش و گوشـواره...
تازیــانہ...
ڪنـج خـرابہ...
😭💔😭💔😭
🙏دلتون شڪست التماس دعا 🙏
#رقیہ_خاتون
#حاج_قاسم
#دختر_شهید
#ما_ملت_امام_حسینیم
متن روضه شهادت حضرت رقیه (س) - ای باد صبا یکی یه دونه دخترم -
🔴حاج حسن خلج
@majmaozakerine
ای باد صبا یکی یه دونه دخترم
ای باد صبا من از بابام بی خبرم
ای باد صبا اگه ببینم بابامو
میگم بابایی گمشده سنجاق سرم
اگه خدا قسمت کنه بازم بابامو ببینم
ناز می کنم براش میرم روی زانوهاش میشنم
اگه زانویی باشه حالا
اگه خدا قسمت کنه بازم بابامو ببینم
ناز می کنم براش میرم روی زانوهاش میشنم
شبا می گردم توی خواب
دنبال بابام همیشه
نمی دونم زیارتش برا چی تعبیر نمیشه
آه من پری بودم دلبری بودم
حالا جام روی خاکه بیابونه
آه نیمه جان در دشت
اون شبی که افتادم گم شدم ،
آه نیمه جان در دشت رنگ و روم برگشت
لاله دارم بر موی پریشون موی پریشون
ای باد صبا غم بسته راه گلومو
+من دیدم شماهم دیدی بچه کوچولو بابا ومادرشم که با هم دعواشون بشه اینقد وحشت میکنه کاری باهم ندارنا باهم دارن دعوا می کنن ،
-اون گوشه کز می کنه می ترسه
ای باد صبا غم بسته راه گلومو
ای باد صبا غم بسته راه صدامو
تو این هیاهو گم کرده ام دست وپامو
ای باد صبا
ای باد صبا یه حسرتی رو دلمه
وقتی که می رفت نشد ببوسم بابامو
وقتی که می رفت نشد ببوسم بابامو
خانم زینب دید
+روضه خون داره روضه می خونه توهم سرت رو زانوته داری گریه میکنی تو عالم خودتی گوش میدی وگریه میکنی یه وقتایی ام صدای روضه خون قطع شد یه چند ثانیه ای صبر میکنی میگی داره مکث میکنه نفس میگیره شعرش یادش بیاد ولی وقتی دیدی طولانی شد سرت وبلند میکنی ببینی چه خبر شد؟چرا نمی خونه؟روضه خونه خرابه داشت روضه می خوند یه وقت دیدن صداش قطع شد دیگه صداش نمی یاد بی بی زینب اومد سراغش دید داره جبران مافات میکنه لباشو گذاشته رو لبای بابا
-توی مدینه بروبیا یی داشت بابا
لباس نو و گوشواره می خرید برام
از بسکه بودم بر سر دوش عمو جون
ای باد صبا به خاک نمی رسید پاهام
+اما!!
ولی حالا همه دارن منو به هم نشون میدن
ولی حالا همه دارن به من اشاره میکنن
منو بهم نشون میدن قلبمو پاره می کنن
وقتی میون کوچه ها بابا
وقتی میون کوچه ها می ترسیدم می لرزیدم
گوشواره هامو تو گوشه یه دختره شامی دیدم