قبر خاکیه تو چراغیه که تو دل روشنه
واسه ی شیعه ها بقیعت بهترین مأمنه
روضه خونت خودِ خدا میشه زائرت جبرئیل
مادرِ تو میاد و همیشه سر بهت میزنه
وای
توی صحنت گل شقایق
بهترین لحظه و دقایق
پای ایوون طلای صادق
... وا غریبا امام صادق ...
♫♫♫♫♫♫♫♫♫♫
بوی آتیش و دوده که بازم از مدینه میاد
چشمای من برای این غصه اشک نم نم میخواد
باز در خونه ای تو آتیشِ کینه میسوزه و
کاشکی میشد ببارن ابرا کاشکی بارون بیاد
وای
غصه از دل زده جوونه
شعله از در کشید زبونه
بردن آقا رو از تو خونه
... وا غریبا امام صادق ...
♫♫♫♫♫♫♫♫♫♫
جعفر بن محمد صادق تو این کوچه ها
میبَرن پیش چشم اهل حرم بدون عبا
خیسِ اشکه نفس نفس میزنه با این سن و سال
میدوونن آقای مارو پیاده و بی عصا
وای
بردن آقا رو تو دل شب
دست بسته به پشت مرکب
گریه میباره واسه زینب
... وا غریبا امام صادق ...
♫♫♫♫♫♫♫♫♫♫
بانیِ روضه های همیشگی کرب و بلا
روضه میخونی از سر رفته ی روی نیزه ها
یاد طفل ربابی ، یاد بی کسیِ حسین
یاد طفل سه ساله ای که عمو رو میزد صدا
وای
روضه ی تو غم حسینه
نوحه ی تو دم حسینه
غصه هات ماتم حسینه
... وا غریبا حسین مظلوم ...
شاعر : #هاشم_محمدی_آرا
#امام_صادق
#شهادت_امام_صادق1401
#زمینه
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
ShahadatImamSadegh1399[05].mp3
6.71M
▪️هیچکس با امام صادق نیست (روضه)
🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی
🏴 ویژه شهادت #امام_صادق (ع)
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
هیجکس با امام، صادق نیست
کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور می رفتم
کاش مانند یار صادقتان
بی امان در تنور می رفتم
علم عالم در اختیار شماست
جبر در این مسیر حیران است
چشم هایت طبیب و بیمارش
یک جهان جابر بن حیان است
روز و شب را رقم بزن آخر
ماه و خورشید در مُرکّب توست
ملک لاهوت را مراد تویی
آسمان ها مرید مذهب توست
قصه تکرار می شود یعنی
باز هم در مدینه عاشق نیست
کوچه در کوچه شهر را گشتم
هیجکس با امام، صادق نیست
خواب دیدم که پشت پنجره ها
روبروی بقیع گریانم
پابه پای کبوتران حرم
در پی آن مزار پنهانم
گریه در گریه با خودم گفتم
جان افلاک پشت پنجره هاست
آی مردم ! تمام هستی ما
در همین خاک پشت پنجره هاست
شاعر: سید حمید رضا برقعی
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
#در_فراق_عالم_و_علما
#شهید_شهادت
#شهید_آیت_الله_عباسعلی_سلیمانی
🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴
همه چاووشان سنج ماتم زنید
همه سینه ازبهر این غم زنید
دگر دستم از دامن دل جداست
هوای دلم همچو کرب وبلاست
بنال ای دل ای سینه شو بیقرار
که گردیده«مازندران» داغدار
عزیزی سفر کرده ازجمع ما
گرفته دلم را غمی جانگذا
عزیزی که بوداست یار«ولی»
شهید آیت اللهِ«شیخ عباسعلی»
عزیزی که از بندجان رسته است
سبکبال به معبودپیوسته است
به درگاه حق بس که کرده نیاز
به رویش درِ عشق گردیده باز
«سلیمانی»بس خوش سعادت شداست
سـوار سمند شهـادت شـد است
زمین جای ماندن برایش نبود
به غیرازشهادت سزایش نبود
«سلیمانی» آخر شده رستگار
خریدار او گشته پـروردگـار
به مولا علی بس که دل بسته شد
دگــر از زمین مـاندنش خسته شد
هــر آنکـس مــریـد ولایـت شــود
به لطف خداخوش سعادت شود
هلا ای عزیز خدا و رسول
هلا عاشق سینه چاک بتول
درآن دم که چاووش شداین خبر
امام جماعت نیاید دگر
زمین سینه زدآسمان گریه کرد
برای تو پیر وجوان گریه کرد
مُأذِّن اَذان نماز را که خواند
وسجاده چشم انتظار تو ماند
بسوگ تو ای یار دین مبین
عزای تو بگرفته اند مسلمین
تو اندیشه ات بود حق محوری
به ما داده ای درس دین باوری
خدا حافظ ای مرد بی ادعا
کلام تو ازجنس عشق خدا
تو ای مردتقوی و مرد عمل
سخنهای شیرینت همچون عسل
پی گفتنِ حق و فَنِّ بیان
عجب بودی ای مرد،شیرین زبان
تو چون مردمی زندگی کرده ای
برای خدا بندگی کرده ای
نظر کرده بر تو خدا بی عدد
همه قدر دان توایم تا ابد
تو آموزگار هدایت شدی
تو سرباز خوب«ولایت» شدی
تو همسنگر لاله ها بوده ای
تو همدرد آلاله ها بوده ای
بسوی شهیدان بار بسته ای
به همسنگرانت پیوسته ای
دریغا که عمرت به پایان رسید
مریدانتان را به لب جان رسید
اگرچه شدیم از غمت سوگوار
اگر بی توماندیم همه بی قرار
زداغ تو گر بر دل آذر زدیم
یتیمانه بر سینه وسر زدیم
ولی ای عزیز دل ای نورعین
غم تو کجا داغ مولا حسین
به گودال خونین تنش بی سراست
و تنها عزادار او مادر است
تو را غسل دادندکفن کرده اند
و دفنت به خاک وطن کرده اند
تنت گرچه تشییع وتکریم شد
به اهل وعیال تو تعظیم شد
ولی دل بسوزد برای حسین
اَمان از دل بچه های حسین
کسی بچه های تو سیلی نزد
به رخسارشان رنگ نیلی نزد
کسی خانه ات رابه غارت نَبُرد
کسی خواهرت را اسارت نَبُرد
تو تارفتی ازدست ای راد مرد
کسی که به جسمت جسارت نکرد
اگر سینه هادرغمت می گداخت
کسی اَسب بر پیکر تو نتاخت
اگر خواهرت ناله ازدل کشید
سرت را دگر روی نیزه ندید
بخوان روضه«مداح»باشوروشین
که خون بارم از دیده بهرحسین
🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴
شعر:علی اکبراسفندیار«مداح»
در #آرزوی_شهادت
صف مردان خدا کو که به عزّت برسیم
بنشینیم و به نوبت به شهادت برسیم
شب تاریک و شب موج و شب گرداب است*
راه سخت است، خدایا به سلامت برسیم
عَلمی کو؟ قلمی کو؟ قدمی کو؟ که همی
به شریعت، به طریقت، به حقیقت برسیم
لحظهای این طرف و آن طرف آه است و دریغ
یا محمّد مددی کن سر ساعت برسیم**
به علیاکبر و عباس محال است، مگر
به سلیمانی و آوینی و همّت برسیم؟
ای که نزدیکتری از رگ گردن به خدا
دم رفتن "تو" دعا کن به اجابت برسیم
✍ #مهدی_جهاندار
* شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل #حافظ
** زود بیدار شدم تا سر ساعت برسم
#محمدمهدی_سیّار
#آرزوی_شهادت؛ #شهدا_و_دفاع_مقدس؛ مقام #شهادت
شهادت میتواند مرگ در راه وطن باشد
شهادت میتواند خلوتی با خویشتن باشد
شهادت میتواند در نفاق خنجری از پشت
شهادت میتواند در مصافی تن به تن باشد
شهادت میتواند ساده مثل عاشقی کردن
شهادت میتواند سخت مثل سوختن باشد
شهادت میتواند خستگیهای پرستاری
کنار بستر بیماری یک پیرزن باشد
که میداند؟ شهادت در مرام عاشقان شاید
به بیپیراهنی پوشاندن یک پیرهن باشد
شهید کربلای چند لبخند تو خواهم شد
تو لبخندی بزن، شاید شهادت سهم من باشد
✍ #مهدی_جهاندار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏تشییع باشکوه شهید غیرت در مشهد مقدس
تقدیم به
#شهدای_امر_به_معروف خصوصاً شهید #حمیدرضا_الداغی
بنایِ غیرتش همواره ناب است
برایش هرزگی-دیدن عذاب است
شهیدِ سنگرِ #امر_به_معروف،
وصیتنامهاش #حفظ_حجاب است!
✍ #مرضیه_عاطفی
این غربت آغشته با تحقیر کافی نیست؟
زخم زبان؛ کاری تر از شمشیر کافی نیست؟
هر روز قومی میشود قربانی سلطه
روز مبادا هم که شد، تأخیر کافی نیست؟
پروانه جرمش عشق ورزیدن به گلها بود
آیا برای بستنش زنجیر کافی نیست؟
هرزه علفها تا به کی مغرور و پابرجا
سرهای سرخ ِ لاله باشد زیر کافی نیست؟
حرف خدا را بر زمین زد آدم از اول
انسان شود بااصل خوددرگیر کافی نیست؟
حال جهان خوش نیست هذیان گفتن ِمحض است
این واژگونی و تبِ تغییر کافی نیست؟
تسبیح ِ طرح نرگسی را دست من دادی
این خوابهای خالی از تعبیر کافی نیست؟
#نـوكـر_نـوشـت:
#مـهـدی_جـان
گناه سهم من و گریه قسمت چشمت
چقدر حضرت دل غصه جای ما خوردی
#صلی_الله_علیک_ياسيدناالمظلوم_يااباعبدالله_الحسين
سلام عليكم ورحمة الله،صبحتون بخير، روزتون معطر بنام #اباعبدالله
#به_یاد_شهید_مدافع_حرم_احمد_گودرزی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
.
متن روضه شهادت امام صادق علیه السلام ـ سید مهدی میرداماد
یه مدینه یه بقیعه یه امامی که حرم نداره
گریه کن ها سینه زن ها کسی نیست تا
روی قبرش یه دونه شمع بذاره
امون ای دل،امون ای دل،امون از غریبی
ان شاءالله خدا قسمت و روزیتون کنه،اما من یه توصیه به خیلی از دوست ها و رفقا دارم، اگه مدینه قسمتت شد،دعا کنید روز برسید مدینه،کسی که نیمه های شب می رسه مدینه، بذار برات توصیفش کنم اون دل شب چه خبره،اون هایی که نرفتن ،همچین که اتوبوس وارد شهر مدینه شد،از دور قبه الخضراء رسول خدا پیداست، همه بلند می شن دست رو سینه میذارن،السلام علیک یا رسول الله،هنوز سلام گفتن زائر تموم نشده، همه دارن یه جوری نگاه میکنن،دارن دنبال یه گمشده میگردن،دنبال چی میگردی زائر مدینه؟میگن داریم ببینیم بقیع پیدا میشه یا نه،باید بگیم خیلی نگرد،تو همه ی مدینه یه جا تاریکه،اونم بقیعه،
می خوام بیام مدینه کنج بقیع خیمه ی غم بپا کنم من
زانو بغل بگیرم تنگ غروب مادرم رو صدا کنم من
ای مهربونم،تازه جوونم
مجلس امام صادق علیه السلام ناخداگاه میره به سمت روضه ی مادرش، خود امام صادق این طور بوده،ما پیرو این آقاییم، مگه نگفت: شیعتنا خلقو من فاضل طینتنا ،مگه ما از زیادی گل اونها نیستیم،مگه نگفت: عجنوا به ماء محبتنا ،خود امام صادق این جوری بود، اومد پیش حضرت نشست،حضرت فرمودند،نبودید چند وقت ،سر درس غیبت داشتی،گفت:آقا جان اولاد دار شدم،دستم بند بود،حضرت گفت:خدا چی بهت داده،گفت:آقا جان دختر دار شدم،حضرت فرمود:خدا رحمتش رو بر تو نازل کرده،اسم دخترت رو چی گذاشتی؟خوشحال با غرور گفت:آقا چه اسمی بهتر از اسم مادر شما زهرا،تا گفت:اسمش رو فاطمه گذاشتم، دیدن حضرت رفت تو هم،ناراحت شد،گریه کرد،گفت:آقا چرا گریه میکنی،من حرف بدی نزدم، آقا فرمود:مواظب باش بهش بی احترامی نکنی. خود امام صادق فرمود:خدا رحمت کنه شیعه ای که برای مادر ما بلند گریه کنه،من دوجمله روضه بخونم حرفم تمام،خونه رو آتیش زدن،نیمه ی شب،عموم روایات میگن، حدود هفتاد سال سن حضرت بوده، به ابوالائمه به شیخ الائمه معروف بوده، من یه سئوال میکنم ازت،یه پیرمرد تو خیابون ببینی،حتی اگه نسبت هم نداشته باشی،همچین که ببینی که موی سفید داره احترامش میکنی،می ری دستش رو میگیری از خیابون ردش میکنی،مراقبشی،امام صادق ما،امامی که با اون سن بالا ،نمی دونم چه جوری بگم،همین یه جمله میکشه،نانجیب خودش سوار بر اسب،امام رو پا برهنه و پیاده تو کوچه های مدینه،نذاشت امام لباس بپوشه،بدون عمامه، آی شیعه ها ،امام تون رو با سر برهنه از خونه بردن،میان در خونه ات ببرنت،مراعات میکنی میگی زن و بچه ات نفهمن،بردن امام رو به قصر اون ملعون بی حیا،همه شنیدید سه بار منصور بی حیا شمشیر بلند کرد،اما هر سه باز شمشیرش رو انداخت زمین،وقتی ازش سئوال کردن چرا نزدی،چرا کار رو تموم نکردی، گفت:هر سه بار پیغمبر رو دیدم،ایستاده جلوم غضب کرده میگه بنداز شمشیرت رو،به دست و پای امام صادق افتاد،به آقا گفت:هرحاجتی داری،از من طلب کن،پیغمبر یه جوری من رو نگاه کرده من میترسم،گفت:من از تو هیچ چیز نمی خوام،فقط من رو زود برگردون به خونم،آخه زن و بچه ام وحشت کردن،الان منتظر من هستن،آدم حواسش به زن و بچه خودشه،ببرمت کربلا،قربون اون حسینی برم،که تو گودال افتاده بود،دید دارن به خیمه هاش حمله میکنن،حسین…….یه تکیه به نیزه داد صدا زد آی نامردها،اگه دین ندارید،لااقل آزاده باشید،هنوز حسین زنده است،بیایید کار حسین رو تموم کنید،آی حسین….
قاتل حیا کن چشم مولا نیمه باز است
مهلت بده این آخرین راز و نیازاست
نامحرمان را دور سازید ای ملائک
یه بانوی قامت خمیده در نماز است
آی حسین
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
متن روضه شهادت امام صادق علیه السلام ـ مرحوم کافی
منصور دستور داد: بروید امام جعفر صادق(ع) را بیاورید. جوان رذلی که اسمش محمد بود شبانه نردبان گذاشت و از روی دیوار بی خبر آمد بالای بام و از آنجا به صحن خانه نگاه کرد، دید امام صادق دارد نماز می خواند. جوان پایین آمد و بعد از آنکه نماز آقا تمام شد به آقا گفت: آقا من مأمورم شما را ببرم. فرمود: مانعی ندارد. پس بگذار من به اتاق بروم و لباس بپوشم. گفت: نمی شود آقا. هر چه آقا اصرار کرد این جوان بی ادب قبول نکرد. با آن وضعیت از خانه بیرون آمدند. این پسر رذل سوار بر استر شد امام صادق(ع) پیرمرد هم پیاده به راه افتاد. این جوان هی استر را تند می راند. محمد بن ربیع می گوید: یک وقت نگاه کردم دیدم از بس آقا دویده نفسهایش به شمارش افتاده. دلم سوخت. عنان استرم را کشیدم و استر را نگه داشتم. پایین آمدم و گفتم: جعفر بن محمد! تو هم سوار شو! آقا سوار شد. رسیدیم به کاخ. ربیع پدر محمد جلو آمد و سلام کرد. گفت: آقا عذر می خوام. می دانید مأمورم و معذورم. آقا فرمود: اجازه می دهید من دو رکعت ناز بخوانم؟ گفت: بفرمایید. حضرت کناری ایستاد و دو رکعت نماز خواند. ربیع می گوید: دیدم بعد از نماز، دستهایش را بلند کرد طرف آسمان و لبهای مقدسش آهسته آهسته می جنبید. اما نمی دانم چه می گفت. زمزمه های آقا تمام شد. فرمود: ربیع! می خواهی مرا ببری ببر. ربیع می گوید: آستین آقا را گرفتم و داخل کاخ آوردم. تا چشم منصور دوانقی به قیافه امام صادق(ع) افتاد، آنقدر به ایشان توهین کرد که حد نداشت. امام صادق(ع) با سر بدون عمامه، با بدن بدون عبا و قبا، با پای برهنه ایستاده بود و این نانجیب هر چه از دهانش بیرون می آمد به آقا گفت.آقا هم سرشان را پایین انداخته بودند. یک وقت منصور دست به قبضه شمشیرش برد و به اندازه یک وجب شمشیر را بیرون کشید. ربیع می گوید: ای داد! الان اقا را می کشد. یک وقت دیدم منصور شمشیرش را غلاف کرد. مقداری فکر کرد باز به اندازه دو وجب شمشیر را بیرون کشید. گفتم الان آقا را می کشد. باز دیدم شمشیر را غلاف کرد. یک وقت دیدم تمام شمشیر را بیرون کشید. به خودم گفتم : به خدا قسم اگر شمشیر را به من بدهد و بگوید:امام صادق را بکش اول خودش را می کشم. هر طور می خواهد بشود. یک وقت دیدم تمام شمشیر را غلاف کرد و از تختش پایین آمد. امام صادق(ع) را بغل کرد و بوسید. آقا را برد جای خودش نشاندو عذر خواهی کرد. گفت: آقا معذرت می خواهم سوءتفاهمی شده بود آقا! خواهش می کنم برگردید. منصور گفت: ربیع! اسب مخصوص خودم را بیاور. آقا را رساندم به خانه و برگشتم. آمدم به منصور گفتم: بیرون کشیدن آقا با این وضع و شمشیر کشیدن و با عزت آقا را به خانه رساندن به هم جور در نمیآید. منصور گفت: ربیع! به خدا قسم می خواستم امشب جعفر را بکشم. تا دست به قبضه شمشیر بردم،یک وقت دیدم پیغمبر(ص) استین هایش را بالا زده و جلو آمد. یک شمشیر هم در دستش بود آن را بلند کرد و فرمود: آی منصور! به خدا خودت و قصرت را از بین می برم اگر یک مو از سر پسرم جعفر کم شود. من ترسیدم و شمشیرم را غلاف کردم. با خودم گفتم: شاید خیالاتی شده ام. بار دیگر به اندازه دو وجب شمشیرم را از غلاف بیرون کشیدم. دیدم پیغمبر(ص) نزدیکتر آمد و فرمود: منصور! وهم و خیال است؟ تو را از بین ببرم؟ ترسیدم و شمشیر را غلاف کردم. باز دفعه سوم به خودم تلقین کردم شاید وهم و خیال است. این دفعه همه شمشیر را بیرون کشیدم. دیدم پیغمبر(ص) پایش را گذاشت روی پله اول منبر و فرمود: می خواهی تو را از بین ببرم؟ باورم شد. شمشیر را غلاف کردم و به احترام آقا را بر گرداندم.
می دانم الان دلهایتان دارد بهانه می گیرد. بگویم؟ می گویم: یا رسول الله! ای کاش یک سری هم به کربلا می آمدی. یا رسول الله ای کاش یک سری هم به گودال قتلگاه می زدی. رسول خدا! اگر شما نیامدید زینب(س) آمد. زینب(س) با یک عده زن و بچه آمد. یک عده زنهای داغ دیده آمدند. ای خدا! بالای بلندی رسید. دید لشکر دور حسین(ع) را محاصره کرده است. شمشیر دار با شمشیر می زند، نیزه دار با نیزه می زند. عصا دار با عصا می زند. آنهایی هم که حربه ای نداشتند آنقدر سنگ به بدن مقدس ابی عبدالله زدند. لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین