#اصحاب_واحد
#واحد۷
#حضرت_حبیب_واحد
من الغریب الی الحبیب ؛ سلام بر تو یا حبیب
من الغریب الی الحبیب ؛ بیا به کربلا حبیب
بیا حبیب
صف بسته اند اینجا برای کشتنم
تو کربلا غریب گیر آوردنم
بیا بیا که چشم به راه تو منم
جانم حسین جانم حسین ...
.......
#غلام_سیاه_واحد
#حضرت_جون
غلام خونه منی ؛ داری عجب سعادتی
حسینی بودی از ازل ؛ به به عجب اصالتی
به خود ببال
غلام خونواده پیمبری
سیاهی و از همه رو سفید تری
برای من مثل علی اکبری
جانم حسین جانم حسین ...
....
#حضرت_عبدالله_واحد
#حضرت_عبدالله_بن_حسن
از بسکه نیزه خورده ای ؛ تن تو نیمه جان شده
فدا سرت دستم اگه ؛ بر پوست آویزان شده
عمو حسین
مگر که من از اصغر تو کمترم
بزار سه شعبه بزنن به حنجرم
بزار منم رو نیزه ها بره سرم
عمو حسین عمو حسین ...
#عبدالحسین
#حضرت_قاسم_واحد
#واحد۷
ای عمو بیا ببین ؛ حجله گاه قاسمو
دشمن از هر طرف ؛ بسته راه قاسمو
عمو حسین
تا که صدا زدم یتیم حسنم
اینقد زدن با سنگ و نیزه بر تنم
یکی شده با تن من پیراهنم
عمو حسین عمو حسین ...
.......
با گریه بیرون میکشی ؛ تیرا رو از تو پیکرم
تو یاد مجتبایی و ؛ منم به یاد مادرم
وقتی که موند
در زیر دست و پای مرکب پیکرم
یادم اومد افتاد در رو مادرم
بگو چه کرد اون میخ داغ با مادرم
عمو حسین عمو حسین ...
.....
خدا نگهدارت باشه ؛ عروس زار و مضطرم
فکر اسیری توام ؛ این لحظه های آخرم
با خود ببر
این (آستین پارمو)* شام خراب
وقتی که میبرت تو رو بزم شراب
بگیر جلوی صورتت جای نقاب
عمو حسین عمو حسین ...
*پس آن حضرت دست فاطمه را گرفت و به دست قاسم داد و فرمود:
اين امانت پدرت است که تا امروز نزد من بود. اکنون به تو ميسپارم.
پس به امر حضرت خيمه را خلوت کردند. و داماد مأيوس با آن عروس به آن خيمه درآمدند و به يکديگر نظر ميکردند و ميگريستند. و جز گريه سخني با يکديگر نميگفتند.
که ناگاه نداي هل من مبارز از لشگر عمر سعد بلند شد. قاسم دست دختر عمّ را رها کرد و از جاي برجست؛ خواست از خيمه بيرون آيد، عروس مأيوس دامانش را گرفت و گفت:
چه اراده داري؟ و به کجا ميروي؟ و مرا در اين بيابان به کي ميسپاري؟
قاسم چون اين سخنان شنيد، زارزار گريست و گفت:
إنّي إلي الميدان عازم وعلي دفع الأعداء حازم:
عزم ميدان دارم و همت بر دفع دشمنان ميگمارم.
آيا نميبيني که پدرت در اين صحرا غريب و تنها مانده و کسي از يارانش بر جا نمانده که او را ياري کند؟! ميروم تا جان خود را فدايش کنم.
عروس گفت: اي پسرعم من به هجرانات چگونه بسازم؟! و دست از دامانات چگونه بردارم؟!
قاسم فرمود:
يا بنت العمّ؛ خلّي ذيلي فإنّ عرسنا أخّر إلي الآخرة:
اي دخترعم؛ دست از دامنام رها کن که عروسي ما به قيامت افتاد.
گفت از وصل تو دیگر در کجا یابم نشان؟
گفت در صحرای محشر در میان کشتگان
عروس گفت:
چون مرا وعدة قيامت ميدهي، بأيّ شيئ أعرفک وفي أيّ مکان أراک؟:
به چه نشاني تو را بشناسم؟ و در چه مکاني در صحراي محشر جمال تو را مشاهده نمايم؟
در آن حال قاسم دست زد و آستين خود را پاره نمود و فرمود:
يا بنت العمّ؛ أعرفيني بهذه الردن المقطوعة:
مرا در خدمت جدّ و پدرم به اين آستين پاره بشناس.
#حضرت_علی_اصغر_واحد
#واحد۷
الهی ای آب فرات ؛ خشک بشی برابرم
چقد مگه آب میخواست ؛ گلوی خشک اصغرم
دیدی چطور
این حرمله شش ماهمو سیراب کرد
من رو زدم ولی منو جواب کرد
بعد از سه روز با تیر علی مو خواب کرد
وا اصغرا وا اصغرا ...
.....
ای حرمله ای حرمله ؛ دستت الهی بشکنه
کی بچه شش ماهه رو ؛ تیر سه شعبه میزنه
ای حرمله
تیر سه شعبه چاره کارم نبود
اندازه گلوی شیر خوارم نبود
ای بی حیا این که علمدارم نبود
وا اصغرا وا اصغرا ...
.......
زبان حال حضرت رباب
سری به روی نیزه ها ؛ پیش دو چشم ترمه
باور نمیکنم که این ؛ سر علی اصغرمه
ای نیزه دار
انقد به من شش ماهه مو نشون نده
یه لحظه هم به مادرش امون نده
منو بزن ، هی نیزه رو تکون نده
وا اصغرا وا اصغرا ...
#عبدالحسین
#حضرت_علی_اکبر_واحد
#واحد۷
ازم گرفتن ای خدا ؛ اکبر جوونمو
تازه کرده اند غمه ؛ مادر جوونمو
ای وای من
چه جوری تکه تکه شد عصای من
خون گلوی تو شده حنای من
تابوت پیکرت شده عبای من
وا اکبرا وا اکبرا ....
....
پیش چشمای ترم ؛ فقطعوه بالسیوف
یکی نگفت من پدرم ؛ فقطعوه بالسیوف
ای وای من
شد اربااربا خوش قد و بالای من
بابا ببین میلرزه دست و پای من
نزن تو دست و پا پیش چشای من
وا اکبرا وا اکبرا ....
......
داغ تو رو به قلب من ؛ دوباره زنده میکنن
بلند گریه میکنم ؛ بلند خنده میکنن
ای وای من
بعد تو غربت حرم شروع شد
هلهله دور و برم شروع شد
خنده زدن به خواهرم شروع شد
وا اکبرا وا اکبرا ....
#عبدالحسین
#حضرت_اباالفضل_واحد
#واحد۷
دیگر ندارم لشکری ؛ امان زبی برادری
نه یاری و نه یاوری ؛ امان زبی برادری
ای وای من
سرت رو میزارم به زانو با دو دست
کشته من و تیری که بر چشمت نشست
از داغ بی دستی تو پشتم شکست
عباس من عباس من
......
ببین چه جور با خنده شون ؛ آتیش به جونم میزنن
کنار پیکرت دارن ؛ زخم زبونم میزنن
دیدی حسین
زمین زدیم امیر لشکر تو رو
کردیم جدا دست برادر تو رو
بعدم میبندیم دست خواهر تو رو
عباس من عباس من
.......
امیر لشکرم پاشو ؛ یه بار دیگه علم بزن
برا دل رقیه ام ؛ دور حرم قدم بزن
ای وای من
دارن میگردن دور خیمه های من
ببین میلرزه تن بچه های من
حرامیا و این حرم ای وای من
عباس من عباس من
.......
دلم نمیخواد بدنه ؛ بی دست تو رها کنم
باید برم گوشواره از ؛ گوش رقیه وا کنم
امشب دیگه
نداره خواب راحتی چشم ترش
یه عده بی حیا میریزن رو سرش
میسوزه تو آتیش خیمه معجرش
عباس من عباس من
#عبدالحسین
#وداع_واحد
#عاشورا_واحد
#قتلگاه_واحد
#واحد۷
حالا که میری از برم ؛ آهسته تر آهسته تر
تو رو به جون مادرم ؛ آهسته تر آهسته تر
حسین من
بزار که قرآن بگیرم روی سرت
یادم اومد وصیتای مادرت
گفته که بوسه بزنم به حنجرت
حسین من حسین من ....
....
فدای پرپر زدنت ؛ غریب گیر آوردنت
چیزی نمونده از تنت ؛ غریب گیر آوردنت
ای وای من
ریختن سر برادر تنهای من
میزننش مقابل چشمای من
پیراهنش رو بزارید برای من
حسین من حسین من ....
......
دوباره باز یه عده ای ؛ برا نظاره اومدن
دیگه چی میخوان از جونت ؛ ده تا سواره اومدن
ای وای من
رو پیکر برادرم پا نزارین
پا جای بوسه گاه زهرا نزارین
یه جا برای بوسه ما بزارین
حسین من حسین من ....
#عبدالحسین
کانال متن روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
ادامه سبک های ده شب محرم ارسال شد روی متن بزنید وبرای سبک های قبلی پیام ریپلی دنبال کنید ⬆️⬆️⬆️ #س
ادامه سبک های ده شب محرم ارسال شد روی متن بزنید وبرای سبک های قبلی پیام ریپلی دنبال کنید ⬆️⬆️⬆️
#سبک_هجدهم
#سبک_ده_شب_محرم