eitaa logo
کانال متن روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
40.3هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
373 فایل
﷽ 💚مقدمتان را به کانال ✅ خوب ✅ پرمحتوا ✅ و ارزشمند مجمع الذاکرین گرامی میداریم💚 مدیریت 👇 @khadeem110 @majmazakerinee لینک کانال👆 https://eitaa.com/joinchat/272171029Cdda5575628 لینک گروه 👆 https://rubika.ir/maajmaozakerine کانال ما درروبیکا👆
مشاهده در ایتا
دانلود
babolharam _ khalaj.mp3
14.7M
⇦🕊روضه و توسل جانسوز ایام اسارت خاندان آل الله صلوات الله علیهم اجمعین _اجرا شده دوم صفر 1395_ حاج حسن خلج ↯ ┄┅═══••↭••═══┅┄ ۲ http://eitaa.com/joinchat/4240572439Cf0699ea22b
علی اصغر ع ای آروم دل رباب ،قلب منونکن کباب گشتم توخیمه هانبود، یه قطره آب مثل مادرت بزن توقیددریارو وقتی که زدن باتیری مشک سقارو لالایی میگم لالایی ای گل پونه تواین قطح آب امیدمون به بارونه طفل مدهوش من بزارسرت روآروم روی دوش من بخواب میون گرمای آغوش من علی علی علی نیست دردمن یکی آخه بایدبگم غصه هاموبه کی بمیره مادرت دستتومیمکی علی علی علی آه واویلتاعلی علی علی 🏴🏴🏴🏴 ازباغمون جوونه رفت ،مرغی ازآشیونه رفت وقتی سه شعبه حنجرو نشونه رفت تا تیرازکمون به سمت حنجرت اومد انگاری درست رو قلب مادرت اومد توقلبت بابا یه دنیا غصه ودرده حیرون مونده که چه جورتاخیمه برگرده کردیمون جون به لب میون خیمه ها افتاده تاب وتب برای چی سرت افتاده ازعقب علی علی علی ای داغ سینه سوز بمیره مادرت بازه چشمات هنوز نبینمت روی نیزه هایی هنوز علی علی علی آه وواویلتا علی علی علی 🏴🏴🏴🏴
حضرت قاسم بن الحسن بغضی نشسته توگلوم دارم فقط یه آرزو اذن شهادتوبده به من عمو سخته زندگی برای قاسم ای دلبر وقتی که دیگه نداری توعلی اکبر پروازمیکنم تااینکه که ازقفس رهاشم میخوام که برم پیش پسرعموباشم بایدکاری کنم نزاربمونموبیقراری کنم میخوام بجنگموسربداری کنم عموحسین عموحسین ابریم میبارم سرم رومن به پای غمت میزارم ببین که ازبابام دست نوشته دارم عموحسین عموحسین آه وواویلتا آه وواویلتا عموحسین 🏴🏴🏴🏴 ازقطره هام غزل بگیر من روتوبغل بگیر ازرولبای من عموعسل بگیر بین نیزها منم باحجمه غم ها به عمه بگوبمون بانجمه تنها دارم ای عموبابام حسن رومیبینم مثل مادرت شکسته استخونه سینم جونم به لب رسید به زنده موندن من نبندی امید به زیرسم اسب قامتم قدکشید عموحسین عموحسین عموحسین میرم بایادتو یتیمم وبودم مثل اولادتو توخون حجله ی تازه دامادتو عموحسین عموحسین آه وواویلتا عموحسین عموحسین عموحسین 🏴🏴🏴🏴 دردمنودوابکن دست منورهابکن عمه فقط برای من دعابکن یازده سالمه ولی دلیرموجسورم بایدمن برم شکسته عمه جون غرورم دورقتلگاه یه عده پست ونامردن داره دیرمیشه ببین عمومودوره کردن میزارم هستمو به گردن عموجون دخیل بستمو برای اون سپرمیکنم دستمو عموحسین عموحسین من تنهامیشمو اسیره طعمه ی نیزه هامیشمو رو سینه عمو سر جدا میشم و عموحسین عموحسین آه واویلتا عموحسین عموحسین عموحسین
گونه های دخترت ترک خورده زخم قلب من پدر نمک خورده حق تقدم با شماست،تا شماها گریه میکنید من ساکت میشم. جان من به لب رسیده خسته ام قدم خمیده در این سفر بابا سر اومد،دختر شیرین زبون،خدا نکنه دختر شیرین زبون به حرف بیاد. جایت خالی بازار کوفه کجا بودی بابایی؟ جایت خالی بازار کوفه کوچه های دشوار کوفه روی سرم بابا می بارید سنگ از در و دیوار کوفه حسین.......... بابایی مثل زهرا هی تلاطم کرده ام نمی تونستم درست راه برم،هی به چپ و راست کشیده میشدم.تو رو جان امام حسین علیه السلام،این آستینت رو بگیر تو دهنت،من این بیت رو تموم کنم،بعد بنشینم،گریه کنم، تو هم ناله بزنی. مثل زهرا هی تلاطم کرده ام روی نیزه هی تو رو گم کرده ام کجایی بابایی؟ خانم میبینی چه جور دارن برات گریه میکنن،این اشکارو بریز رو زخم های پاهات.همه ی این بند و بذار یه طرف این بیت آخر از نظر عاطفی کُشنده است،همه ی چوب ها،سیلی ها،تازیانه ها یه طرف،این دست پرورده ی حسین رو ببین. مثل زهرا هی تلاطم کرده ام روی نیزه هی تو رو گم کرده ام اما بابا آبروت رو خریده ام پیش عمه هی تبسم کرده ام هی خندیدم عمه ام غصه نخوره....حسین........ مثل اینکه آخرش عمو فهمید هرچی صورتم رو پنهون کردم مثل اینکه آخرش عمو فهمید روی نیزه روی سرخ مو می دید گریه ی عمو رو دیدم آب شدم رو خاک چکیدم شبیه اشک تو خیمه ی مارو غارت کردن گوشواره هارو قیمت کردن خیلی چیزهارو بردن،دل مارو سوزوندن،اما یه چیزی رو بردن،بد نکردن بردن گهوراره رو هم بردن اما خیال ما رو راحت کردن بابا مُردم از دوری بابا بابا تا کی صبوری بابا از افراد دشمن ِ، راوی این روایت خود دشمن ِ،میگه من دیدم نیمه ای دل شب،این کاروان چهل منزل اومده،عین چهل منزل کتک زدیم و آوردیم،خود لشکر خسته و کوفته،همه بیهوش اوفتادن،خوابند، من بیخوابی به سرم زده بود،خوابم نمی برد،نیمه های دل شب،دیدم یه نازدانه ای از بچه های ابی عبدالله،آروم از جاش بلند شد،اول دو زانو نشست،هی به این سر بالا نیزه،خیره خیره نگاه میکنه،اشک از گوشه های چشمش میریزه،صداش در نمیآد،اما چشماش داره حرف میزنه،بابایی،بابایی،برام جالب شد ببینم این دختر چه میکنه،خودم رو به خواب زدم،دیدم بلند شد این طرف و اون طرف رو نگاه کرد،با احتیاط خیالش راحت شد،یه چند قدم سمت نیزه آمد،دوباره یه نگاه کرد نشست،دوباره یه چند قدمی آمد،خیالش که راحت شد،دیدم نشست رو زمین،آروم آروم خودش رو کشید پای نیزه،فقط نگاه میکنه،یه مرتبه دیدم چوبه ی نیزه، خم شد،سر پایین اومد،مقابل صورت این نازدانه،دستارو حلقه کرد دور سر بابا،لب ها رو گذاشت رو لب های بابا،شروع کرد درد و دل کردن،بابا بیا من و ببر،عمه ام خسته شد،از بس به خاطر ما کتک خورد،گفت:گوش هامو تیز کردم،ببینم آیا،سر ابی عبدالله جوابی میده یا نه،دیدم لب های ابی عبدالله به هم خورد، عزیز دلم غصه نخور،یکی دو شب دیگه مهمون خودمی بابا،یکی دو شب دیگه میای پیش خودم بابا،این دشمن،اینیکه داره روایت میکنه،میگه من خونه ام کنار خرابه شام بود،اهلبیت رو آوردم تو خرابه،من خیلی برام جالب بود،منتظر بودم،ببینم این قراری که با بچه گذاشت،قرار،قراره یا نه، یه شب دیدم نیمه های دل شب ،صدای ضجه اهل خرابه بلند شد، سئوال کردم چه خبره؟ گفتن ابی عبدالله اومده دخترش رو با خودش برده،حسین.............. http://eitaa.com/joinchat/4240572439Cf0699ea22b
وقتی دختری که عاشق باباشه نشناخت صورتی که روایت می گه،هیجده زخم کاری فقط به صورت خورده بود،روشو کرد به باباش دید،چشماش داره گریه می کنه،فرمود:اگه منم نگاه کنی منم نمی شناسی، هربار حسین گفتم سیلی زپسش آمد تو مسیر از مدینه تا کربلا،چند پیمبر رو ابی عبدالله نام می برد،یکیش یحیی علیه السلام بود،اونایی که باهاش یه شکلی هم ردیف بودن،یکیش اسماعیل صادق الوعد بود،درست نیست من بگم،باید برید شماها تاریخ رو بخونید،اسماعیل صادق الوعد با ذبیح الله خیلی فرق می کنه،او یه اسماعیل دیگه است،این حضرت رو نانجیب ها پوست صورتش رو کنده بودن،بیشتر هم به خاطر همین دختر نشناخت بابارو، تشنگی شعله شد و چشم ترش را سوزاند                    هق هق بی رمقش دور و برش را سوزاند دست در دست پدر دختر همسایه رسید                         ریخت نانی به زمین و جگرش را سوزاند سنگی از بین دو نی رد شد و بر صورت خورد                  پس از آن ترکه ی چوبی اثرش را سوزاند دخترک زیر پر چادر عمه می رفت                                 آتشی از لب بامی سپرش را سوزاند پنجه ی پیر زنی گیسوی او را وا کرد                       شاخه ی نسوخته نخل پرش را سوزاند دست در حلقه ی زنجیر به دادش نرسید                      هیزم شعله ور اُفتاد سرش را سوزاند فرمود:دیگه منو ببر،بابا من اذیت کردم عمه رو،اون عمه ای که تو گفتی تو نماز شب،دعا کنه، اون عمه رو می گم،اگه می خوای بدونی صورت خواهرت چه جوری شده،مقنعه اش رو کنار زد،ببین بابا سیلی با صورت من چه کرده، بابا،بابا http://eitaa.com/joinchat/4240572439Cf0699ea22b
آقا دلیل مرگ حضرت رقیه سلام الله علیها چی بود؟امشب رفتی خونه به این فکر کن،مگه میشه با کتک که نیست،مگه میشه بچه با کتک بمیره،حاج منصور ارضی ایشون می فرمودند:خیلی کنجکاو شدم،تماس گرفتم با یک دکتر متخصص کودکان،نصف شب گفتم:آقا دلیل مرگ حضرت رقیه سلام الله علیها چی بوده؟گفت:نصف شبی من و از خواب بیدار کردی،گفتم:نگی من امشب دیوونه می شم،گفت:حاج آقا من تحقیق می کنم،خبرش و بهت میدم،روز بعد  زنگ زد به من،گفت:حاج آقا،بچه اگه زیاد بترسه،فشار خون ،بالا و پایین میشه، رگ های قلب پاره می شه، تا روپوش رو کنار زد.......... http://eitaa.com/joinchat/4240572439Cf0699ea22b
اگه اومدی گریه کنی، این شعر واست بسه،چون هر بیتش مال یه شب روضه است میل پریدن هست اما بال و پر نه هر آنچه می خواهی بگو،اما بپر نه دختر شهید اگه تو جلسه است ببخشه،دختر بی بابا اگه تو جلسه است،داغ دلش تازه می شه،ببخشه، میل پریدن هست اما بال و پر نه هر آنچه می خواهی بگو،اما بپر نه حالا که بعد از چند روزی پیش مایی دیگر به جان عمه ام حرف سفر نه حالا که اومدی نگی می خوام برم یا نه اگر میل سفر داری دوباره باشد برو اما بدون هم سفر نه این ناله ی تو به من نیرو می ده،صدا زد بابا،زود رد شم از این یه بیت، با این کبودی های زیر چشم هایم خیلی شبیه مادرت هستم مگر نه از کیسوان خاکیم تا که ببافی یک چیزهایی مانده اما آنقدر نه حسین....... امشب سوریه ات رو بگیر دیشب که کیسویم به دست باد افتاد گفتم بکش باشد ولی از پشت سر نه حسین........... اومد بالا سرش گفت:حوصله مو سر بردی،این همه داری بهونه می گیری،چهل منزل داری بهونه می گیری،چی می خوای،آروم لباش و باز کرد،گفت:بابا می خوام،گفت :بابا می خوای،یه بابا نشونت بدم،نفست بند بیاد،بابا می خوای،یه بابا برات بیارم،خدایا،یه بابا برات بیارم،یه جای سالم نداشته باشه،بخوای ببوسیش نتونی،یه بابا برات بیارم سفارشی،سفارش کردم،برن بالا پشت بوم،سنگ بزرگ بردارن،آخ حسین........ گم شده بودم با تو پیدا شدم اومدی و صاحب بابا شدم منم سه ساله ات باباجون جا نخور فقط یه کم شبیه زهرا شدم بابایی تو که دق مرگم کردی بابایی بگو کی بر می گردی کی گفته من یه دختر اسیرم خواب خوش و از شامیا می گیرم من به نمایندگی از بچه ها دور سرت می گردم و می میرم بابایی،بابایی یه هفته می گفت باباش شهید شده بود،یاد شهدا،تو همه جلسات ،خصوصاً جلسه ی حضرت رقیه باید زنده باشه،قطعاً امشب خیلی دختر شهید تو روضه نشسته،خیلی فرزند شهید نشسته،می گفت:یه هفته از شهادت باباش گذشت،بهش برنامه ی امتحانی دادن،گفتن باید ببری خونه،بابات ببینه،امضا کنه،بعد بیاری مدرسه،دختری که یه هفته باباشو از دست داده اومد تو خونه،زانوی غم و بغل گرفت،هرچی مادرش سئوال می کنه،چی شده دخترم؟به کسی چیزی نگفت،شب همه باید برن مهمونی،رفتن،خونه رو تنها،خلوت کردن،این دختر تنها مونده،با این کارنامه ای که باید بابا امضا کنه،اومد عکس باباشو بغل کرد،شروع کرد گریه کردن،بابا من به کسی نگفتم،بابا ندارم،هرچی اومدم به معلمم بگم بابام شهید شده، روم نشد،چیکار می کنی بابا،تو باید امضا کنی،می گه خوابش می بره،تو عالم رویا بابا میآد،اول میآد تو حیاط خونه،مفصله،می تونی بری ببینی این قصه و این داستان مسند،که هم به محضر امام راحل رسوندن اون زمان و هم حضرت آیت الله گلپایگانی،همه این قضیه رو تأیید کردن،بابا اومد تو خونه کاغذ و از این دختر گرفت، گفت:بابا غصه نخور خودم برات امضاء می کنم،دختره می گه یه خودکار آبی دادم به بابام،بابام امضاء کرد،یه وقت از خواب بیدار شدم،اینقدر گریه کردم،چرا خواب بودم،چرا خواب دیدم،اومدم سراغ کارنامه ام،می تونی بری ببینی دست خط این شهید،هنوز تو موزه شهدا هست تو تهران،می گه اومد نگاه کرد دید با خودکار قرمز امضای بابای شهیدش رو،باباش نوشته،ملاحضه شد،اینقدر این کاغذ رو به سینه چسبوند گریه کرد، ان شاء الله یه روز بیاد آخر نامه ی ما هم یه دست خط بنویسه،ان شاء الله آخر این دهه زیر نامه ات بنویسه قبول شد،ان شاء الله بابای این سه ساله، یه جمله بگم،از همه ی شما التماس دعا دارم،آرزو داشت،باباش بیاد با اون دستای قشنگش بغلش کنه،موهاشو شونه بزنه،رو زخم هاش دست بذاره،بچه کوچیک به آرزوش زنده است،همه دنیا رو ازش بگیری باید به آرزوش برسه، اما یه وقت دید یه سر بریده تو بغلش گذاشتن،می خواد تو بغلش بشینه،پا نداره،می خواد دستاشو نوازش کنه،دست نداره،بابا تو دست نداری،من که دارم، آروم آروم دست کشید رو پیشونیه باباش،رو چشمای باباش،رو لبای باباش،رو محاسن باباش،تا اینجا رو می شد هضم کرد با یه دختر سه ساله ،اما همین که محاسن رو کنار زد،نگاش به رگ های بریده افتاد،ای حسین........ http://eitaa.com/joinchat/4240572439Cf0699ea22b
اگه اومدی گریه کنی، این شعر واست بسه،چون هر بیتش مال یه شب روضه است میل پریدن هست اما بال و پر نه هر آنچه می خواهی بگو،اما بپر نه دختر شهید اگه تو جلسه است ببخشه،دختر بی بابا اگه تو جلسه است،داغ دلش تازه می شه،ببخشه، میل پریدن هست اما بال و پر نه هر آنچه می خواهی بگو،اما بپر نه حالا که بعد از چند روزی پیش مایی دیگر به جان عمه ام حرف سفر نه حالا که اومدی نگی می خوام برم یا نه اگر میل سفر داری دوباره باشد برو اما بدون هم سفر نه این ناله ی تو به من نیرو می ده،صدا زد بابا،زود رد شم از این یه بیت، با این کبودی های زیر چشم هایم خیلی شبیه مادرت هستم مگر نه از کیسوان خاکیم تا که ببافی یک چیزهایی مانده اما آنقدر نه حسین....... امشب سوریه ات رو بگیر دیشب که کیسویم به دست باد افتاد گفتم بکش باشد ولی از پشت سر نه حسین........... اومد بالا سرش گفت:حوصله مو سر بردی،این همه داری بهونه می گیری،چهل منزل داری بهونه می گیری،چی می خوای،آروم لباش و باز کرد،گفت:بابا می خوام،گفت :بابا می خوای،یه بابا نشونت بدم،نفست بند بیاد،بابا می خوای،یه بابا برات بیارم،خدایا،یه بابا برات بیارم،یه جای سالم نداشته باشه،بخوای ببوسیش نتونی،یه بابا برات بیارم سفارشی،سفارش کردم،برن بالا پشت بوم،سنگ بزرگ بردارن،آخ حسین........ گم شده بودم با تو پیدا شدم اومدی و صاحب بابا شدم منم سه ساله ات باباجون جا نخور فقط یه کم شبیه زهرا شدم بابایی تو که دق مرگم کردی بابایی بگو کی بر می گردی کی گفته من یه دختر اسیرم خواب خوش و از شامیا می گیرم من به نمایندگی از بچه ها دور سرت می گردم و می میرم بابایی،بابایی یه هفته می گفت باباش شهید شده بود،یاد شهدا،تو همه جلسات ،خصوصاً جلسه ی حضرت رقیه باید زنده باشه،قطعاً امشب خیلی دختر شهید تو روضه نشسته،خیلی فرزند شهید نشسته،می گفت:یه هفته از شهادت باباش گذشت،بهش برنامه ی امتحانی دادن،گفتن باید ببری خونه،بابات ببینه،امضا کنه،بعد بیاری مدرسه،دختری که یه هفته باباشو از دست داده اومد تو خونه،زانوی غم و بغل گرفت،هرچی مادرش سئوال می کنه،چی شده دخترم؟به کسی چیزی نگفت،شب همه باید برن مهمونی،رفتن،خونه رو تنها،خلوت کردن،این دختر تنها مونده،با این کارنامه ای که باید بابا امضا کنه،اومد عکس باباشو بغل کرد،شروع کرد گریه کردن،بابا من به کسی نگفتم،بابا ندارم،هرچی اومدم به معلمم بگم بابام شهید شده، روم نشد،چیکار می کنی بابا،تو باید امضا کنی،می گه خوابش می بره،تو عالم رویا بابا میآد،اول میآد تو حیاط خونه،مفصله،می تونی بری ببینی این قصه و این داستان مسند،که هم به محضر امام راحل رسوندن اون زمان و هم حضرت آیت الله گلپایگانی،همه این قضیه رو تأیید کردن،بابا اومد تو خونه کاغذ و از این دختر گرفت، گفت:بابا غصه نخور خودم برات امضاء می کنم،دختره می گه یه خودکار آبی دادم به بابام،بابام امضاء کرد،یه وقت از خواب بیدار شدم،اینقدر گریه کردم،چرا خواب بودم،چرا خواب دیدم،اومدم سراغ کارنامه ام،می تونی بری ببینی دست خط این شهید،هنوز تو موزه شهدا هست تو تهران،می گه اومد نگاه کرد دید با خودکار قرمز امضای بابای شهیدش رو،باباش نوشته،ملاحضه شد،اینقدر این کاغذ رو به سینه چسبوند گریه کرد، ان شاء الله یه روز بیاد آخر نامه ی ما هم یه دست خط بنویسه،ان شاء الله آخر این دهه زیر نامه ات بنویسه قبول شد،ان شاء الله بابای این سه ساله، یه جمله بگم،از همه ی شما التماس دعا دارم،آرزو داشت،باباش بیاد با اون دستای قشنگش بغلش کنه،موهاشو شونه بزنه،رو زخم هاش دست بذاره،بچه کوچیک به آرزوش زنده است،همه دنیا رو ازش بگیری باید به آرزوش برسه، اما یه وقت دید یه سر بریده تو بغلش گذاشتن،می خواد تو بغلش بشینه،پا نداره،می خواد دستاشو نوازش کنه،دست نداره،بابا تو دست نداری،من که دارم، آروم آروم دست کشید رو پیشونیه باباش،رو چشمای باباش،رو لبای باباش،رو محاسن باباش،تا اینجا رو می شد هضم کرد با یه دختر سه ساله ،اما همین که محاسن رو کنار زد،نگاش به رگ های بریده افتاد،ای حسین........ بر این سه ساله ای که وقتی می ری حرمش،سر در حرمش این یه بیت با دلت بازی می کنه: آنکه در این مزار شریف آرمیده است اُم البکاء رقیه ی محنت کشیده است ان شاءالله بری حرمش،وقتی وارد حرمش می شی،آخ قربون این حرم برم،گفتم حرم،رفتی دیگه حرمش،از دم در باید کفشات رو در بیآری،چه خرابه ای شده، آن که که در این مزار شریف آرمیده است ام البکاء رقیه ی محنت کشیده است چشم تو را چقدر بر این در گذاشتند
گفتی پدر مقابل تو سر گذاشتند کاشکی همین جور که شاعر گفته بود،درست بود! گفتی پدر مقابل تو سر گذاشتند کاشکی می گذاشتند،دیگه نگم،نگم چه جوری سر رو انداخت، تنها به این بسنده نکردند شامیان پا را از این که بود فراتر گذاشتند بگم چیکار کردند یعنی حساب کوچکی پیکر تو را یه بچه کوچیک رو مجسم کنید،یه بچه سه ساله مگه قد و بالاش چقده؟ قربون دستا کوچولوت برم،خیلی بی حیا بودن،خیلی سنگدل بودن. یعنی حساب کوچکی پیکر تو را با تازیانه های مکرر گذاشتند یه جای سالم تو این بدن نمونده بود،وای...... اونایی که امشب مریض آوردید،واسه این دختر مریض آوردید؟خودش تو گوشه ی خرابه افتاده،می خوای واست چیکار کنه؟بلند شه دست بکشه رو زخمات؟راه نمی تونه بره،دستاش دیگه رمق نداره، یکی از بچه های تفحص می گه اصفهان بهمون گفتند: برید در یه خونه،خوب گوش بده،دخترای شهید منو ببخشند،دخترایی که داغ دیدند منو ببخشند،اونایی که پارسال پدر داشتند،الان داغ دیده اند،هنوز سال باباشون نشده،امشب اومدن برا اون دختر گریه کنند ببخشند،می گفت: رفتیم در خونه ی این شهید خبر بدیم،که بییاید که استخونهای شهیدتون معراج شهداست،بیایید تحویل بگیرید،می گه رفتیم درو باز کرد،دختری اومد،گفتم تو با این شخص چه نسبتی داری؟گفت:بابامه،گفتم این شهیده باباته؟گفت:آره،چی شده؟گفتم:جنازه شو پیدا کردن،می خوان پنجشنبه ظهر بیارن،دیدم دختره گریه کرد،گفت:یه خواهش دارم،رد نکنید،گفتم چی می گی؟گفت:حالا که بعد این همه سال اومده ظهر نیاریدش شب جنازه رو بیارید،گفتم:نمی شه ما معذوریت داریم،باید ظهر برسونیم،گفت:خواهش می کنم به عنوان یه فرزند شهید ،قبول کردیم گفتیم حتماً سرّی داره،می گه شب شد،همون روز مد نظر تابوت رو با استخون ها برداشتیم ببریم به همون آدرس،تا رسیدیم دیدیم کوچه رو چراغ زدن،ریسه کشیدن،شلوغه،میان، می رن،گفتیم چه خبره؟اون روز که اومدیم خبری نبود،رفتیم جلو گفتیم اینجا چه خبره؟گفتند:عروسی دختر این خونه است،می گه تا اومدیم برگردیم،دیدیم دختره با چادر دوید تو کوچه،گفت:بابامو نبرید،من آرزو داشتم بابام سر سفره ی عقد بیاد،من مهمونی گرفتم،هرکی از در میآد می گه بابات کجاست؟ بابامو بیارید،می گه باباشو بردیم،چهار تا استخون گذاشت کنار سفره ی عقد ، قربون این دختر سه ساله برم،تو خرابه یه مهمونی گرفت،دید جای باباش خالیه،گفت:الان بابامو صدا می کنم،هی گریه کرد.. حسین بابا،دخترت از دنیا بریده بدون تو خوشی ندیده ایشاءالله که زبون حاله،ایشاءالله که صحت نداره،ایشاءالله که دروغه ببین همه موهام سفیده بابا ،این دلم افروخته بابایی چشام به در دوخته بابایی خیلی دلم سوخته بابایی بابا ، من و تو غم نشوندن دل من و شکوندن دامنم و سوزوندن با آتیش تو خیمه یه سئوال دارم ،اگه دامن بسوزه چی می شه؟ بچه وحشت می کنه، عموم کجاست ببینه دیدی بعضی وقت ها دختر به باباش بعضی حرفارو نمی زنه،اما به عموش می زنه،عمو خیلی وقت ها عاطفی بیشتر محرم دختره، عموم کجاست ببینه چی بر سرم آوردن حق بده تا بمیرم معجر و از سرم بردن بابا مگه نگفتی بر می گردم بیا می خوام دورت بگردم عمه رو خیلی خسته کردم بابا خوشی به قلبم دست رد زد یه بی حیا بهم لگد زد بدی نکردم ولی بد زد بابا بد زد،یه جوری زد دو طرفم کبود شد،وای.... مقتل برات بخونم،وقتی سر رو گرفت تو بغلش،اول حرفی که زد، من الذی ایتمنی علی صغر سنی ترجمه کنم،بابا کی من و به این کودکی یتیم کرد،بعد، مَنْ ذَا الَّذی خَضَب شیبک بدمک ،صدا زد بابا کی محاسنت رو خاکی و خونی کرد،بعد محاسن رو کنار زد،نگاش به رگ های بریده افتاد، مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْکَ، آی حسین..... یا لَیْتنی کَنت عمیاءَ ،خیلی با دل عمه بازی کرد با این جمله،گفت:بابا کاش کور بودم نمی دیدمت،کی تو رو به این روز انداخته،کی دندونات رو شکونده،دید آروم نمی شه،دید قرار نمی گیره، دیدن این خانم آروم آروم این سر رو آورد پایین،لباش رو گذاشت رو لب های ترک خورده،دیدن سر یه طرف رقیه یه طرف ،زینب بیا..حسین http://eitaa.com/joinchat/4240572439Cf0699ea22b
روضه ها و گریزهای شب سوم محرم و روضه حضرت رقیه مقتل بخونم برات ،منتخب طُریحی،حدائق الانس مرحوم بیرجندی از این مقاتل،کاملاً دقیق هیچ چیز از خودم نمیگم،فقط برات ترجمه کنم،بزرگان من و ببخشن،: فجاؤا بالرأس الشریف و هو مغطى بمندیل سر رو گذاشتن جلوش،یه پارچه رو سر،پارچه رو زدن کنار،دید یه سر بریده جلوش گذاشتن،با تعجب نگاه کرد، ما هذا الرأس این سر کیه؟نامرد گفت:قال رأسُ اَبوک ،این سر بابات ِ،تا نگاش به سر باباش افتاد،تا فهمید سر باباش ِ، فانکبت علیه تقبله و تبکى و تضرب على راسها و وجهها حتى امتلاء فمها بالدم دیدن محکم با دست میکوبه تو صورتش،رو لباش میزنه،دو دستی میزد رو سرش، تو بابای منی. اینقدر زد،صورتش ،دهانش خونی شد،سر رو نگاه کرد،گذاشت تو بغلش،یه نگاه به محاسن کرد، کلما مسحت الدم من شیبه احمر الشیب کما کان اول مرة هر چی خونها رو پاک میکرد با دستش،میدید دوباره محاسن خونی میشه،این خون تازه چیه،هرچی محاسنت رو پاک میکنم،....وای......حسین......،تازه اینجا اولین جمله ی بی بی است،تازه اولین خطاب به باباست، مقتل اینجا یه جمله آورده، یا ابه من جز رأسک...... یا ابى و من ارتقى من فوق صدرک قابضا لحیتک،بابا چه کسی جرأت کرده رو سینه ات بشینه،محاسنت رو تو دست بگیره،از این جمله ی رقیه میشه برداشت کرد،این دختر بالای گودال دیده،دیده والشمر جالسٌ علی صدره،داد بزن حسین......یه جمله از دردای خودش نگفته،ببین به بابا چی میگه، یا ابتاه من لنساء الثاکلات، بابا با این زنهای جوون مرده چه کنیم؟ یا ابتاه من للعیون الباکیات با این چشم های پر از اشک چه کنیم؟ یا ابتاه من للشعور المنشورات، با این موهای پریشون چه کنیم؟بعد یه نگاه کرد جمله اخری آدم و میکشه،صدا زد : یا ابتاه لیتنى کنت قبل هذا الیوم عمیاء ای کاش دخترت کور می شد،نمی دید،سرت رو این طوری جلوم بذارن، حالا فرج امام زمان(عج) بگو حسین.... آی جاموندهای از قافله ی شهداء،رقیه ی ثابت کرد هر که از قافله جا بمونه،آخرش به قافله می رسه،به اربابش میرسه،رقیه هم تو بیابون از قافله جا موند،اما اول کسی که سر بابا روبغل کرد http://eitaa.com/joinchat/4240572439Cf0699ea22b
سلام الله علیها 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ تب دارم/ زمزمه هرشب دارم مثل خودت تو سینه ام/ غصه ی زینب دارم باباجونم رفتی و بعد تو خدا می دونه چیا دیدم (از اون وقتی که تو رفتی من هیچ شبی بابا خوب نخوابیدم (۲)) وای - ببین خیلی حال من زاره سه ساله ات بابا شد آواره آخه دردام یکّی دوتا نیست دیگه حالا چشمامم تاره... (۲) (واویلتا آه و واویلا) 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ بی حالم/ دیگه شکسته بالم خسته شدم از دوریت / خودت بیا دنبالم بابا اون شب که توی صحرا دخترت گم شد تو کجا بودی؟ یه چیزایی یادمه انگار مهربونم رو نیزه ها بودی (۲) وای - رسید از غصه ات به لب جونم می دونی بی تو نمی تونم بابا من سیلی نمی خوردم... اگه پیشم بود عموجونم (۲) واویلتا آه و واویلا 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ گریونه/ دختر تو دلخونه شبیه دست زهرا/ دست منم بی جونه بابا توی کوچه و بازار ما رو دست بسته با طناب بردند بابایی چشم تو روشن که دختراتو بزم شراب بردند (۲) وای - شکسته بال پرم و بابا آتیش افتاد رو سرم بابا همش یاد حرف تو بودم: تو آتیش سوخت مادرم بابا... (۲) واویلتا آه و واویلا . http://eitaa.com/joinchat/4240572439Cf0699ea22b
رو کفنم‌بنویسید‌حســـــین با همین سوز که دارم بنویسیدحسین هر که پرسید ز یارم بنویسید حسین ثبت احوال من از ناحیۀ ارباب است همۀ اهل و تبارم بنویسید حسین هرکه پرسیدچه داردمگراز دارجهان همۀ دار و ندارم بنویسید حسین من دلم را ز شکیبایی زینب دارم همۀ صبر و قرارم بنویسید حسین...
4_5802930360870241606.mp3
19.57M
صلی الله علی الباکین علی الحسین ع.... درود خدا بر گریه کنندگان ارباب 😭 🏴خداحافظ محرم 😭🏴 حسین سرباز ره دین بود عاقبت حق طلبی این بود الا نوحوا....الا نوحوا... الا یا اهل العالم...الا نوحوا... برای غارت معجر 😭 الا نوحوا...
4_1272657990159173374.mp3
1.82M
🏴چه خبره بازار شام همه امدن روی بام 💠حاج سید مجید بنی فاطمه
1_108071816.mp3
6.26M
●زائرتم با یه سلام● ● بانوای: 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴           
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ورودیه اسرا به شهر شام روضه سوزناک با نوای حاج محمد فراهانی  عیسی شدی که، اینهمه بالا ببینمت بالای دست مردم دنیا ببینمت بعداز گذشت چند شب از روز رفتنت راضی نمی شود دلم الا ببینمت اما چه فایده؟ خودت اصلا بگو حسین وقتی نمی شناسمت آیا ببینمت؟۲ *چرا نشناسه آخه این سر تو تنور خولی رفته ...آخه این سر بارها از نیزه افتاده آخه این سر دیر راهب رفته،آخه روزی چند بار این سر ر ونیزه جدا کردن دوباره به نیزه زدن، حسین!* امروز که شلوغی مردم امان نداد کاری کن ای عزیز که فردا ببینمت *این ناله ها مادر گریه است زنگ دل رو‌میبره، گفت: حسین من* شبها چه دیر می گذرد ای حسین من ای کاش زود صبح شود تا ببینمت این شعر یه بیتی داره هر وقت *خوندم همه بی تاب شدن کم طاغتا طاغت بیارن یابن الحسن اگه نباید بگم قفل به دهانم بزن آقا،صدا زد داداش* گفتی سر تو را ته خورجین گذاشتند۲ چه خوب شد نبوده ام آنجا ببینمت عزیز دلم... تو سنگ میخوری و سرت پرت می شود *"امام صادق فرمود رحمت خدا،بر فریادی که بخاطر ما بلند شه" *من یه برداشت دارم میدونی چرا؟آخه از کربلا تا کوفه تا شام ،هر جا این زن وبچه گریه کردن دشمن هلهله کرد دشمن میخندید،اما بیاید ما همه با هم ناله بزنیم حسین ...* تو سنگ میخوری و سرت پرت میشوی انصاف نیست بین گذرها ببینمت *اما بیت آخر این شعر به کنایه گفته،فقط کنایه فهما خیلی از شماها وقتی یه کنایه رو مداح میگه،روضه ها تو ذهنتون همه مجسم میشه اینم برا کنایه فهما ،گفت داداش:* فعلا مپرس طرز ورود مرا به شهر بگذار گوشه ای تک و تنها ببینمت
نوحه ورود قافله به شام من زینبم در، شام بلایم،شام بلایم اسیر قومی، دور از خدایم،دور از خدایم آید به گوشم طعنه ودشنام بسیار2 وای از غریبی،وای از غریبی،وای از غریبی2 ___________ سرها میان، این کاروانست،این کاروانست چشم حرامی،سوی زنان است،سوی زنان است ای پهلوان من ابو فاضل کجایی2 وای از غریبی... _____________ شامی بخندد،ما جمله گریان،ما جمله گریان باران سنگ و،راس شهیدان،راس شهیدان ما را پچرخانند در بازار وکوچه2 وای از غریبی... _____________ بزم شراب و،آل پیمبر،آل پیمبر بی حرمتی از،یزید کافر،یزید کافر دست پلید وخیزران،رأس حسینم2 وای از غریبی.... شعر:اسماعیل تقوایی
(نبودی اذیتم کردن اسیر غربتم کردن برا لباس پاره‌م بود غرق خجالتم کردن) 2 (منو با دست نشون دادن تو رو با سنگ نشون کردن چه با دقت زدن بابا لبت رو غرق خون کردن)2 میدونستم پیش خدایی، بابایی سر رسید آخر این جدایی، بابایی روی دامنم بخواب لالایی، بابایی لالا لالا، گلم لالا 2 بابای خوشگلم لالا 2 نبودی عمه رو زد زجر گذاشته اسمشو مرد زجر جاموندم و تو خوابم از خجالتم در اومد زجر بابا ترسیده بودم که رو خارا پا میگذاشتم میگفتم با خودم ای کاش یه شب دیگه عمو داشتم آخ عمو عباسم کجایی کجایی داد از این درد بی نوایی نوایی گریه داره اینجور لالایی خدایی لالا ای غرق خون لالا عموی پهلون لالا لالا لالا، گلم لالا 2 بابای خوشگلم لالا 2 (نبودی حقمو خوردن هی اشکمو در آوردن )2 عروسکامو یادت هست 2 بابا به غارتش بردن 2 نگم واسه‌ت که تو بازار چه حرفایی شنیدم من یتیمی سخته تو غربت به جون تو بریدم من 2 بس‌که دلگیره این جدایی، بابایی شد رباب از گریه‌م هوایی، بابایی پابه‌پام میخونه لالایی، بابایی لالایی اصغرم‌لالا 2 شهید بی سرم‌لالا 2 لالا دنیای من لالا بابای بی کفن لالا شاعر: امیرحسن سالاروند **
یازهرا⚘: http://eitaa.com/joinchat/272171029C7c2be56d94. لینک گروه مجمع الذاکرین👆👆 همراه باپرسش وپاسخ مداحی
‍ متن نوحه زیبای من یک سه ساله دخترم من یک سه ساله دخترم مزن ای نیزه دار نور دل پیغمبرم مزن ای نیزه دار پای برهنه میدوم عقب قافله سینه سوزان دل خون پای پر آبله من یک سه ساله دخترم مزن ایز نیزه دار نور دل پیغمبرم مزن ای نیزه دار این سر پر خون که بود سر بابای من قران تلاوت میکند به تسلای من از ترس و وحشت به خدا دل به تاب و تب است همدم و مونسم دگر عمه ام زینب است من یک سه ساله دخترم مزن ایز نیزه دار نور دل پیغمبرم مزن ای نیزه دار چشم و چراغ سحر شمع ویرانه ام آمدی ای گمشده دل ویرانه ام