رقیه...
از سفر برگشتی
قربونت برم چرا تو تشت زر برگشتی
نامرتبم ببخش چه بیخبر برگشتی
بدنت رو جا گذاشتی با یه سر برگشتی
از سفر برگشتی
اگه دستامو گرفتم رو لب
آخه دندونی نمونده واسم
ندیده حتی عمو عباسم
بین ما دوتا بمونه لطفا
یه دفعه اومدی از ذوقت
کاشکی گوشوارهای بود مینداختم
راستش اولش تورو نشناختم
بین ما دوتا بمونه لطفا
لباست پاره لباسم پاره
الان گوشوارهم کدوم بازاره
لبات پرخونه لبام پرخونه
روی مشت زجر جای دندونه
بابا بابا بابا بابا زدنم بابا...
بغل باباش بود
من خودم دیدم عروسکم توی دستاش بود
هی نگاه میکرد منو آخه باباش همراش بود
گل موی سرمو دیدم رو موهاش بود
پیش من دخترشو میبوسه
منو یاد بوسه هات میندازه
آخه نامردی داره اندازه
نمیگه منم حسودیم میشه
موهای دخترشو میبافه
موی سوخته ی منو میبینه
از خجالت سرم هی پایینه
نمیگه منم حسودیم میشه
یتیمی سخته یتیمی درده
همش میگم کاش قدیم برگرده
چقدر حرفای نگفته دارم
نذاریم تنها دیگه یکبارم
بابا قدیم کجا الان کجا
عمو کجا سَنان کجا
منو بیشتر میزد
زجر بیحیا منو با پشت خنجر میزد
تا میگفتم که یواش تر منو بدتر میزد
با سر بریدهی تو به ماها سر میزد
منو بیشتر میزد
حال و روزم دیگه تعریفی نیست
کار من چیزی به جز هق هق نیست
دخترت رقیهی سابق نیست
حق داری اگه منو نشناسی
بگو دستات چر پس همرات نیست
بعد چند روزی منو ناز کنی
موهای سوختمو باز کنی
حق داری اگه منو نشناسی
تا که میگفتم بابامو میخوام
با پشت دستش میزد رو لبهام
منو از بس زد خودش شد خسته
رو گونم جای هزاران دسته
بابا بابا بابا بابا زدنم بابا...
داشتی آخه داداش با من حرف میزدی
که اومد سَنان و زد تو دهنت لگدی
روی سینته شمر مگه کردی بدی
مادرت توی گودی صدا میزد وَلَدی
دخترت توی شام خورد زمین رفت از هوش
آخه ریختن سرمون از روی بوم آب جوش
شده خواهر تو غریب و خونه به دوش
خیلی داره گلایه رقیه واسه عموش
تو رو دارن اگه ده نفر میزنن
توی کوچهها منو صدنفر میزنن
خیمه تا پیش تو توگذر میزدن
منو دارن اینا هی با سپر میزنن
من دارم میدواَم پابرهنه بابا
تو رو میزنه با خنجر کهنه بابا
ای عزیز دلم شاه تشنه حسین
ای اسیر تیغ و نیزهها و دشنه حسین
نیزههاشونو تو دهنت میزنن
آتیش میزنن به بدنت میزنن
خنجراشونو هی به تنت میزنن
که دوازده ضربه به گردنت میزنن
همه منتظرن مادرش برسه
کاش صدای برادر به خواهرش برسه
مونده روی زمین پیکر تو رها
السلام علی مَن دَفَن اهل القری
خواهرت اگه نیست رفته شام بلا
ریگ و رَمل بیابون برات گرفتن عزا
همونی که ازم پدرم رو گرفت
با یه عده حرومی دور حرم رو گرفت
تو نبودی به زور معجرم رو گرفت
اومدم فرار کنم موی سرم رو گرفت
بابا بابا بابا بابا زدنم بابا...
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
ای یار که به دل داری عشق کربلا
ای یار نکند دیر بیایی به منا
ای یار الوعده وفا
اگر دلت امید میخواهد
بیا حسین شهید میخواهد
حبیب زهیر سعید میخواهد
الوعده وفا با خونِ خدا
راهی میشویم مقصد کربلا
ای جانم حسین
****
باید که شوی راهی سوی آسمان
باید برسانی خود را به کاروان
جمع است جمع عاشقان
نفس نفس بخوان با مولا
قدم قدم بمان با مولا
بُوَد جهان جنان با مولا
حُر باش و بمان در بند حسین
نور عالم است لبخند حسین
ای جانم حسین
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
از سفر نور دیده برگشت
با یه رنگ پریده برگشت
من بابامو میخواستم اومد
حیف فقط سر بریده برگشت
گمون کنم اون شبی که بود
مهمون تنور بوی نون گرفت
توی بازار عممو زدن
چشمای بابام رنگ خون گرفت
یه بوسه میخواستم از لبش
جای بوسمو خیزرون گرفت
نمیریزم با گِله بِهَمِش
بابامه خُب راضی ام به کَمِش
****
وقتی سیلی شده خوراکم
حق داره ریخته اشک پاکم
دخترت رو یه شب بغل کن
فردا این موقع زیر خاکم
برات خیلی ضجه میزدم
فرق داره با هم جنس ناله ها
بهم نگو زوده رفتنت
آخه خیلی نیست عمر لاله ها
به زجر بگو بعد از این یه کم
مهربون باشه با سه ساله ها
کسی رو که قد کمونه نزن
یتیم دیدی تازیونه نزن
نمیریزم با گِله بِهَمِش
بابامه خُب راضی ام به کَمِش
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه
آهِ او شد خطبه ی او روز دشمن شد سیاه
.
قصه ی کرب و بلا را دختری تغییر داد
کاخ ها ویرانه شد ویرانه اش شد بارگاه
.
چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید
سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه
.
دختر این قوم تکلیف حجابش روشن است
چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه
.
دختر ” انا فتحنا ” اشک می ریزد ولی
گریه های او ندارد رنگ زاری هیچ گاه
.
بر سرش می ریخت خاک از بام ها ، می سوختند
دخترانِ زنده در گور عرب از این گناه
.
بین طوفان غنچه و گل سر در آغوش هم اند
او به زینب یا که زینب می برد بر او پناه
.
تا شود زهرا فقط یک کارِ باقی مانده داشت
شانه زد بر آن پریشانِ تنور و قتلگاه
.
چون زبانش بند می آمد خجالت می کشید
با سرِ بابا سخن می گفت ، اما با نگاه
.
آه بابا ! پا به پایت سوختم ، خوردم زمین
رنگ گیسویم دلیل و زخم پهلویم گواه
.
ماند داغِ ناله ی من بر دل دشمن فقط
خیزران وقتی که خوردی زیر لب می گفتم آه
.
جنگ پایان یافت بعد از تو چهل منزل ولی
عمه می جنگید با دستان بسته ، بی سلاح
.
اربعین من نیستم از او سراغم را نگیر
این امانت دار را شرمنده تر از این مخواه
.
بعد از این هرجا که رفتی با تو می آیم پدر
پای من زخمی ست اما رو به راهم رو به راه …
.
.
.
سید حمیدرضا برقعی
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین