بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_هشتم_محرم_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
بگو هنوز برایت کمی توان مانده
بگو هنوز برای حسین جان مانده؟
فقط برای نمازی کنار بابا باش
هنوز نیمهای از روز تا اذان مانده
کمر شکسته ام از حال و روز من پیداست
عجیب برجگرم داغ این جوان مانده
بیا به گریهی این پیرمرد رحمی کن
عصای من نشکن، قامتی کمان مانده
نسیم هم بدنت را به دست میگیرد
شبیه مشت پری که در آشیان مانده
شدی شبیه اناری که دانه دانه شده
کمی به خاک و کمی دست باغبان مانده
شبیه مادر من جمع میکنی خود را
که بین پهلوی تو درد بی امان مانده
چنان به روی سرت ریختند،ترسیدم
هزار شکر که از تو کمی نشان مانده
(حسن لطفی)
بسمالله الرحمن الرحیم
#شب_هشتم_محرم_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
خواهم که بوسه ات زنم اما نمی شود
جایی برایِ بوسه که پیدا نمی شود
لب را به هم بزن،نفسی زن که هیچ چیز....
...شیرین تر از شنیدنِ بابا نمی شود
این پیرمرد بی تو زمین گیر می شود
بی شانه ی تو مانده اگر پا نمی شود
هر عضو را که دیده ام از هم گشوده است
جز چشمِ تو که بر رُخِ من وا نمی شود
خشکم زده کنارِ تو و خنده هایشان
خواهم بلند گردم از این جا نمی شود
ای پاره پاره تر زِ دلِ پاره پاره ام
گفتم بغل کنم بدنت را،نمی شود
باید کفن به وسعت یک دشت آورم
در یک کفن که پیکر تو جا نمی شود
حجله گرفته پایِ تنت مادرم ببین
اشکم حریفِ گریه ی زهرا نمی شود
(حسن لطفی)
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_هشتم_محرم_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
بگو هنوز برایت کمی توان مانده
بگو هنوز برای حسین جان مانده؟
فقط برای نمازی کنار بابا باش
هنوز نیمهای از روز تا اذان مانده
کمر شکسته ام از حال و روز من پیداست
عجیب برجگرم داغ این جوان مانده
بیا به گریهی این پیرمرد رحمی کن
عصای من نشکن، قامتی کمان مانده
نسیم هم بدنت را به دست میگیرد
شبیه مشت پری که در آشیان مانده
شدی شبیه اناری که دانه دانه شده
کمی به خاک و کمی دست باغبان مانده
شبیه مادر من جمع میکنی خود را
که بین پهلوی تو درد بی امان مانده
چنان به روی سرت ریختند،ترسیدم
هزار شکر که از تو کمی نشان مانده
(حسن لطفی)