#عبداللهبنالحسن..
پامال شد با چکمه وقتی آرزویش
پای برهنه، با ادب، می رفت سویش😭
او باقیات الصالحات #مجتبی بود
یا باقیات خیمه ی سبز عمویش
او قاصد دلتنگی اهل حرم بود
از #دستزینب پر زده تا بام کویش
با «ادخلوها بسلامٍ آمنین»ش
شمر و سنان را دور می کرد از گلویش
#یاعبدالله💔
در کوچه گودال، گم شد #گوشواره
یک مجتبی دارد می آید جستجویش
😭😭
از صورت معصوم او یاقوت می ریخت
آنکه #زبرجد می چکیده از وضویش
تشییع جسمش روی دوش نعل ها بود
وقتی #عسل لبریز می شد از سبویش
ذکر "غیاث المستغیثین" زخم می خورد
وقتی عصا می خورد بر جسم #عمویش😭
بر سینه سنگینی کند شرح شهودش
"و #الشمر" بود و خنجر و راز مگویش
#واویلا 😭