📋 روضه تشییع امام رضا (ع)
#روضه_امام_رضا (ع)
#متن_روضه / #سبک_روضه
*بخش دوم صوت*
#گریز_به_روضه_امام_حسن (ع)
#گریز_به_روضه_امام_حسین (ع)
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
"ای که در قتلگاه افتادی
بیکس و بیپناه افتادی
دم اخر نگاه تو بود
طرفِ خیمهگاه افتادی
سر پیراهن و انگشتر
بیحیاها چه جنجال کردن
ده حرامی با سُمِّ مرکب
پیکرت رو چه پا مال کردن "
امروز از هرچی میخوام بگم میام کربلا نمیشه...
بذار از تشییع امام رضا بگم، که همهی زنان طوس و اطراف همه اومدن، مهریه هاشون رو به همسرانشون بخشیدن.
گفتن: مهرمون آزاد، فقط به ما اجازه بدید ما بریم تشییع جنازه امام رضا.
شنیدیم خواهر نداره اینجا، شنیدیم اینجا مادر نداره، کس و کار نداره...
همهشون اومدن، دست گردن هم انداختن گفتن: ما جای خواهرت، ما جای مادرت، برات گریه میکنیم...
همهشون گل آوردن رو پیکر امام رضا گل میریختن
اما بذار از یه بدنی بگم...
کدوم بدن و؟!
بذار برگردیم مثل دیروز در خونه امام حسن.
بذار از پیکر امام حسن برات بگم؛
مردم اومدن جای این که گل بیارن همه تیر و کمان آوردن، انقد به این تابوت تیر زدن...
"ای که شیب الخضیب افتادی
ای که خد التریب افتادی
خواهرت زودتر بمیرد کاش
تا نبیند غریب افتادی"
#گریز_به_روضه_شام
#گریز_به_روضه_امام_حسن (ع)
#گریز_به_روضه_گودال
ویژه #شهادت_امام_کاظم (ع)
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یه مرتبه همه دیدن درِ زندان باز شد، غریبانه چهار تا غلام زیر یه تخته رو گرفتن دارن میارن. یهنفر اومد داد زد گفت این آقا اگه قریشیئه چرا چهارنفر حمال دارن میبرنش؟ اگه قریشی نیست چرا بین قریشیها دارن میبرنش؟ یهو منادی داد زد گفت این بدن،بدن آقا موسیابنجعفره...
بذار از قبلش برات بگم....
آدم سالهای سال یه گوشهای شکنجه بشه، تو زندان باشه، جای درستی نداشته باشه بدنش اذیت میشه. اون نانجیبا اینقدر آقامون رو شکنجه دادن که هیچ، اونی که آدمو بیچاره میکنه اینه:
زن بدکاره رو آوردن تو زندان موسیابنجعفر. میگه دیدم آقا سر به سجده گذاشته، هی داره میگه: خدا من عبد ضعیف توأم، خدا من عبد فقیر توأم، منو نجاتم بده؛
(زنه عوض شد، آوردنش آقا رو اذیت کنه خودش تغییر پیدا کرد.)
یهو همه دیدن زنه به سجده افتاد گفت آقا ببخشید، غلط کردم.....
بچهها، امشب بیاید ماهم به پاهای آقامون بیفیتم بگیم آقا غلط کردیم...
آهسته گذارید روی تخته تنش را
تا میخ اذیت نکند پیرهنش را
اصلاً بگذارید رویِ خاک بماند
زشت است بیارند غلامان بدنش را
این ساقِ بهم ریخته کِتمانشدنی نیست
دیدند روی تختهی در ، تا شدنش را
این مرد الهی مگر اولاد ندارد
بردند چرا مثل غریبان بدنش را؟
این مرد نگهبان که حیا هیچ ندارد...
(ببینم دلت کجا میره.)
این مرد نگهبان که حیا هیچ ندارد
بد نیست بگیرد جلوی آن دهنش را
تو شهر شام هم همچین که این خونواده رو آوردن، همه شروع کردن هلهله کردن؛ یکی داره بد میگه، یکی داره ناسزا میگه، یکی داره فحش میده٬ یکی داره سنگ میزنه....
حسین....
یکی میگفت خارجیان
به ما سنگ زدن، سنگ زدن، سنگ زدن
گفت بچههای علیان
به ما سنگ زدن، سنگ زدن ،سنگ زدن
تنگ شده دلم، ای داداش
قربون صدات، ای داداش
زینب گفتنات، ای داداش
خواهرت فدات، ای داداش
تا فهمیدن این آقا موسیابنجعفره، اون مَرده رفت همه رو جمع کرد؛ گفت زشته٬ بدن امام ماست. ما شیعهی این آقاییم. مگه شیعهها مردن بدن آقاشون رو غلاما بخوان ببرن...
اومدن اینقدر گل آوردن، تا حدی گل رو این بدن ریختن که وقتی میخواستن این بدن رو بردارن گلا رو کنار زدن تا بدنش مشخص بشه...
یه آقایی رو هم من سراغ دارم، همچین که میخواستن بدن رو بردارن دیدن بدن تکون نمیخوره. این تیرا از تابوت زده بیرون، به بدن آقا امام حسن اثابت کرده....
یهجای دیگه رو هم من سراغ دارم، گُلا رو زینب کنار زد، اما چه گلی؟!؟!
گل شمشیر، گل نیزه، گل سنگ، گل چوب...؛
همه دیدن خم شد، صورتش رو گذاشت رو رگهای بریدهی آقا اباعبدالله....
حسین....
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
📋در این سفر یک اشتباه کردم
#متن_روضه / *بخش دوم صوت*
#گریز_به_روضه_امام_حسن (ع)
#گریز_به_روضه_امام_حسین (ع)
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
صدا زد زینبم تشتی برام آماده کن.
بیبی سریع دوید تشتی آماده کرد،
"آی قربونت برم بی بی جان"
تشت رو که گذاشت جلوی امام حسن داخل تشت رو نگاه کرد، دید پارههای جگر داداششه...
این لبای خونی رو نگاه میکرد گریه کرد...
این تشت خونی رو نگاه میکرد گریه میکرد...
ابی عبدالله و عباس اومدن اول کاری که کردن زیر بغلای زینب رو گرفتن،
چه خبره زینب لب خونی دیده؟!
چه خبره زینب تشت خونی دیده؟!
اما رفقا گریهکنا نوکرا، یه جایی رو من سراغ دارم هیچکس نبود زینب رو کمک کنه، یه مرتبه دیدن همچین که تشت رو وارد کردن اون نانجیب چوب رو برداشت، هی به این لبها میزد؛ یه مرتبه زینب پا شد؛ گریبان چاک کرد
«در این سفر یک اشتباه کردم
تو چوب خوردی من نگاه کردم»
"یا حسن"
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️