eitaa logo
کانال متن روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
40.7هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
3.4هزار ویدیو
378 فایل
﷽ 💚مقدمتان را به کانال ✅ خوب ✅ پرمحتوا ✅ و ارزشمند مجمع الذاکرین گرامی میداریم💚 مدیریت 👇 @khadeem110 @majmazakerinee لینک کانال👆 https://eitaa.com/joinchat/272171029Cdda5575628 لینک گروه 👆 https://rubika.ir/maajmaozakerine کانال ما درروبیکا👆
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5811974569858172381.mp3
1.43M
🕊⚜️سینه زنی زمینه ویژۀ شهادت حضرت زینب سلام الله علیها به نفس سید مجید بنی فاطمه ⚜️ ┄┄┄┅═✧❁❁✧═┅┄┄┄ @majmaozakerine
🕊⚜️سینه زنی زمینه ویژۀ شهادت حضرت زینب سلام الله علیها به نفس سید مجید بنی فاطمه ⚜️ ┄┄┄┅═✧❁❁✧═┅┄┄┄ 【توجه】: جهت استفاده ، متون حتماً به همراه صوت در اختیار دیگران قرار گیرد. ┄┄┄┅═✧❁❁✧═┅┄┄┄ تو رفتی ، گله ای ندارم خزونم ، برا تو میبارم برای سَرِ تو برادرم یه دنیا دلشوره دارم شده آرزویِ خواهرت تنها با قلبِ بی قرار کاشکی سر تو رو زمین آروم بذاره نیزه دار .. تو بازار ، خجالت از سرت کشیدم تو بازار ، به آخرین نفس رسیدم تو بازار ، به جونِ مادرم بریدم « حسین ، حسین ... » میبینی ، نمی بینه چشمام نمونده ، رمقی به پاهام خدایا چه سر و صداییِ دَمِ این دروازۀ شام میخنده حرمله حسین چشماتو وا کن و ببین اطراف نیزۀ علی پا میکوبه رو زمین تو بازار ، حراجِ روسری و معجر تو بازار ، رو نیزه ها علی اصغر تو بازار ، رسیده کار ما به آخر تو بازار ، خجالت از سرت کشیدم تو بازار ، به آخرین نفس رسیدم تو بازار ، به جون مادرم بریدم « حسین ، حسین ... » رسیده نفسایِ آخر میوفتم یاد تو برادر تو گودال ، سر تو رو می بُرند بمیرم برایِ مادر میزد صدا تو رو حسین وای از کبودی تنت دریای خون شدی چرا حتی نمونده پیکرت بُنَیَّ ، تو رو به خاک و خون کشیدند بُنَیَّ ، سر از تنت چرا بریدند بُنَیَّ ، پاشو که تا حرم رسیدند تو بازار ، خجالت از سرت کشیدم تو بازار ، به آخرین نفس رسیدم تو بازار ، به جون مادرم بریدم « حسین ، حسین ... » ┄┄┄┅═✧❁❁✧═┅┄┄┄
بسم الله الرحمن الرحیم یازینب سلام الله علیهم نگاهم ماند و از درها نیامد نشانی از کبوترها نیامد زمانی گردِ من پُر بود حالا..‌. یکی از آن برادرها نیامد دلم از تارِ غم شیرازه دارد وجودم دردِ بی اندازه دارد لباسِ کهنه‌ات را می‌فشارم لباست بویِ خونِ تازه دارد لبم خشک است آب‌آور کجایی رُبابم سوخت علی‌اصغر کجایی سرم برخاک اُفتاده‌است عمه عصایِ پیری‌ام اکبر کجایی مگر در شامِ غم خواهر ندارید مگر این گوشه یک دختر ندارید بیایید و ببینم رویتان را... ولی افسوس بر تَن سر ندارید مرا در لحظه‌ی خوشحالی‌اش زد مرا در موقعِ بی‌حالی‌اش زد کسی که تیغِ خود را بر تنت کرد مرا هم با غلافِ خالی‌اش زد امیدم رفت تا بازوی تو رفت اباالفضلم چه‌شد اَبروی تو رفت سرم را ضربِ یک نیزه شکسته همان نیزه که بر پهلویِ تو رفت (حسن لطفی ۹۸/۱۲/۱۹)
بسم الله الرحمن الرحیم زینب که بود ؟ واژه برایش نیامده‌است زینب که هست ؟ وقت ادایش نیامده‌است زینب چه کرد کار فقط کار مرتضاست زینب چه گفت خطبه به پایش نیامده‌است زینب نه بلکه شیر اُحُد بانگ میزند آری صدا شبیهِ صدایش نیامده‌است زینب چه داشت آنچه که زهرا ظهور داد زینب چه خواست  آه رسایش نیامده‌است تفسیری از حماسه‌ی شامش نگفته‌اند شرحی برای کرببلایش نیامده‌است از خواهش حسین گرفتیم تا ابد دستی به روی دستّ دعایش نیامده‌است عالم تمام حیرت محض است پیشِ او چون او کسی به پیش خدایش نیامده‌است بویِ حسین داشت تمامیِ دستهاش رنگی شبیهِ رنگِ حنایش نیامده‌است زینب شناسی است قیامِ امامِ عصر باید به سوز گفت که جایش نیامده‌است در بِینِ روضه گریه‌ی عباس را ببین باور مکن برای عزایش نیامده‌است پیراهن حسین در آغوش دارد و با گریه گفت حیف عبایش نیامده‌است اُمِ‌وَهَب نشسته پَرَش را گرفته است بالاسرش رُباب سرش را گرفته است در فکرِ آب مانده و سایه نمی‌رود در آفتاب مانده و سایه نمی‌رود در آفتابِ شام کباب است رویِ او حالا شبیهِ روی رُباب است رویِ او حالا کنارِ او که رُباب است بچه نیست حالا که کوزه‌ها پُر آب است بچه نیست این لحظه‌های آخر و او رو به کربلاست او رو به قبله است بگو رو به کربلاست عباس تا که بود کسی سایه‌اش ندید سی سال قامتش زن همسایه‌اش ندید عباس را که داشت به محمل حجاب بود گهواره‌ای کنارِ عروسش رُباب بود عباس اگر که بود در آتش نمی‌دوید با دختری کبود در آتش نمی‌دوید خانم به نیزه زلف پریشان ندیده بود بر رویِ ناقه محملِ عُریان ندیده بود افسوس سایه‌ها سرِ خواهر نیامدند از شش برادرش یکی از در نیامدند یادش نرفته بغضِ پریشانی‌اش شکست سر را که دید گوشه‌ی پیشانی‌اش شکست یادش نرفته نوبتِ تزئینِ شهر بود خانم سه روز معطل آذینِ شهر بود اینجا شراب پُر شده در کاسه‌ها چرا اینجا پُر است از همه رقاصه‌ها چرا ای کاش سر به طشتِ طلایش نمی‌رسید این ضربه‌هایِ چوب صدایش نمی‌رسید در پیشِ عمه دخترکی ناتوان شکست آنقدر زد که آخر سر خیزران شکست اُمِ‌وَهَب نشسته پَرَش را گرفته است تنها شده رُباب ، سرش را گرفته است (حسن لطفی۹۷/۰۱/۱۲)
بسم‌الله الرحمن الرحیم تضمينی از شعر مرحوم منزوی" آیِنه در آیِنه نورِ مُکَرَم زینب است جلوه در جلوه تجلیاتِ خاتم زینب است خطبه در خطبه امیرالمؤمنین دَم زینب است زُهره در زُهره ظهورِ اسمِ اعظم زینب است آنکه با عشقِ حسینی گَشته همدم زینب است با مُسَمَط با قصیده با غزل با مثنوی صائِبی از اصفهان و بیدلی از دهلوی جودی و یَغما و نَیِر شهریار و مولوی می بَرَد اما دلم را مصرعی از مُنزوی این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است (اين حسين عاشق يكی دارد كه آن هم زينب است) نامِ او پُر کرده عالم را حجابش بیشتر خُطبه‌اش بنیان کَن و فصلُ الخِطابش بیشتر غیرتش مبهوت ساز است ، انقلابش بیشتر محملش دارد تماشا و رکابش بیشتر گفت با عباس پُشتیبانِ پرچم زینب است شمع اگر این است دل پروانه باشد بهتر است مِی اگر این است پُر پیمانه باشد بهتر است سر اگر خاکِ درِ میخانه باشد بهتر است عقل در توصیفِ او دیوانه باشد بهتر است در شهامت برتر از سارا و مریم زینب است عشق وقتی می‌تپد عاشق پرستو می‌شود دستِ عاشق زود از حالِ دلش رو می‌شود هر که با خورشید شد آئینه‌ی او می‌شود دخترِ شاهِ نجف هم شاه بانو می‌شود یک تن اما حامیِ ناموسِ عالم زینب است از همان اول خدا می‌خواست او را شُد حسین اصلاً او با اولین پلکِ تماشا شُد حسین فاطمه شُد مرتضی شُد پیش از آنها شُد حسین گرچه نامش بود زینب بعدش اما شُد حسین او حسین است و حسینش هم مُسَلَم زينب است گرچه بر بال و پرِ خود سلسله دارد هنوز او که باشد سایبانی قافله دارد هنوز می‌رود پشتِ برادر فاصله دارد هنوز با سرِ هر زلفِ او صدها گله دارد هنوز آنکه ریزد در فراغت اشک ماتم زینب است (حسن لطفی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم کیست زینب آسمان در مَحضَرَش اُفتاده است پیشِ او خورشید با خاکسترش اُفتاده است شام چیزی نیست تا ویران کُنَد با خطبه‌اش بالِ عزرائیل پایِ شَهپَرَش اُفتاده است   چادرش را می‌تکاند می‌تکاند کوفه را کیست زینب کوفه  یادِ حیدرش اُفتاده است می‌کَنَد از جا زمینِ شام را با کاخ‌ها راهِ مولا باز هم بر خیبَرَش اُفتاده است  کیست زینب لحظه‌هایی که علی در رزم بود ذوالفقار اینَک به دستِ دخترش اُفتاده است قبل از آنیکه یزید از پیشِ خانم پا شود دید یِکجا سقفِ ظلمش بر سرش اُفتاده است مرتضیٰ بر دستمالِ زردِ خود میزد گِره یا که زینب دو گره بر معجرش اُفتاده است هرکجا می رفت چشمی سویِ او جرات نکرد بر سرِ او سایه‌یِ آب آورش اُفتاده است کارِ او پیغمبریِ کربلا تا شام بود بیرقِ عباس دوشِ خواهرش اُفتاده است یادِ ایامی که شد سایه برادر با سرش ظهر در گرمایِ سوزان بسترش اُفتاده است داشت بر سینه لباسی را که مادر داده بود یادِ مادر یادِ روزِ آخرش اُفتاده است   رو به قبله بستر است و رو به دَر چشمانِ او باز اشکی سرخ از چشمِ تَرَش اُفتاده است بادِ گرمی می‌وزید و بویِ سیبی می‌رسید دید از تَل آنطرف‌تَر پیکرش اُفتاده است وای دستِ حرمله گهواره‌ای پاشیده بود آه دستِ ساربان انگشترش اُفتاده است   محملش را دید وقتی می‌رود از کربلا می‌رود با دختری که زیوَرَش اُفتاده است می‌شنید از مَحمِلی لالاییِ گرمِ رُباب حق بده چشمانِ او بر اصغرش اُفتاده است خُطبه‌اش را گیسویِ از نِی رهایی قطع کرد ردِ خونی رویِ چوبِ منبرش اُفتاده است   چشم را بالا گرفت اما برادر را ندید تاب خورده نیزه و حتماً سرش اُفتاده است زیر دست و پا نگاهی کرد دنبالِ حسین دید سَر این سو و آن سو مادرش اُفتاده است (حسن لطفی)
بسم الله الرحمن الرحیم لحظه‌ها لحظه‌های آخر بود آخرین ناله‌های خواهر بود خواهری که میان بستر بود خنجری خشک و دیده‌ای تَر بود چقدر سینه‌اش مکدر بود چشم خود را چه سخت وا کرده روی خود را به کربلا کرده مجلس روضه را بِپا کرده باز هم یادِ بوریا کرده یادِ باغِ گلی که پرپر بود پلکهایش کمی تکان دارد رعشه‌ای بین بازوان دارد پوستی رویِ استخوان دارد یادگاری زِ خیزران دارد چشم از صبح خیره بر در بود تا علی اکبرش اذان ندهد تا که قاسم رُخی نشان ندهد تا علمدار سایبان ندهد تا حسینش ندیده جان ندهد انتظارش چه گریه آور بود زیرِ این آفتاب میسوزد تنش از التهاب میسوزد یاد عباس و آب میسوزد مثلِ رویِ رباب میسوزد یادِ لبهای خشک اصغر بود میزند شعله مرثیه خوانیش زنده ماندن شده پشیمانیش مانده زخمی به رویِ پیشانیش آه از روزِ کوچه گردانیش چقدر در مدینه بهتر بود سه برادر گرفته هر سو را و علی هم گرفته بازو را دور تا دورِ قدِ بانو را تا نبینند چادر او را آه از آن دَم که پیش اکبر بود ناگهان یک سپاه خندیدند بر زنی بی پناه خندیدند او که شد تکیه گاه خدیدند رو سوی قتلگاه خندیدند بعد از آن نوبتِ برادر بود آن همه ازدحام یادش هست جمعِ کوفی و شام یادش هست چشمهایِ حرام یادش هست حال و روز امام یادش هست چشمها روی چند دختر بود یک طرف دختری که رفت از حال یک طرف تلِ خاکی و گودال زیرِ پایِ جماعتی خوشحال یک تن اُفتاده تا شود پامال باز دعوا میان لشکر بود جانِ او تا زِ صدر زین اُفتاد خیمه‌ای شعله ور زمین اُفتاد نقشِ یک ضربه بر جبین اُفتاد گیسویی دست آن و این اُفتاد حرمله از همه جلوتر بود یک نفر گوئیا سر آورده زیر یک شال خنجر آورده ضربه‌ای که به حنجر آورده عرقِ شمر را در آورده وای سر روی دست مادر بود (حسن لطفی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا