#ورود_به_کربلا_واحد
#واحد۷
آل هاشم و بگو ؛ کوچه واکنن حسین
زینب و پیاده از ؛ ناقه ها کنن حسین
اول داداش
برای دخت بوتراب خیمه بزن
برای من پیش رباب خیمه بزن
هر چی میشه نزدیک آب خیمه بزن
حسین من حسین من .....
......
میهمان کربلا ؛ سر قرار آمده
برا پذیرایی چقدر ؛ نیزه دار آمده
حسین من
اینجا هزار سواره میریزه سرت
با نعل تازشون میرن رو پیکرت
غارت میشه پیراهن و انگشترت
حسین من حسین من ....
.....
از مقابلم حسین ؛ دور نشو که میمیرم
با چه عزت اومدم ؛ با چه غربتی میرم
راضی میشی
مهار ناقم باشه دست حرمله
داد بزنه سرم جلوی قافله
برای دیدنم بیان با هلهله
حسین من حسین من ....
#عبدالحسین
#حضرت_رقیه_واحد
#واحد۷
نه جای من نه جای توست ؛ تو این خرابه ای پدر
هر چی که باشه بهتر از ؛ بزم شرابه ای پدر
نگاه کن
ببین چه خونه ای دارم من ای پدر
تا کی باید اینجا باشم من در به در
از این به بعد هر جا میری منم ببر
بابا حسین بابا حسین ...
......
میبینم رو صورتت ؛ این همه کبودیو
بابا حلال نمیکنم ؛ من اون زن یهودیو
بابا حسین
یه جای سالمی نمونده رو سرت
هنوز میاد خون از رگای حنجرت
الهی که برات بمیره دخترت
بابا حسین بابا حسین ...
........
امشب منو ببر بابا ؛ به پیش زهرا مادرم
یه حرفایی رو من بگم ؛ به مادرم راحت ترم
مادر بزرگ
تو رو زدن اگه تو کوچه بارها
نبردنت دیگه سر بازارها
نبردنت تو بزم می گسارها
بابا حسین بابا حسین ...
.......
از اون شبی که زجر منو ؛ زده دیگه تاب ندارم
اینقده درد دارم بابا ؛ شبا دیگه خواب ندارم
تا میگذارم
روی زمین سرم رو پهلوم میگیره
میشم به اون پهلو بازوم میگیرم
درد گوشم مگه که آروم میگیره
بابا حسین بابا حسین ...
#عبدالحسین
#حضرت_حر_واحد
#واحد۷
آمدم نظر بر این ؛ اشک خجلتم کنی
کشتی نجات من ؛ غرق رحمتم کنی
بدم ولی
آقا ادب کردم به نام فاطمه
ردم نکن به احترام فاطمه
من اومدم بشم غلام فاطمه
جانم حسین جانم حسین...
......
میدونم که از کرم ؛ قلبم و نمیشکنی
به سینه هیچ کسی ؛ دست رد نمیزنی
حرم ولی
میخوام گرفتار تو باشم یا حسین
از این به بعد یار تو باشم یا حسین
عبد علمدار تو باشم یا حسین
جانم حسین جانم حسین...
.......
دستمال مادرت برام ؛ مدال و سر بنده حسین
ولی بگو زخمه سره ؛ تو رو کی میبنده حسین
دلواپسم
وقتی که خون از زخم پیشونیت میره
آقا کی خون از صورت تو میگیره
زخم تو رو زینب ببینه میمیره
جانم حسین جانم حسین...
#عبدالحسین
#اصحاب_واحد
#واحد۷
#حضرت_حبیب_واحد
من الغریب الی الحبیب ؛ سلام بر تو یا حبیب
من الغریب الی الحبیب ؛ بیا به کربلا حبیب
بیا حبیب
صف بسته اند اینجا برای کشتنم
تو کربلا غریب گیر آوردنم
بیا بیا که چشم به راه تو منم
جانم حسین جانم حسین ...
.......
#غلام_سیاه_واحد
#حضرت_جون
غلام خونه منی ؛ داری عجب سعادتی
حسینی بودی از ازل ؛ به به عجب اصالتی
به خود ببال
غلام خونواده پیمبری
سیاهی و از همه رو سفید تری
برای من مثل علی اکبری
جانم حسین جانم حسین ...
....
#حضرت_عبدالله_واحد
#حضرت_عبدالله_بن_حسن
از بسکه نیزه خورده ای ؛ تن تو نیمه جان شده
فدا سرت دستم اگه ؛ بر پوست آویزان شده
عمو حسین
مگر که من از اصغر تو کمترم
بزار سه شعبه بزنن به حنجرم
بزار منم رو نیزه ها بره سرم
عمو حسین عمو حسین ...
#عبدالحسین
#حضرت_قاسم_واحد
#واحد۷
ای عمو بیا ببین ؛ حجله گاه قاسمو
دشمن از هر طرف ؛ بسته راه قاسمو
عمو حسین
تا که صدا زدم یتیم حسنم
اینقد زدن با سنگ و نیزه بر تنم
یکی شده با تن من پیراهنم
عمو حسین عمو حسین ...
.......
با گریه بیرون میکشی ؛ تیرا رو از تو پیکرم
تو یاد مجتبایی و ؛ منم به یاد مادرم
وقتی که موند
در زیر دست و پای مرکب پیکرم
یادم اومد افتاد در رو مادرم
بگو چه کرد اون میخ داغ با مادرم
عمو حسین عمو حسین ...
.....
خدا نگهدارت باشه ؛ عروس زار و مضطرم
فکر اسیری توام ؛ این لحظه های آخرم
با خود ببر
این (آستین پارمو)* شام خراب
وقتی که میبرت تو رو بزم شراب
بگیر جلوی صورتت جای نقاب
عمو حسین عمو حسین ...
*پس آن حضرت دست فاطمه را گرفت و به دست قاسم داد و فرمود:
اين امانت پدرت است که تا امروز نزد من بود. اکنون به تو ميسپارم.
پس به امر حضرت خيمه را خلوت کردند. و داماد مأيوس با آن عروس به آن خيمه درآمدند و به يکديگر نظر ميکردند و ميگريستند. و جز گريه سخني با يکديگر نميگفتند.
که ناگاه نداي هل من مبارز از لشگر عمر سعد بلند شد. قاسم دست دختر عمّ را رها کرد و از جاي برجست؛ خواست از خيمه بيرون آيد، عروس مأيوس دامانش را گرفت و گفت:
چه اراده داري؟ و به کجا ميروي؟ و مرا در اين بيابان به کي ميسپاري؟
قاسم چون اين سخنان شنيد، زارزار گريست و گفت:
إنّي إلي الميدان عازم وعلي دفع الأعداء حازم:
عزم ميدان دارم و همت بر دفع دشمنان ميگمارم.
آيا نميبيني که پدرت در اين صحرا غريب و تنها مانده و کسي از يارانش بر جا نمانده که او را ياري کند؟! ميروم تا جان خود را فدايش کنم.
عروس گفت: اي پسرعم من به هجرانات چگونه بسازم؟! و دست از دامانات چگونه بردارم؟!
قاسم فرمود:
يا بنت العمّ؛ خلّي ذيلي فإنّ عرسنا أخّر إلي الآخرة:
اي دخترعم؛ دست از دامنام رها کن که عروسي ما به قيامت افتاد.
گفت از وصل تو دیگر در کجا یابم نشان؟
گفت در صحرای محشر در میان کشتگان
عروس گفت:
چون مرا وعدة قيامت ميدهي، بأيّ شيئ أعرفک وفي أيّ مکان أراک؟:
به چه نشاني تو را بشناسم؟ و در چه مکاني در صحراي محشر جمال تو را مشاهده نمايم؟
در آن حال قاسم دست زد و آستين خود را پاره نمود و فرمود:
يا بنت العمّ؛ أعرفيني بهذه الردن المقطوعة:
مرا در خدمت جدّ و پدرم به اين آستين پاره بشناس.
#حضرت_علی_اصغر_واحد
#واحد۷
الهی ای آب فرات ؛ خشک بشی برابرم
چقد مگه آب میخواست ؛ گلوی خشک اصغرم
دیدی چطور
این حرمله شش ماهمو سیراب کرد
من رو زدم ولی منو جواب کرد
بعد از سه روز با تیر علی مو خواب کرد
وا اصغرا وا اصغرا ...
.....
ای حرمله ای حرمله ؛ دستت الهی بشکنه
کی بچه شش ماهه رو ؛ تیر سه شعبه میزنه
ای حرمله
تیر سه شعبه چاره کارم نبود
اندازه گلوی شیر خوارم نبود
ای بی حیا این که علمدارم نبود
وا اصغرا وا اصغرا ...
.......
زبان حال حضرت رباب
سری به روی نیزه ها ؛ پیش دو چشم ترمه
باور نمیکنم که این ؛ سر علی اصغرمه
ای نیزه دار
انقد به من شش ماهه مو نشون نده
یه لحظه هم به مادرش امون نده
منو بزن ، هی نیزه رو تکون نده
وا اصغرا وا اصغرا ...
#عبدالحسین