#غزل
#شب_اول
#امام_زمان.عج
#اول_جلسه
#شدماهعزامیکشیازعمقدلتآه
#مرضیه_عاطفی
#حلقه_ادبی_ریان
شد ماه عزا میکشی از عمق دلت آه
شرمنده که از داغ دلت نیستم آگاه
می آمدی ایکاش به همراهِ محرّم
در بزم غریبانهٔ عشّاق؛ شبانگاه
حسرت به دلم مانده که یکروز بخوانم
در محضر تو یک دو سه خط روضهٔ کوتاه
هستی و نمی بینمت و کاش ببینم
آن لحظه که با شال عزا میرسی از راه
میسوزی و پا تا به سرت میشود آتش
می نوشی اگر جرعه ای از آب در این ماه
از جدّ غریبت به دلت مانده چه داغی
از مقتل و از خنجر و از ضربهٔ جانکاه
بیتابی از این غم که چرا آب ندادند؟
دادند به خوردش عطش ِ نیزهٔ ناگاه
بر صورتِ خود میزنی از داغ اسارت
از عمه که شد همسفرِ خولیِ گمراه
جانم به فدای تو صباحاً وَ مسائًا
ای منتقم خون خدا آجرک الله!
#حلقه_ادبی_ریان
#غزل
#شب_اول
#حضرت_مسلم.ع
#بااینکهگفتمازعشق
#وحید_عظیمپور
#حلقه_ادبی_ریان
با اینکه گفتم از عشق ، از عشق بی نصیبم
از آشنام گفتم ، اما خودم غریبم
عشق حسین من را تنها نمیگذارد
در بین نخلها هم سرمست عطر سیبم
آمد من الحسینت ، سوی حبیب اما
خط الیالحسینم ، راهی نشد حبیبم
یک موسفید آمد ، از تو حنا بگیرد
دیدم محاسنم را ،کز خون خود خضیبم
در نامه ام نوشتم ، برگرد ای مسیحا
من که شدم سفیرت ، در کوفه بر صلیبم
تو مصطفای طفّی ، من هم اویس کوفه
دندان من فدای ، دندانت ای حبیبم
اسب فقیر کوفه ، نعل جدید کوبید
حیرت زده میان ، این قوم نانجیبم
پیراهن تو یوسف ، درمان چشم من بود
صد تکه میشود حیف ، پیراهن طبیبم
#قصیده
#شب_دوم
#آبزنیدراهراهینکهنگارمیرسد
#رضا_جوانبخت
#حلقه_ادبی_ریان
"آب زنید راه را هین که نگار میرسد"
دختر مرتضی علی(ع)، فاطمه(س) وار می رسد
زانوي شاهزاده ها هست ركاب محملش
با چه شكوه و شوکتی کوه وقار می رسد
هاشمیان به گرد او، فاطمیات پشت سر
قامت عصمتش در این حصن و حصار می رسد
دار و ندار فاطمه (س)، گوهر ناب مصطفي (ص)
به كربلا حسين (ع) با دار و ندار می رسد
خامس آل پنج تن(ع)همره طفل شیرخوار
زودتر از روز دهم سر قرار می رسد
شانهی آسمانیان، محمل دختران شده
چه نازدانه دختری به این دیار می رسد
گرد و غبار این زمین تا نرسد به معجری
بال فرشته از یمین یا که یسار می رسد
رونق کار ماذنه، رکن شباب هاشمی
وارث هیبت نبی، یکّهسوار می رسد
"رونق باغ مي رسد چشم و چراغ می رسد"
"عنبر و مشک می دمد" دولت يار می رسد
وزير اعظم حسين (ع) آيه ي محكم حسين (ع)
صاحب پرچم حسین (ع) آن جلودار می رسد
آن سوی دیگر از زمین، نیزه و تیغ آبدار
ارتش زمهریرها چند هزار می رسد
رفت قرار ناگهان از دل خواهر حسین ع
در نظرش همه جهان تیره و تار می رسد
پرده کنار می رود، واقعهی روز دهم
صحنه به صحنه از دل گرد و غبار می رسد
"چاک شده است آسمان غلغله ای ست در جهان"
ديد ز هر طرف غمی همچو شرار مي رسد
ديد كه از جور فرس، چه استخوان ها كه شكست
ناله و بانگ قاسمِ لاله عذار می رسد
حلقه زدند کوفیان دور حسین و اکبرش
صداي طبل شادی و داد و هوار می رسد
طفل به دست آسمان، بود و صدای خنده از
لشكر شاميان بر اين طرز شكار مي رسد
لحظه ي تلخ حادثه چکمهی نونوار شمر
همره کهنه خنجری سرکش و هار می رسد
گوشه به گوشه آسمان سرخ تر از خون گلو
پنجهی شمر و زلف او! آخرکار می رسد
وقت نفس نفس زدن زمان دست و پا زدن
ناله ی “یا بُنَیَّ” از گوشه کنار می رسد
"آب زنيد راه را"، مادر او به قتلگاه
با پر و بال زخمی و حالت زار می رسد
گوش زمین و آسمان می شنود در آن زمان
آه صدای پای آن چند سوار می رسد
چشم حسین بسته شد، قوم هراس شد جسور
موقع غارت از حرم، وقت فرار می رسد
مرد سوارهی عرب، گر نرسد به دخترك
به يارب اش ز پيشِ رو بوتهی خار می رسد
• ﷽ •
سبک:شور
حضرت #رقیه_سلام_الله_علیها
#محرم_الحرام_۱۴۴۵
➖➖➖➖➖➖➖
مشکات الزهرا یا رقیه
ذاتا نوری نورا رقیه
بردی ارث از مادربزرگت
انسیة الحورا رقیه
ام ابیهایی و تو مادر بابایی
سه سالته برا خودت لشکر بابایی
عالمو میکُشه حسین وقتی بهت میگه
الهی قربونت برم دختر بابایی
روی نخل علوی، ثمر و ببین
رفته کلا به حسن، جگر و ببین
تو خرابه های شام، سر باباشو
با گریه پس گرفته، هنر و ببین
سیدتی یا رقیه
➖➖➖➖➖➖➖
تو دُر نایابی رقیه
مفتاح هر بابی رقیه
بردی ارث از ام المصائب
حلمای اربابی رقیه
بضعة العباسی یعنی جان اباالفضلی
تو الگوی کل محبان اباالفضلی
وضو گرفته هر دفعه تو رو بغل کرده
سه آیهٔ کوثر قرآن اباالفضلی
بگو لا حول و لا، تیر عشقشو
زده به قلب عموش، هدف و ببین
نوهٔ ابوترابه برو شهر شام
حرم دوم شاه نجف و ببین
سیدتی یا رقیه
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
• ﷽ •
سبک:شور
مولا #قمربنی_هاشم_علیه_السلام
➖➖➖➖➖➖
دریای جود و کرم اباالفضل
ماه من ماه حرم اباالفضل
مردونگی یعنی همین اباالفضل
شیر نر ام البنین اباالفضل
رعنای اباعبدالله، زیبای اباعبدالله
با تو غم نمیمونه تو، چشمای اباعبدالله
آغازه قمر، پایانِ قمر
آرامش قبل و بعد طوفانِ قمر
هی دور زمین، میچرخه قمر
ماه آسمون شده پریشان قمر
➖➖➖➖➖➖
خیمه شبها با تو مثل روزه
چشماتو قربون خیلی نفوذه
دوری ازت یک لحظه هم محاله
باید همش پیشت باشه سه ساله
ای مرد اباعبدالله، هم درد اباعبدالله
وقت سختیا دنبالت، میگرده اباعبدالله
سرداره قمر، سالاره قمر
رفته به باباش علی جنم داره قمر
خورشیدم اگه روز بالا میاد
آرزوش فقط همینه دیدار قمر
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
➖➖➖➖➖➖
✅غریبانه دیگری برای امام ششم
🔻علیاكبر لطيفيان
مگر رسول به وصفش بیان کند سخنی
که وصف ذات خدا نیست کار همچو منی
جواب هرچه که باشد نوازش است مرا
خدا کند بنوازد مرا ولو به «لن» ی
بساط حوزه کرم میکند، چه ذوالکرمی
بساط روضه عطا میکند، چه ذوالمننی
به دست شیخالائمه غدیر جان بگرفت
بله؛ غدیر جوان شد ز بادهء کهنی
ببین حدیث حدیث وببین که بحث به بحث
چگونه یک تنه رفته به جنگ تن به تنی
به جعفر بن محمد بگو بسوز وبساز
مباش فکر حرم گر نوادهء حسنی
سیاهتر ز همه روزگار پروانهست
اگر که شمع بسوزد میان انجمنی
نخست آنچه صدا میکند سر زانوست
اگر کشیده شود ناگهان سر رسنی
ببین چه برسرزن یا که مرد میآید
طناب را بکشی، تازیانه هم بزنی
عبا نداشت که ازخجلتش بسر بکشد
پناه برد به یک آستین پیرهنی
چه سخت میگذرد مرد آبروداری
طی طریق کند با غلام بددهنی
اگرچه سوخته در جای شکر آن باقیست
که میخ در نگرفته به گوشه بدنی
اگرچه از نفس افتاده باز هم راضیست
که بین کوچه نیفتاده است هیچ زنی
چه حرفها نشنید و چه چیزها که ندید
شکستهدل شد و آمد ولی چه آمدنی
غریب نیز از اینجا نمیرود عریان
برای تو کفن آوردهاند، عجب کفنی
#علی_اكبر_لطيفيان
#امام_صادق علیهالسلام
✅ امام صادق (علیه السلام)
🔻محمد علی بیابانی
قسم به غربت خاكي كه فوق تفسير است
هواي شعر براي بقيع دلگير است
نفس كشيدن بين غبارها سخت است
سرودن از حرم بي مزارها سخت است
چگونه شعر بگويد دلي كه مي گيرد
الا بقيع! چرا شاعرت نمي ميرد
قرار نيست تو را بي سبب بهانه كنم
ولي بگو كه دلم را كجا روانه كنم
كبوتري كه در اين خانه لانه داشته است
در آستان رضا آشيانه داشته است
چگونه باخبر از آن سراي درد و غم است
دلش خوش است كه نامش كبوتر حرم است
بقيع، سامره و كربلا و مشهد نيست
در اين سرا خبري از رواق و گنبد نيست
بقيع مثل نجف نيست تا كه مهمانش
به راحتي بنشيند ميان ايوانش
ولي بقيع، بهشتي ست با چهار مزار
بقيع مژده سالي ست با چهار بهار
چهار مظهر غربت چهار تن مظلوم
چهار قبر غريب از چهارده معصوم
فقط ميان بقيع است اين قرار و تمام
به يك سلام شوي زائر چهار امام
ولي نه، آه دلم ناتمام مانده هنوز
به سينه حسرت عرض سلام مانده هنوز
سلام از عمق دل ديده اي كه پُر ابر است
به مادري كه بدون حرم نه بي قبر است
اگر سلام تو آتش به سينه ات افروخت
از آن دري ست كه روزي ميان آتش سوخت
مرا ببخش! نمي خواهم آتشت بزنم
چگونه گويم از آن روز، خاك بر دهنم
ز هرُم شعله ي در ياس را كه پژمردند
در آن هجوم علي را به ريسمان بردند
ميان تلخي آن صحنه ي غبارآلود
شكست قامت مرد و مدينه شاهد بود
از آن غروب غم انگير چند سال كذشت
كه باز خاطره ي كوچه از خيال گذشت
مدينه همدم اندوه دودمان علي ست
و باز شاهد مردي ز خاندان علي ست...
...كه باز آمده آتش در آستانه ي او
هزار شكر كه محسن نداشت خانه ي او
رسيده اند كه از باغ، لاله را ببرند
امام صادق هفتاد ساله را ببرند
تصورش چقدر سخت مي شود اي واي
بزرگ طايفه در كوچه مي دود اي واي
كسي نگفت مگر پيرمرد بردن داشت؟!
تن نحيف مگر تازيانه خوردن داشت؟!
ميان گريه ي آرام او بلند نخند
به دست بي رمقش لااقل طناب مبند
ميان سينه ي او روضه ي مدينه به پاست
طنين روضه اش از واي مادرش پيداست
عزيز فاطمه را بي اراده مي بردند
همه سواره و او را پياده مي بردند
دويد و از نفس افتاد پشت آن مركب
دويد و از نفس افتاد گفت يا زينب
اگرچه رفت ولي قامتش خميده نبود
به ني مقابل چشمش سر بريده نبود
اگرچه رفت ولي سلسله به شانه نداشت
به جاي جاي تنش رد تازيانه نداشت
#امام_صادق علیه السلام
#محمد_علی_بیابانی