#دو_خط_روضه
#اشعار_حسینی
#محرم۱۴۰۳
#ماه_محرم
#دهه دوم
آه ، ای حضرت معشوق بیا،درکوفه
تنت افتاده، سرت رفته کجا ،درکوفه
وای من خاک نشد ازچه تنت ،حضرت عشق
خاک آلود تنت گشته رها ،درکوفه
کربلا دور تو شمشیر و سنان بودحسین
وای گودال تو شد کوه منا درکوفه
به سخاوت پدرت بود که شدشهره به شهر
از لباست نگذشتند چرا درکوفه
چادر سوخته ای بودهمه هستی من
تاکشم بر تن تو جای عبا درکوفه
نه تورا جمعه که ، نه ،روز دوشنبه کشتند
قاتل مادرمان کشت تو را درکوفه
نیزه بنشست به هرجای تنت درگودال
جایی ازبوسه نداری به خدا درکوفه
پاره پاره شدی و بعد از آن ذبح شدی
قتلِ صبرت به خدا کُشت مرا درکوفه
غم انگشتریت را نخورم،بین گذر
وای انگشت تو افتاده کجا درکوفه
یاد داری که فقط با تو سفر می رفتم
شمر گردیده جلوداربیا درکوفه
کعب نی خورده ام ازدست حرامی همه شب
شده ام کوه غم وآه و بلا درکوفه
آیه ای از سرنی،بهرتسلا توبخوان
نشود خواهرت انگشتنما درکوفه
#شاعر.آرمین غلامی_مجنون
🏴 اشعار #اسارت
==========================
#حضرت_زینب
وای از حالت زینب،دل پیغمبر سوخت
کنج زندان بلابود، دل حیدر سوخت
به تماشای اسیران نه فقط معجرها
بین این شهر به تاراج،دل خواهر سوخت
وسط کوچه وبازار دل زینب بود
یاد ضرب لگدوسوختن مادر سوخت
ابن مرجانه ،سریاربه قصرش زده بود
تو نبودی کمکم، روی سرم معجر سوخت
از غم رفتن زینب به دره قصر زیاد
نیمهشب بود چنین، کنج تنور آن سر سوخت
دخت حیدر،وسط کوفه،اسیراست است
شهر آرام شد اما دل یک خواهرسوخت
به سرقصر زیاداست،سری چون خورشید
ناله زد از جگر ویاد تنی بی سرسوخت
🔸شاعر:
#آرمین_ غلامی_ مجنون
🏴 اشعار اسارت
========================
#امام_حسین #
برسر ناقه سوارو آسمان را تار دید
خونپیشانی زینب برسرمحمل چکید
این اسارت زخمکاری بود آمدبر دلش
کوفه وزندان کوفه، بر اسیرانت رسید
نیزه این قدِ کمان را قدکمانیتر کند
دراسارت زینبت، داغ برادر هم چشید
دراسارت زخم از زخم جگر پیشی گرفت
روی ناقه لحظه آخر چو بسمل میپرید
بین بازاراست زینب،میدوید اما چهسود
شمر ملعون زودتر از کوفه بر زینب رسید
شمرملعون آمده، نه، احتمالا مست بود
وای من دربین کوفه،ناله زینب شنید
پیکر ت را پشت و رو کرد، وای درگودال خون
دراسارت هستم و احساس زینب را برید
🔸شاعر:
#آرمین غلامی_مجنون
🏴 اشعار اسارت
=======================
#حضرت_زینب
سخت است باشی یک زن اما،پرشکسته
در راه کوفه باشی اما ، دستِ بسته
سخت است بریک ناقه ی عریان نشسته
لعنت به شمری که غرورت را شکسته
روی تو و ناموس تو،حساس هستند
باسنک کین درکوفه رویم را شکستند
این قوم بد را گرنشد ساکت بسازی
با آبرویت میکند ِاین شمر بازی
برناقه فرزند امیرالمومنین است
برنیز ه ،راس پوری ازام البنین است
شمر و امیرش را چو رسوا ساخت زینب
آب دهان بر صورتش انداخت زینب
برکوفیان گفتی که من پای حسینم
دراین اسارت من امیر عالمینم
هرگز سری چون دیده از دریا نبندند
با ریسمان صبر دستی را نبندند
درکوفه وقت حمله رویم راسیه کرد
درکوفه حکم صبر ، بازویم راسیه کرد
برناقه عریان نشینی دست بسته
بینی که نا محرم سر زینب شکسته
ای وای دست زینبت درکوفه بندند
وقت زمین خوردن به ناموست بخندند
چشمان سقای حرم دیدی که پاره است
زینب اسیراست اسیراست وستا ره است
گفتی که زینب نیزه بر چشمم نشیند
اما کسی یک موی خواهر را نبیند
ازناقه گفتی، پا ی بر رویم گذارید
پوشیه را از رخسار زینب بر ندارید
🔸 شاعر:
#آرمین غلامی_مجنون
🏴 اشعار #اسارت
=======================
#حضرت_زینب_راس عباس
برروی نیزه ،روی تو، دل کندنی نیست
فهم است؛ عشق تو،که پس فهمیدنی نیست
گیر است یکجایی دل زینب به نیزه
این روزها بنگر دلم ، ام البنینیست
بر روی نیزه راس عباس علی بود
از زینبت آشفته تر، امشب زنی نیست
این خانواده دراسارت بین کوفه است
اولاداینان تا قیامت که ناتنی نیست
نامش به روی ارمنیها ،ناز دارد
ای کوفه ،این باب الحوائج ارمنی نیست
درکوفه زینب شداسیردست ظالم
دیگرپس او کوچه ها آز ردنی نیست
**
برناقه عریان سواراست وپیاده
کوفه نیازی به عمود آهنی نیست
🔸 شاعر:
#آرمین_ غلامی_ مجنون
======================
🏴 اشعار #اسارت
=======================
#حضرت_زینب
برروی نیزه ،روی تو، دل کندنی نیست
فهم است؛ عشق تو،که پس فهمیدنی نیست
گیر است یکجایی دل زینب به نیزه
این روزها بنگر دلم ، ام البنینیست
بر روی نیزه راس عباس علی بود
از زینبت آشفته تر، امشب زنی نیست
این خانواده دراسارت بین کوفه است
اولاداینان تا قیامت که ناتنی نیست
نامش به روی ارمنیها ،ناز دارد
ای کوفه ،این باب الحوائج ارمنی نیست
درکوفه زینب شداسیردست ظالم
دیگرپس او کوچه ها آز ردنی نیست
**
برناقه عریان سواراست وپیاده
کوفه نیازی به عمود آهنی نیست
🔸 شاعر:
#آرمین_ غلامی_ مجنون
======================
🏴 اشعار اسارت #سربریده
=======================
#حضرت_عباس
کوفه و چشم انتظاران فراوان گرد سر
زینب بی تاب بود آنروز ،میهمان گرد سر
سهم کوفه هفت روزی بود،آنهم دیدورفت
روی نیزه از ترک زخمی نمایان گرد سر
رفت سمت نیزه دار اما تنش تاروکبود
برسرنیزه سرت شدنیزه باران گرد سر
خم شدی تاسنگ بر رویت نیاید،لیک خورد
شد پناه زینبت، ردی شتابان گرد سر
سنگ کوفی آمد و در جا سه جایش را شکست
حیف شد ماه حرم انبوهِ مژگان گرد سر
روی نیزه راس عباس است، می افتند اگر
کاش راس تونیفتدبازگریان گرد سر
کمکم از قد رشیدت در مسیرم ریخت ریخت
دیده ام این ضربههای سخت پایان گرد سر
درمسیری ناگهان اُفتاد با صورت زمین
بین صدها درد ، این دردی سه چندان گرد سر
خورد با صورت زمین پهلویی از سر ،وای من
خورد پیش مادری با دست لرزان گرد سر
سنگهایی دور میگشتند و هی میآمدند
لشگری از چند صد قاری قرآن گرد سر
سرتکان میخورد جمعیت به هرسو خیره بود
کوفیان که سنگ عریان داشت او، جان گرد سر
خواهرت با روسری پاره میآیدحسین
مادری بی شیر هم طفلی به دامان گرد سر
دیده ام کنج خرابه دست بر موی زینب است
با خودش میگفت ای جانم، حسین جان گرد سر
🔸 شاعر:
#آرمین غلامی_مجنون