بسم الله الرحمن الرحیم
#اشعارشب جمعه_حضرت_سیدالشهدا_ ابن الحیدر والزهرا_س
مقتل....حقش اداشود
به خاک وخون تن مرا، رها کنید، کافی است
به کشتنم، نیزه وتیر،رهاکنید، کافی است
قبول... گرچه این تنم سنگ خورد ازهمه کس
برای کشتنم فقط دعا کنید کافی است
کسی که بی کس وغریب شود، غریب می شود
مرابه زیر دشنه ها رها کنید کافی است
زخانه در به در شدم، دوباره خون جگر شدن
به مقتلم در انابه وا کنید... کافی است...
سلاح نخواستم، همین ، برادرم رامکشید
مرا فقط همین که مبتلا کنید، کافی است
میان مقتلی مرا، به گوشه ای سرببرید
به کشتنم به خنجری جفاکنید، کافی است
قسم به ربنای زینبم به این شکسته دل
خیام آل بیت رارها کنید، کافی است
کناره مقتلم زنی ،دل شکسته ناله زد
که گفت دلبر مرا رها کنید... کافی است...
به سوی کوفه خواهرم به دست بسته می برید
ز روی دختر نبی حیا کنید... کافی است...
شاعر: #آرمین _غلامی_مجنون کرمانشاهی
بسم الله الرحمن الرحیم
#اشعارشب جمعه_حضرت_سیدالشهدا_ ابن الحیدر والزهرا_س
مقتل....حقش اداشود
به خاک وخون تن مرا، رها کنید، کافی است
به کشتنم، نیزه وتیر،رهاکنید، کافی است
قبول... گرچه این تنم سنگ خورد ازهمه کس
برای کشتنم فقط دعا کنید کافی است
کسی که بی کس وغریب شود، غریب می شود
مرابه زیر دشنه ها رها کنید کافی است
زخانه در به در شدم، دوباره خون جگر شدن
به مقتلم در انابه وا کنید... کافی است...
سلاح نخواستم، همین ، برادرم رامکشید
مرا فقط همین که مبتلا کنید، کافی است
میان مقتلی مرا، به گوشه ای سرببرید
به کشتنم به خنجری جفاکنید، کافی است
قسم به ربنای زینبم به این شکسته دل
خیام آل بیت رارها کنید، کافی است
کناره مقتلم زنی ،دل شکسته ناله زد
که گفت دلبر مرا رها کنید... کافی است...
به سوی کوفه خواهرم به دست بسته می برید
ز روی دختر نبی حیا کنید... کافی است...
شاعر: #آرمین _غلامی_مجنون کرمانشاهی
#اشعارناب گودال قتلگاه_امام حسین(ع)
#اشعارشب جمعه
درسراشیبی پیکرت افتاد
دیده ام یک طرف سرت افتاد
از روی ذوالجناح افتادی
به زیر سنگ ونیزه جان دادی
بدن تو نشست درگودل
استخوانت شکست درگودال
شمرملعون چنین خوشحال است
پیکرت ازچه رو بی حال است
ای برادر سپاه بی نفری
لشگرمن چراتوبی سپری
زخم شمشیر بر پرت زده اند
این همه سنگ بر سرت زده اند
ای برادر گناه تو عشق است
بهترین اشتباه تو عشق است
بی حیاها کمی حیا بد نیست
شمرملعون کمی وفا بد نیست
باسر سنگ شکست گونه ی تو
غصه خوردی شکست روزه ی تو
بین گودال اسیر بودی وبس
به زیرچکمه گیر بودی وبس…..
ازچه گودال تنگ و باریک است
روز توهمچو شب چه تاریک است
بدی سنگ ونیزه در این است
هر طرف میشود رهت را بست
تا تنت در میان خون افتاد
روی گودال خواهرت جان داد
بر تنت نیزه ها فرود آمد
ازخیام تو بوی دود آمد
مردم کوفه وای بی عارند
همچو اینان مدینه بسیارند
یاد دارم مدینه آتش بود
دور بیت الحزینه آتش بود
یاد داری مدینه دراتش
قصه ی داغ سینه درآتش
همه ی خوشیم مادر بود
فاطمه دختر پیمبر بود ؟
بین کوچه صداش میلرزید
حسنم تا که کوچه را میدید ؟
دل زینب هنوز غمگین است
فکر پرتاب دست سنگین است
ای برادر نگات پژمرده
رفتی وخواهرت زمین خورده
من که کوچه نشین غم بودم
بس که نقش زمین غم بودم
ای گل من زمان چیدن بود
بین نامحرمان چقد زن بود
دل به راه حسین باید داد
ازغم شام وکوفیان فریاد
/ارمین غلامی (مجنون کرمانشاهی)