علامه حسن بن یوسف حلی (رحمت الله علیه) (ت ۷۲۶ ق)
نقل شده است که: او هر هفته روزهای پنجشنبه، از حله به کربلا ، به برای زیارت امام حسین (علیه السلام) می شتافت. در یکی از هفته ها که به تنهایی در حال حرکت بود، شخصی همراه وی به راه افتاد و با یکدیگر مشغول صحبت شدند. در ضمن صحبت برای علامه معلوم شد که آن
شخص، مرد فاضلی است و تبحر خاصی در علوم دارد.
از این رو، او مشکلاتی را که در علوم مختلف برایش پیش آمده بود، از آن شخص پرسید و او به همه پاسخ گفت تا این که بحث در یک #مسأله_فقهی واقع شد و آن شخص فتوایی داد که علامه منکر آن شد و و گفت: دلیل و حدیثی بر طبق این فتوا نداریم. آن شخص گفت: #شیخ_طوسی در کتاب تهذيب، در فلان صفحه و فلان سطر، حدیثی را در این باره ذکر کرده است.
علامه در حیرت شد که راستی این شخص کیست!
از او پرسید: آیا در این زمان که غیبت کبرا است، می توان #حضرت_صاحب_الأمر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دید؟
در این هنگام، عصا از دست علامه افتاد و آن شخص خم شد و عصا را از زمین برداشت و در دست علامه گذاشت و فرمود: چگونه نمی توان دید و حال آن که دست او هم اکنون در دست تو است!
علامه بی اختیار خود را در مقابل پای آن حضرت انداخت و بیهوش شد! وقتی به هوش آمد کسی را ندید.
و آنگاه پس از بازگشت به حله به کتاب #تهذيب مراجعه کرد و آن حدیث را در همان صفحه و سطر که آن حضرت فرموده بود پیدا کرد و به خط خود ، در حاشیه آن نوشت :"این حدیثی است که حضرت صاحب الامر(علیه السلام) به آن خبر داد.
📚قصص العماء ص359 ، کرامات الاولیاء ص 42 _47
#ولادت_امام_دهم_علیه_السلام
#با_امام_هادی_علیه_السلام
#قصه_عبرت
#15ذیحجه
🔷🔶 #یونس_نقاش_و_امام_هادی_علیه_السلام
👈🏼👈🏼 مرحوم #شیخ_طوسی و برخی دیگر از بزرگان رضوان الله علیهم به نقل از #کافور_خادم حکایت نمایند:
منزل و محل مسکونی حضرت ابوالحسن، امام هادی علیهالسلام در نزدیکی بازارچهای بود که صنعتگران مختلفی در آن کار میکردند.
یکی از آنها شخصی به نام یونس نقاش بود که کارش انگشترسازی و نقش و نگار آن بود، او از دوستان حضرت بود و بعضی اوقات خدمت حضرت میآمد.
➖ روزی با عجله و شتاب نزد امام علیهالسلام وارد شد و پس از سلام اظهار داشت:
سرورم! من تمام اموال و نیز خانوادهام را به شما میسپارم.
حضرت به او فرمود:
چه خبر شده است؟
یونس گفت:
من باید از این دیار فرار کنم.
حضرت در حالتی که تبسمی بر لب داشت، فرمود:
برای چه؟ مگر چه پیش آمدی رخ داده است؟!
یونس جواب داد:
چون که وزیر خلیفه - موسی بن بغا - نگین انگشتری را تحویل من داد تا برایش حکاکی و نقاشی کنم و آن نگین از قیمت بسیار بالایی برخوردار بود، که در هنگام کار شکست و دو نیم شد و فردا موعد تحویل آن است؛ و میدانم که موسی یا حکم هزار شلاق و یا حکم قتل مرا صادر میکند.
➖ امام هادی علیه السلام فرمود:
آرام باش و به منزل خود باز گرد، تا فردا فرج و گشایشی خواهد بود.
یونس طبق فرمان حضرت به منزل خویش بازگشت و تا فردای آن روز بسیار ناراحت و غمگین بود که چه خواهد شد؟ و تمام بدنش میلرزید و هراسناک بود از این که چنانچه نگین از او بخواهند چه بگوید؟
در همین احوال، ناگهان، مأموری آمد و نگین را درخواست کرد و اظهار داشت: بیا نزد موسی برویم که کار مهمی دارد.
➖ یونس نقاش با ترس و وحشت عجیبی برخاست و همراه مأمور نزد موسی بن بغا رفت. و هنگامی که یونس از نزد موسی برگشت، خندان و خوشحال بود و به محضر مبارک امام هادی علیهالسلام وارد شد و اظهار داشت:
یابن رسول الله! هنگامی که نزد موسی رفتم، گفت: نگینی را که گرفته ای، خواسته بودم که برای یکی از همسرانم انگشتری مناسب بسازی؛ ولی اکنون آنها نزاعشان شده است. اگر بتوانی آن نگین را دو نیم کنی، که برای هر یک از همسرانم نگینی درست شود، تو را از نعمت و هدایای فراوانی برخوردار میسازیم.
➖ امام هادی علیهالسلام تا این خبر را شنید، دست مبارکش را به سمت آسمان بلند نمود و به درگاه باری تعالی اظهار داشت:
خداوندا! تو را شکر و سپاس میگویم، که ما - اهلبیت رسالت - را از شکرگزاران حقیقی خود قرار دادهای.
و سپس به یونس فرمود:
تو به موسی چه گفتی؟
یونس اظهار داشت:
جواب دادم که باید مهلت بدهی و صبر کنی تا چارهای بیندیشم.
امام هادی علیهالسلام به او فرمود:
خوب گفتی و روش خوبی را مطرح کردی.
📚 منابع:
۱. أمالی شیخ طوسی، ج۱، ص۲۹۴
۲. اثبات الهداة، ج۳، ص۳۶۷، ح۲۴
۳. مدینة المعاجز، ج۷، ص۴۳۹، ح۲۴۳۹
۴. بحارالأنوار، ج۵۰، ص۱۲۵، ح۳
🔆