eitaa logo
، اشعارمجنون کرمانشاهی(حاج آرمین غلامی)
630 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
5.3هزار ویدیو
946 فایل
اشعار ناب آیینی اثرشاعر ومداح اهل بیت (ع)حاج آرمین غلامی متخلص به (مجنون کرمانشاهی) شاعر۱۱/کتاب شعرآیینی،عاشقانه(فارسی،کردی)
مشاهده در ایتا
دانلود
علامه حسن بن یوسف حلی (رحمت الله علیه) (ت ۷۲۶ ق) نقل شده است که: او هر هفته روزهای پنجشنبه، از حله به کربلا ، به برای زیارت امام حسین (علیه السلام) می شتافت. در یکی از هفته ها که به تنهایی در حال حرکت بود، شخصی همراه وی به راه افتاد و با یکدیگر مشغول صحبت شدند. در ضمن صحبت برای علامه معلوم شد که آن شخص، مرد فاضلی است و تبحر خاصی در علوم دارد. از این رو، او مشکلاتی را که در علوم مختلف برایش پیش آمده بود، از آن شخص پرسید و او به همه پاسخ گفت تا این که بحث در یک واقع شد و آن شخص فتوایی داد که علامه منکر آن شد و و گفت: دلیل و حدیثی بر طبق این فتوا نداریم. آن شخص گفت: در کتاب تهذيب، در فلان صفحه و فلان سطر، حدیثی را در این باره ذکر کرده است. علامه در حیرت شد که راستی این شخص کیست! از او پرسید: آیا در این زمان که غیبت کبرا است، می توان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دید؟ در این هنگام، عصا از دست علامه افتاد و آن شخص خم شد و عصا را از زمین برداشت و در دست علامه گذاشت و فرمود: چگونه نمی توان دید و حال آن که دست او هم اکنون در دست تو است! علامه بی اختیار خود را در مقابل پای آن حضرت انداخت و بیهوش شد! وقتی به هوش آمد کسی را ندید. و آنگاه پس از بازگشت به حله به کتاب مراجعه کرد و آن حدیث را در همان صفحه و سطر که آن حضرت فرموده بود پیدا کرد و به خط خود ، در حاشیه آن نوشت :"این حدیثی است که حضرت صاحب الامر(علیه السلام) به آن خبر داد. 📚قصص العماء ص359 ، کرامات الاولیاء ص 42 _47
🔷🔶 👈🏼👈🏼 مرحوم و برخی دیگر از بزرگان رضوان الله علیهم به نقل از حکایت نمایند: منزل و محل مسکونی حضرت ابوالحسن، امام هادی علیه‌السلام در نزدیکی بازارچه‏ای بود که صنعت‌گران مختلفی در آن کار می‏کردند. یکی از آن‏ها شخصی به نام یونس نقاش بود که کارش انگشترسازی و نقش و نگار آن بود، او از دوستان حضرت بود و بعضی اوقات خدمت حضرت می‏آمد. ➖ روزی با عجله و شتاب نزد امام علیه‏السلام وارد شد و پس از سلام اظهار داشت: سرورم! من تمام اموال و نیز خانواده‏ام را به شما می‌سپارم. حضرت به او فرمود: چه خبر شده است؟ یونس گفت: من باید از این دیار فرار کنم. حضرت در حالتی که تبسمی بر لب داشت، فرمود: برای چه؟ مگر چه پیش آمدی رخ داده است؟! یونس جواب داد: چون که وزیر خلیفه - موسی بن بغا - نگین انگشتری را تحویل من داد تا برایش حکاکی و نقاشی کنم و آن نگین از قیمت بسیار بالایی برخوردار بود، که در هنگام کار شکست و دو نیم شد و فردا موعد تحویل آن است؛ و می‏دانم که موسی یا حکم هزار شلاق و یا حکم قتل مرا صادر می‏کند. ➖ امام هادی علیه‏ السلام فرمود: آرام باش و به منزل خود باز گرد، تا فردا فرج و گشایشی خواهد بود. یونس طبق فرمان حضرت به منزل خویش بازگشت و تا فردای آن روز بسیار ناراحت و غمگین بود که چه خواهد شد؟ و تمام بدنش می‏لرزید و هراسناک بود از این که چنان‌چه نگین از او بخواهند چه بگوید؟ در همین احوال، ناگهان، مأموری آمد و نگین را درخواست کرد و اظهار داشت: بیا نزد موسی برویم که کار مهمی دارد. ➖ یونس نقاش با ترس و وحشت عجیبی برخاست و همراه مأمور نزد موسی بن بغا رفت. و هنگامی که یونس از نزد موسی برگشت، خندان و خوشحال بود و به محضر مبارک امام هادی علیه‏السلام وارد شد و اظهار داشت: یابن ‏رسول الله! هنگامی که نزد موسی رفتم، گفت: نگینی را که گرفته‏ ای، خواسته بودم که برای یکی از همسرانم انگشتری مناسب بسازی؛ ولی اکنون آن‏ها نزاعشان شده است. اگر بتوانی آن نگین را دو نیم کنی، که برای هر یک از همسرانم نگینی درست شود، تو را از نعمت و هدایای فراوانی برخوردار می‏سازیم. ➖ امام هادی علیه‌السلام تا این خبر را شنید، دست مبارکش را به سمت آسمان بلند نمود و به درگاه باری تعالی اظهار داشت: خداوندا! تو را شکر و سپاس می‏گویم، که ما - اهل‌بیت رسالت - را از شکرگزاران حقیقی خود قرار داده‏ای. و سپس به یونس فرمود: تو به موسی چه گفتی؟ یونس اظهار داشت: جواب دادم که باید مهلت بدهی و صبر کنی تا چاره‏ای بیندیشم. امام هادی علیه‏السلام به او فرمود: خوب گفتی و روش خوبی را مطرح کردی. 📚 منابع: ۱. أمالی شیخ طوسی، ج۱، ص۲۹۴ ۲. اثبات الهداة، ج۳، ص۳۶۷، ح۲۴ ۳. مدینة المعاجز، ج۷، ص۴۳۹، ح۲۴۳۹ ۴. بحارالأنوار، ج۵۰، ص۱۲۵، ح۳ 🔆