eitaa logo
، اشعارمجنون کرمانشاهی(حاج آرمین غلامی)
626 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
934 فایل
اشعار ناب آیینی اثرشاعر ومداح اهل بیت (ع)حاج آرمین غلامی متخلص به (مجنون کرمانشاهی) شاعر۱۱/کتاب شعرآیینی،عاشقانه(فارسی،کردی)
مشاهده در ایتا
دانلود
روضه حضرت_رقیه_س ..حاج آرمین غلامی 🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴 بابا، برلب رسید ازغصه جونم کجـا بـودی بـابـای مهـربونم تمـام دختـران شـامی امروز همه بابا شونو دادن نشونم ─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅═‎═‎ از من فقــط چشـم تری مانده پدر جان چـشم کـــبودم بر دری مانده پدر جان آرامشــــم آغـــوش گرمــت بـود و حالا با زخم هایـــم دلبــری مانــده پـدر جان زانــو بـغل کــــردم ببین کنــج خــــرابه این گریه ها بی مشتری مانده پدر جان بال و پـرم را زیــر چکــمه خـــرد کردند از من فقـط مشـتِ پری مانده پدر جان این دختـرت که روی ســر مــویی ندارد در حسرت یک روســری مانده پدر جان پس کی میایی پیـش مـن از روی نیـزه از تو چــرا تنها سـری مـانـده پدر جان ما هر چه غارت رفته بوده پس گرفتیم اما هنـوز انگشــتری مــانـده پدر جان،،، بسم الله الرحمن الرحيم (؏ج): ◾️ بابا نمی‌دانم... از جان من این زجرِ زجرآور چه می‌خواهد؟! ⚡️ مصیبت جانسوزِ جاماندن سه‌ساله آل الله از قافله و اذیت‌های زجر ملعون... راوی گوید: چون اسراء را به سمت شام می‌بردیم، در نزدیکی شهر «عسقلان» هوا بسیار گرم شد؛ لشکر پیوسته به اسبان خود آب می‌دادند و بقیه آب را بر روی زمین می‌ریختند و به اسراء نمی‌دادند. دختر خردسال حسین علیه‌السلام که فاطمه صغری (رقیه سلام‌الله‌علیها) نام داشت، خود را به سایه بوتهٔ خاری رسانید و در زیر همان سایه خوابش برد. وَ تَرکُوها وَ ارْتَحَلوا عَنها ▪️لشکر از آن وادی کوچ کرده و آن دختر را فراموش کردند. در مسیر، ناگهان زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها متوجه شد که آن نازدانه از قافله جا مانده است، فَبَکتْ و نادَت: ▪️لذا صدای گریه‌ آن بانو بلند شد و فریاد برآورد: یٰا قَوم! بِاللّهِ عَلیکم إصبِروا هُنَیئةً، فَقَد افتَقَدَتْ إبنَةُ أخی و قُرّةُ عَینی ▪️ای قوم! شما را به خدا قسم می‌دهم که کمی صبر کنید؛ دختر برادر و نور چشمم گم شده است. همهمه در بین لشکر بالا گرفت؛ در آن اثنا ، ملعونی به نام «زجر بن قیس» صدایش را بلند کرد و گفت: من می‌روم و هر گونه باشد آن دخترک را می‌آورم. 🔻 راوی گوید: من همراه زجر به عقب قافله به راه افتادیم؛ از همان دور، نگاهم به آن دخترک افتاد؛ از جای برخاسته بود و دست بر روی سرش گذاشته بود؛ گاهی به اطراف نگاه می‌کرد و گاه می‌نشست؛ گاه می‌دوید و بر روی زمین می‌افتاد و فریاد می‌کشید: یٰا عمّاه! یٰا عَمّتاه! یا أبتاه! یا أُختاه! یا أخاه.... گاه دیگر نمی‌توانست راه برود و بر روی ریگ‌های گرم بیابان می‌غلطید و پاهایش را با دست می‌گرفت. دیدم که تکه‌ای از لباسش را پاره کرد و از شدت حرارت ریگ‌ها، به کف پای خود پیچید. 🔻در همین حال بود که زجر به او رسید و با تازیانه‌اش بر تن آن دختر زد و بر سر او فریاد کشید: برخیز که اسبم هلاک شد تا تو را پیدا کردم! بعد دیدم که بر صورت آن دختر سیلی زد و آن دختر ناله « وا أبتاه! وا علیاه!» سر می‌داد. در آخر آن دخترک را بر عقب اسب خود انداخت و حرکت کرد. چون به قافله رسید آن دختر را از همان بالای اسب ، در عقب قافله بر روی زمین انداخت. 📚بحرالمصائب ج۷ ص۲۹۹ 📚سرورالمومنین (نسخه خطی) ص۱۶۳ آی.آی........بابا....باباااااا.. قلب تو از سنگه. دست از سرم بردار.🙏🏻😭 کشتی من و پاتو. از مجعرم بردار.🙏🏻😭 دستات چه سنگینه. تا میزنی هر بار. این غل و زنجیرو.. از گردنم بردار..🙏🏻😭 من مو سپیدم نزن. نزن🙏🏻🙏🏻 بچه شهیدم نزن نزن🙏🏻 اصلا میفهمی سه سالمه.؟ بابا ندارم نزن نزن🙏🏻🙏🏻😭 موهامو سوزوندی.. بستت نبود انگار😔😔🥹 دنبالم افتادی.. دست از سرم بردار🙏🏻🥹 چشمام نمیبینه 🥹 بس که هولم دادی🥹 گوشواره رو دیدم اون روز توی بازار🥹 عمه میبینه نزن. نزن🙏🏻 گریه اش میگیره نزن نزن🙏🏻😭 هر کی رد شد حتی. نگفت🥹 بچه میمیره نزن نزن اون شب که خوابم برد. مردم من از دوری. بابامو میخواستم .. اما نه اینجوری🥹 سر غرق خون بود و.. دندونشم خونی🥹🥹 موهاشم انگار که. سوزونده بود خولی🥹 تو رو بازار زدن زدن من رو تو انتظار زدن زدن چشمات به من بود رو نیزه ها من رو که هربار زدن زدن🥹 ‍ . بند ۱ عمه بریز آب روان آهسته روی پیکرش آرام تر حرکت بده اعضای جسم لاغرش دست به بازویش نزن خرد شده از سلسله زخمی شده پایش ز بس دویده پشت قافله بند ۲ عمه بریز آب روان آهسته آهسته ولی انگار که افتاده ای یاد غریبیّ علی شب بود و حیدر مانده بود با گریه های کودکان میزد به سر میگفت که: اسما بریز آب روان ..حاج آرمین غلامی
نوحه رقیه،،اا.mp3
2.47M
▪️نوحه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها .حاج آرمین غلامی من دختر سه ساله ي مولا حسينم در دشت غُصّه لاله ي مولا حسينم معناي عشقم ماه دمشقم مظلوم رقیه... آن بلبلم اندر قفس يارا ندارم شوق و هوس بر گلشن و صحرا ندارم جز آرزوي ديدن بابا ندارم چشمم پُر آب است قلبم كباب است مظلوم رقیه... در كربلا آتش گرفته دامن من رحمي به حال من نكرد اهريمن من آخر مرا گردد كفن پيراهن من جان مي دهم جان در شام ويران مظلوم رقیه... پايم شده پُرآبله در راه شامات ديدم جفا از مردم گمراه شامات هست عمّه ام خورشيد و من هم ماه شامات روزم چو شام است عمرم تمام است مظلوم رقیه... نامم رقيّه دختري دُردانه هستم گَنجِ گِرانم ساكنِ ويرانه هستم عشق پدر شمع است و من پروانه هستم سوزم دمادم در آتش غم مظلوم رقیه... با آه و غم گشته عجين آب و گِل من درد بزرگي هست يارب! در دل من شهزاده ام امّا، خرابه منزل من غم گشته يارم بابا ندارم مظلوم رقیه... بار دگر «سيّدبشير» آن شاعر من هم شاعر و هم نوکر و هم ذاكر من آمد به شام و شد در اينجا زائر من بهر قيامت خواهد شفاعت مظلوم رقیه... حضرت حضرت رقیه آرمین غلامی شاملو صفر۱۴۰۳_کرمانشاه 👇👇