eitaa logo
، اشعارمجنون کرمانشاهی(حاج آرمین غلامی)
626 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
934 فایل
اشعار ناب آیینی اثرشاعر ومداح اهل بیت (ع)حاج آرمین غلامی متخلص به (مجنون کرمانشاهی) شاعر۱۱/کتاب شعرآیینی،عاشقانه(فارسی،کردی)
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها داردعلی هوای تو و چشمهای تو جزاشک دیده تحفه ندارم برای تو زهراچو دوست دارمت ای انتهای عشق بی‌تاست عشق من به توچون نیست تای تو زهرابخند؛ گرمی لبخند لازم است حیدرفدای دیدن آن خنده های تو در نقطه‌ی تلاقیِ چشمان تو گمم در روی توچه کرده خدایی،خدای تو هرم تنت جهنم و عطر تنت بهشت چون بام و دو هوا دل شده در هوای تو (مجنون)نوشت ازغم بی منتهای تو شاعر شدم به مرهمت یک دعای تو! _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها این خانه بدون تو به دور از هیجان است پیداست که زهرا غم توباره گران است تاریک جلو رفته، از آن لحظه که رفتی- آن چیز به من سخت گرفته ست زمان است با رفتن تو زرد شده صورت حیدر مانند درختی که گرفتار خزان است ای نقطه ی آرامش من فاطمه جانم هجران تو بیماری اعصاب و روان است از حال بدم نیست کسی هیچ خبردار (چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است) یاد تو می افتم،همه شب وقت نمازم هروقت که احساس کنم وقت اذان است غیرازتو چه فهمیده ام از عشق که عمری ست سجاده ی من دروسط خانه عیان است _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها ازکوچه وسیلی سخنی باز نکردی مادر زغم مرگ پسر راز نکردی دیدم که سرت خورد به دیواره ی کوچه با بال شکسته شده پرواز نکردی درکوچه شده چادره تو‌خاکی وپاره این آخر راهی است که آغاز نکردی سیلی به رخ ماه تو درکوچه نشسته شکوه تو دمی از زدن ابراز نکردی دستم نرسد ردشده سیلی زسره من ازواقعه کوچه سخن باز نکردی گریان به برت آمده مادر،حسن تو بادست شکسته پسرت نازنکردی (مجنون)وسط کوچه زمین خورده عزیزی مادر زچه رو ،حال خودابرازنکردی _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی) ❤️❤️
دوبیتی_ناب فاطمیه دشمن از باغ علی، رغبت چیدن دارد با تو زهرا دل من میل تپیدن دارد نام من را تو صدا ڪن وسط کوچه گلم گوش من از تو فقط قصد شنیدن دارد _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها آنکه یک عمر برت ،دلهره برداشت،علیست آنکه زهرا نفسش حس تو را داشت علیست آنکه بگشودهمه دفتر احساس ، توئی همه رویای تو را خاطره پنداشت علیست آنکه زهرا به دلم بود قرار ونفسی هرکجایاده تو را ،معجزه انگاشت علیست وسط کوچه تو راپیش دوچشمم میزد او که قامت به قد تیر بر افراشت علیست پیش من یاس مرا دروسط کوچه زدند آنکه دریاری تو ،حس تورا داشت علیست چکنم در وسط کوچه دو دستم بستند آنکه دریاری تو،تیغ برافراشت علیست بین دیواری ودری ،فاطمه افتاد زمین آنکه ازخون سره سینه برافراشت،علیست ناله کم کن ،به هواداری زهرا(مجنون) آنکه بیرق زغم فاطمه افراشت علیست _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
دوبیتی،فاطمیه ❔زهرامرو که از ❕ ❔غم ایام خسته ام❕ ❔بانوی پرشکسته ببین❕ ❔ دل شکسته ام❕  ❔از پیش من مرو که❕ ❔قسم میخورم به تو❕ ❔غیرازتو عهد ❕ ❔باکس دیگرنبسته ام❕ ‌ ‌ ❔آرمین غلامی(مجنون) ❕
درخانه حال فاطمه ات روبراه نیست دربین بستراست وشبش غیر آه نیست می خواست جان دهد به ره تو ولی نشد حیدررفیق بی کسی ات نیمه راه نیست من میروم ولی ،توفراموش من مکن آسوده باش فاطمه ات بی پناه نیست یک دست من میانه کوچه شکسته شد در دیده گان خسته ام،اذن نگاه نیست جرم وگناه فاطمه ات دوستی توست اینجا علی محب تو بودن گناه نیست ملعون لگدبه در زد ومحسن ز بار رفت اینجامیان کوچه کسی سر به راه نیست زهرا کجا و سیلی نامردمان کجا هفتادمردجنگی ویک پهلوان کجا درکوچه زیر ضربه ی پا،دست و پا نزن کشتی مرا دگر، تو علی راصدا نزن بانوی قدخمیده من،من فدای تو زهرای من تو حرفی ازین ماجرا نزن زهرابه کوچه ها، تو شدی تازیانه خور درکوچه تازیانه به او بی حیا نزن از کوچه ای گذشت و که نامحرمان پراست قنفذ به فاطمه، سخن نابجا نزن دیدم به کوچه ؟! فاطمه ام میخورد زمین دیگرمغیره برتن اوضرب پا نزن اصلا به جان فاطمه سوگند خورده ام درکوچه تازیانه برای خدا نزن اذنم بده دمی ،که شود ریسمان جدا دربین کوچه فاطمه را بی هوا نزن زهرا کجا و سیلی آن بی حیا کجا (مجنون)علی کجاو غم کوچه ها کجا _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
لگدبود ولگدبودوصدا بود میان درکسی در زیر پـابود دم ازدلـــــداگـــــــی می زدگل یاس به زیردست گلچینی فدا بود به روی ساقه اش سیلی نشـــسته به یاریش فقط یک آشـــــــــــنابود کسی رازنـــــــــــگاهش رانفهمـــــــــید که ازســـــوزدل ســـــــوزان جدابود پــــــناه بی کسی هایش دراین دهـــر خــــدابودوخـــــدابودوخــــــــدابود کسی درکوچه دلداری نکرده نوای او به کوچه بی صدابود بیافضه که زهرا رفت از دست که منظورش ولای مرتضی بود مغیره آمده باتازیانه به کوچه مردکی نا آشنا بود میان کوچه قنفذ نعره میزد غلاف تیغ بربازو رهابود علی راباطنابی بسته بودند میان کوچه هاشیرخدابود مزن نامرد،بازویش شکسته گل حیدر چنین بی آشنابود مرا از نام زهرا آفریدند که (مجنون)درجنون او رهابود آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی) **
باتو زهرادوست دارم چشمه ای زیباشوم رودباشم،من به یادت روزوشب دریاشوم کینه هاشویم زدل هامثل ابره نوبهار باتومن چون غنچه ای درعمق جان هاواشوم لولومستی تویی برگونه ی سبز سحر بانوی عالم به یادت واله وشیداشوم مهربانی میکنی اندر کلام سبزبرگ آن شبی مادربیایدچون شب یلداشوم کاش یکشب شاپرک درنغمه بادصبا بشنوددردمرانزدخداگویاشوم میکنی صد ناله رادرنای صدهاآرزو ای دلاازدردجانان صحنه ی سیناشوم دیده ای توزندگی درنی نی چشمان یار گربیایی ماه من اندرغمت رسواشوم قبله ی سبزنمازم تنهاتوهستی فاطمه سرزند مستی (مجنون)باتومن پیداشوم آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی) *
درغم تو غرق عزاخوانی ام رفتن تو شرح پریشانی ام ساحل آرامشــــ من توبودی فاطمه ازعشــــــق توطوفانی ام بعدتوای بانوی عشق آفرین ابــــــرترین عاشـــــــــــق بارانی ام نیست زدام غم تو رهایی درقفس عشــــــــــق تــــوزندانی ام رفتن توخانه خرابم نمود کاش شبی سوی خودت خوانی ام برسره قبرتو علی نشسته زارترین زائرپنهــــــانی ام با ز،زعشقت شده سوزان دلــــم منتظــــــــــــر م کی به برت خوا نی ام سینه (مجنون)شده در التهاب درشب اندوه توبارانی ام رفتی از زندگی حیدرتنها ،چکنم همه رفتند،تــوهم رفتی ازاینجا ،چکنم قول دادی که بمانی به کنارم شب و روز گرگنی قول وقســـم راهمه حاشا،چکنم بسترت پهن شده در وسط این خانه درفراق روی تو،ای گل طاهاچکنم قهرتــــــو قهر نباشد زمن ای فاطمه جان رفتی از باغ پراز کینه اعداچکنم بخدارفتن تو کرده مراخانه بدوش بعده تو ای گل من،یکه وتنها،چکنم کاش(مجنون)همه شب تابه سحرناله کنی من ازاین ناله ی وامانده ی شبها،چکنم آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی) **
بین درودیوار،پریشان شده بودی برخاک تو ای حافظ قرآن شده بودی زهرای کتک خورده ،میان در ویوار محتاج به دیوار ،چه بی جان شده بودی دیدم به سرت فاطمه جان سایه مرگ است کابوس علی،خواب پریشان شده بودی تصویر کن آن لحظه که یارم شده بودی در زیر همان تیغ تو ،رقصان شده بودی تندیس غرورم نشود هاله ای از خاک درکوچه چرا ،دست به دامان شده بودی آوازه ی تنهاشدنم،مانده دراین شهر درشهرتو سرحلقه ی مستان شده بودی درخویش بریزی غم تنهایی یارت از فرط جنون لیلی دوران شده بودی تنهاشده ام دست خودم را بفشارم غمنامه ی باران بیابان شده بودی تنها سخن از یاری تو مانده دراین شهر بریاری من،نقطه ی پایان شده بودی تصویر کنم تیغ تنت را بنوازد ای یاس علی ساقه سوزان شده بودی در کوچه تنگی به زمین خورد گل من پامان خزان بودی ونالان شده بودی آنقدر بسوزی که نماند زتنت هیچ مقتول بدستان زمستان شده بودی بانوبه خیالت نرسد لحظه ی ماندن کز ماندن یک لحظه پشیمان شده بودی دنیای دل عاشقت این است اگر چه در چشم علی پیکره سوزان شده بودی تصویرکن آن تازه نگاهی که به یک رسم درپای علی به کوچه قربان شده بودی از یاس دگرهیچ نماندست نشانی در پنجه ی دیوار گروگان شده بودی لاحول والا قوه الا به غم تو در مذهب حیدرتو مسلمان شده بودی معنای اذان را همه با یاده تودیدم بر منبر دل،جلوه ی جانان شده بودی درمکتب دل ،واژه به واژه همه زهراست (مجنون)به درش بازمسلمان شده بودی رفتی از زندگی حیدرتنها ،چکنم همه رفتند،تــوهم رفتی ازاینجا ،چکنم قول دادی که بمانی به کنارم شب و روز گرگنی قول وقســـم راهمه حاشا،چکنم بسترت پهن شده در وسط این خانه درفراق روی تو،ای گل طاهاچکنم قهرتــــــو قهر نباشد زمن ای فاطمه جان رفتی از باغ پراز کینه اعداچکنم بخدارفتن تو کرده مراخانه بدوش بعده تو ای گل من،یکه وتنها،چکنم کاش(مجنون)همه شب تابه سحرناله کنی من ازاین ناله ی وامانده ی شبها،چکنم آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی) »*****
فاطمه دیــن مـن و سوختن آیین منـست ناله داره دل شب ها ،دل غمگیــن منــست درعزای توبگریــــــم همه شب تابه سحر نام زیبای توبانو، غـــــــــم شیرین منست مادرا این دل تاریک من از مـــــــــــــاه تُهیست گریه هایم همه شب خوشــه ی پروین منست یاده آن کوچه ودر خواب ز چشمـــم ببَرد این چراغیست که شب بر ســــر بالین منست بین دیوار ودری فاطمه ازپای نشست غم واندوه شما،عشـق نخستین منـــست دست وبازوی تودرکوچه ی باریک شکست گفتن ازمرثیه ات تا به ابد دین منست آسمـــان دل (مجنون)درعزای توگریست سرخـــی دیده غم، از دل خونیـن منست آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی) **
هر شب ای بانو پریشان توام تا ابد محبوس زندان توام مرتضی خسته تر از آیینه هاست فاطمه درگیر پنهان توام مجتبی گم کرده خود را بی صدا فاطمه تا صبح گریان توام مادری دلخون ز بی مهری شده فاطمه پابند سوزان توام اینچنین باریده ام شب تا به صبح خون جگر از سیل باران توام ناله ام سوزد شبانه تا سحر فاطمه هر شب هراسان توام فاطمه استاد درس زندگی است همچو(مجنون) در دبستان توام آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی) ****
رفتی از زندگی حیدرتنها ،چکنم همه رفتند،تــوهم رفتی ازاینجا ،چکنم قول دادی که بمانی به کنارم شب و روز گرگنی قول وقســـم راهمه حاشا،چکنم بسترت پهن شده در وسط این خانه درفراق روی تو،ای گل طاهاچکنم قهرتــــــو قهر نباشد زمن ای فاطمه جان رفتی از باغ پراز کینه اعداچکنم بخدارفتن تو کرده مراخانه بدوش بعده تو ای گل من،یکه وتنها،چکنم کاش(مجنون)همه شب تابه سحرناله کنی من ازاین ناله ی وامانده ی شبها،چکنم آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعلام روضه شب جمعه ،تکیه خاکسار اول اذرماه،ازساعت۹شب .حاج آرمین غلامی
اعلام روضه حضرت زهرا عاشورای هفتگی ،ساختمان بانک مسکن اول آذرماه،ازساعت۶:۳۰صبح .حاج آرمین غلامی
اعلام روضه حضرت زهرا عاشورای هفتگی ،مسجدرشیدی اول آذرماه،ازنمازمغرب .حاج آرمین غلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 لطافت طبع در روایت مرثیه 🔹از معیارهای بررسی شعر خوب، نوع نگرش (گسترۀ دید، زاویۀ دید، عمق نگاه) و نوع بیان شاعر در مواجهه با موضوع شعر است. این‌که شاعر: ـ از کدام منظر و زاویه دید به موضوع نگاه می‌کند؟ ـ نگاه او گستره یا محدودیت دارد؟ ـ محدوده نگاه از کجا تا به کجاست؟ ـ با چه دقتی؟ آیا عمیق می‌نگرد یا سطحی؟ و در نهایت، دیده‌ها و شنیده‌های خود را چگونه وصف می‌کند؟ جزئی‌نگرانه یا به شیوه مرسوم، کلی‌نگرانه و بی‌تأثیر؟ جزئی‌نگاری در شعر حاصل جزئی‌نگری، گستره نگاه و عمق نگرش شاعر است. همچنین، استفاده از نشانه‌های متنوع در زندگی خبر از ارتباط عمیق شاعر با پدیده‌های هستی دارد. در این غزل، تمام موارد فوق قابل تحلیل و بررسی است. 🔸این شعر از نظر «موضوع و محتوا» و «شیوه بیان»، قابل تفکیک است: ▫️الف) موضوع و محتوا شاعر در بخش اول در موضوع مدح به جزئی‌نگاری مشاهدات خود می‌پردازد: 1️⃣ بخش آغازین: مدح؛ حضور حضرت زهرا(س) در عالم هستی که از زاویه‌های متعدد تحلیل می‌شود: روشنی‌بخشی، زهره فلک بودن، شمس و قمر حقیقی بودن، نگاه آرام‌بخش، سیر دعای نیمه‌شب او و سبک زندگی ساده ایشان، از نمونه‌های این تنوع نگاه و جزئی‌نگری است که به جزئی‌نگاری و تنوع بیان منجر شده است. تو زهرۀ فلَکی، رشک ماه و پروینی که با تو چرخ به شمس و قمر نیاز نداشت مسافری که نگاه تو بود بدرقه‌اش، خدای را، به دعای سفر نیاز نداشت دعای نیمه‌شبت سِیرِ آسمان می‌کرد که این پرستوی عاشق به پر نیاز نداشت بهشت روی زمین، خانۀ گِلین تو بود که ناز فضّه خرید و به زر نیاز نداشت 2️⃣ بخش میانی: تأثیر اندوه حضرت، بر عالم هستی که اندکی حال و هوای مرثیه دارد، با محور بیان عاطفی. این بخش نیز با همان نگرش مطرح شده است: تأثیر بر سبز شدن گل محبت، ارتباط معنوی ابر پاییزی با اشک حضرت یا با گل لاله: حکایت دلِ تنگ تو را توان پرسید، ز لاله‌ای که به خونِ جگر نیاز نداشت برای سبز شدن، گلبُن محبت و عشق به اشک زمزم از این بیشتر نیاز نداشت 3️⃣ بخش پایانی: طرح گزارش‌های شاعرانه از تاریخ با محوریت وصف، اعتراض و تعریض: وجود پاک تو می‌سوخت از شرارۀ غم دگر به شعلۀ قهر و شرر نیاز نداشت... ▫️ب) شیوه بیان نکته قابل ذکر، استفاده بهنجار از تشبیه و ظرفیت‌های آن است که در بیانی خالی از تکلف و با تکیه بر قانون ساده تشبیه (ادعای شباهت) در لایه‌های پنهانی شعر، فضاهایی شاعرانه و تصاویری بدیع خلق نموده است: مدینه با تو به ماهی دگر، نیاز نداشت به روشنایی صبح و سحر نیاز نداشت تو زهرۀ فلَکی، رشک ماه و پروینی که با تو چرخ به شمس و قمر نیاز نداشت (استفاده همزمان از دو تشبیه ساده و برتر، در لایه درونی شعر) دعای نیمه‌شبت سِیرِ آسمان می‌کرد که این پرستوی عاشق به پر نیاز نداشت (تشبیه اسنادی: دعای تو پرستوی عاشق بود) و: بهشت روی زمین، خانۀ گِلین تو بود که ناز فضّه خرید و به زر نیاز نداشت و کاربرد تشبیه بلیغ اضافی در این بیت: وجود پاک تو می‌سوخت از «شرارۀ غم» دگر به «شعلۀ قهر و شرر» نیاز نداشت 🔹نکته پایانی که نباید آن را نادیده انگاشت، روایت مرثیه همراه با طراوت خاص و لطافت طبع، به جای خشونت لفظی یا بصری است. شاعران وارسته و لطیف‌طبع، این نکته مهم را در نظر دارند که شعر، ترجمان عواطف شاعر است و در بیانی لطیف ارائه می‌شود؛ به‌ویژه اگر موضوع مراثی اهل‌بیت باشد. اصولا بجز در عرصه حماسه - که حاصل غلیان عاطفی شاعر و گاه تصویر بازسازی شده از خشم شاعر است- زبان و بیان شعری نباید از طراوت و لطافت دور افتد و این مهم، در این شعر با وجود بیان تعریضی رعایت شده است؛ به عبارت دیگر با وجود محوریت موضوع مرثیه، شعر هرگز از بیان ذاتی و لطیف خود دور نشده است. مرور ابیاتی از این غزل که هریک حاوی مضامین مرثیه است و تداعی‌گر ابعاد مختلف آن، این حقیقت را اثبات می‌کند: شعله‌ور شدن بیت وحی: وجود پاک تو می‌سوخت از شرارۀ غم دگر به شعلۀ قهر و شرر نیاز نداشت اشک‌های فاطمی: گریستن ز تو آموخت ابر پاییزی دگر به خواهش از چشم تر نیاز نداشت برای سبز شدن گلبُن محبت و عشق به اشک زمزم از این بیشتر نیاز نداشت میان چشمۀ اشک تو عکس زینب بود اگر شب تو به قرص قمر نیاز نداشت و بیتی که برگی زرین از دفتر مراثی فاطمی است. در این بیت، دو تصویر همزمان از اندوه حضرت به تصویر کشیده شده است؛ با استفاده از لطیف‌ترین و باطراوت‌ترین شیوه! تصویری مینیاتوری و نرم چون حریر... مثل تابلوی «ذبح اسماعیل» که با وجود خشونت موضوع، در هاله‌ای از طراوت هنر مینیاتور در نهایت ظرافت به تصویر کشیده شده است: حریر دست تو مجروح بود از دستاس به تازیانۀ بیدادگر نیاز نداشت این همان جلوه حقیقی هنر مرثیه‌پردازی است که «آن» هنری یا شاعرانه نام گرفته و بنده طلعت آن باید بود. 📗 مجنون کرمانشاهی