eitaa logo
مجنـون عشـق³¹⁵.
319 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
852 ویدیو
8 فایل
‌˼ بسـم‌‌‌رب‌دختر‌یتیم؛🖤˹ . ‌-نَذر کَردَم که اَگَرِ صاحب دُختَر بِشوم.. نامش رُقَیِه‌ۜ لَطِمِه زَن زِینَبش کُنم💔 (تحت‌لوای‌،³¹³-¹³⁵-²⁰⁵-³³³-¹²⁸-¹³³.) ناشناس:) https://daigo.ir/secret/7818662282
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روضه‌هامون:)
_قرار‌ ِما؟ انشاءالله شبهای جمعه🥲 کانال روضه هامون:) حوالی ساعت ۱۹ 👀 از پنجشنبه ۱۴۰‍۳٫۱۰٫۶ . در صورت تمایل ،آنلاین باشید . یا‌‌علی‌مدد🌱✨ .
مجنـون عشـق³¹⁵.
_قرار‌ ِما؟ انشاءالله شبهای جمعه🥲 کانال روضه هامون:) حوالی ساعت ۱۹ 👀 از پنجشنبه ۱۴۰‍۳٫۱۰٫۶ . در صور
سلام بچه ها این کانال روضه های شب جمعه برای یکی از دوستان هست ماهم همکاری میکنیم انشاالله از هفته بعد شروع میشه 🥲👀
هدایت شده از  مجهول‌الهویه .
یلدا اگه یلدا بود الان باید کربـلاء می‌بودم .
‌ طولانی‌ترین شب ِسال ..
همه دنبال انار شب یلدا و دلم من مست انگور ظریح تو شده ای شاه نجف. 🍇⛓
امشب یه دقیقه بیشتر دوست دارم، حضرت علی اکبر🫀🍇
امشب یه دقیقه بیشتر منتظر آمدنت هستم صاحب‌الزمان. 🥲👀
امشب یه دقیقه بیشتر، حالم با فکر کردن به کربلا خوبه. به دلت بگو میریم کربلا میریم کربلا🫂🫀
امشب یه دقیقه بیشتر برای میخونم شیرین تر از بغل مادر حرم حسین ع❤️‍🩹
امشب یه دقیقه بیشتر، مست انگور های روی ضریحت هستم. 🍇
امشب یه دقیقه بیشتر، دلتنگ حرمت هستم...
امشب یه دقیقه بیشتر، برات گریه میکنم.. _رقیه‌جانم❤️‍🩹
امشب یه دقیقه بیشتر، حالم با مداحی هام خوبه..
هدایت شده از 𝘮𝘢𝘳𝘪𝘩𝘢 .
یلدای‌ من‌ آن‌ شب‌ است‌ که‌ در شهر نجف ؛ شصت ثانیه بیشتر نام ِحیدر ببرم.
هدایت شده از  TAEB
شافع شدی که بر گنه ما قلم زنی مادر شدی که بر همه عالم کرم کنی ولادت‌خیرالنسامادرسادات راخدمت‌تمامی‌شعیان‌ تبریک‌عرض‌میکنیم💚🤍 @TAEB110
شهید‌محمدحسین‌خانی👀 +یامولاتی‌یا‌فاطمه‌اغیثینی🫀 پابه‌هستی‌چونهادم‌همه‌‌ی‌هستی‌من‌، وقف‌دلبر‌شدو‌خود‌نقطه‌پرگارشد. ازخدامی‌خواهم‌که‌این‌عبد‌حقیر‌سر‌تا‌پا‌تقصیر‌رادرروزحشرمتصلان‌به‌رشته‌‌ی‌چادرش‌قراردهد. یازهرا(س) ³¹⁵
شهیدابراهیم‌هادی👀 +گاه‌گاهی‌با‌نگاهی‌‌حال‌مارا‌خوب‌کن خلوت‌این‌قلب‌‌تنهارا‌کمی‌‌آشوب‌کن. ³¹⁵
یارقیه‌بنت‌الحسین🥲❤️‍🩹 _هروقت‌نشسته‌ست‌‌سرشانه‌ی‌عباس(ع) تقدیم‌شد‌منصب‌‌شاهی‌‌به‌رقیه‌(س).......🤍 ³¹⁵
هدایت شده از مَبهوتْ³¹⁵
وقتی با بچه‌ها بازی می‌کرد خودش هم بچه می‌شد. دیگر به سن و سال خودش و بدن پر از ترکشش توجه نمی‌کرد. یک بار که پاییز بود و برگ‌های پاییزی کل حیاط را پوشانده بودند، رفت خوابید وسط حیاط و به نوه‌ها گفت بیاین هرچی برگ روی زمین ریخته بریزین رو من. بعد از چند لحظه صدای قهقهه بازی بچه‌ها کل حیاط را برداشت 😌 دخترها برای بچه‌هایشان تفنگ آبپاش خریده بودند، حاجی که دید یاد دوران کودکی خودش افتاد که در مدرسه با رفقایش چقدر آب بازی می‌کردند آنقدر با تفنگ آبپاش به همه آب پاشید و همه را زد که همه از دستش فرار کردند کسی جرات نداشت وارد حیاط شود آنقدر جیغ زدند و التماس کردند تا حاجی کوتاه آمد. "برشی از کتاب عزیز زیبای من" #سرباز‌وظیفه