eitaa logo
نوڪࢪحســینیم
1.2هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
22 فایل
『بسم‌اللھ‌ِ الذی‌خَلقَ‌الحُسَیۡن؏ :)!』 مولـودِ ۱۵-۶-۱۴۰۱ - خوشبخت ماییم ز کل ِجهان ك نوکر حسینیم:)! +محلِ‌اجتماعِ‌عاشقای‌امام‌حسین❤️‍🩹! کپی؟ التماس‌دعای‌فرج! اگه حرفی بود:) @HHanaanehh «ناشناسمون» @harfnashenass
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20220716-WA0016.mp3
8.5M
زیارت عاشورا 🫀✨
9.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻قضیه عصبانیت مشاور پزشکیان در برنامه زنده چی بود؟ پزشکیان تو برنامه میزگرد فرهنگی مثل همیشه شروع کرد به غر زدن که اساتید رو بی‌دلیل از دانشگاه اخراج میکنن؟ اسفندیاری کارشناس گفت اولا تعداد اساتید اخراجی زیاد نبوده و ثانیا مستند به قانون بوده، مثل همین دکتر محمد فاضلی که هیأت علمی پیمانی دانشگاه بهشتی بود و مجاز نبود پست بگیره و در ریاست جمهوری پست گرفت و یک جلسه هم دانشگاه نیومد و وقتی اومد طبق قانون اخراج شد و قشقرق به‌پا کرد. فاضلی عصبانی شد و اینطوری داد وبیداد کرد و میزگرد رو ترک کرد.
نوڪࢪحســینیم
🔻قضیه عصبانیت مشاور پزشکیان در برنامه زنده چی بود؟ پزشکیان تو برنامه میزگرد فرهنگی مثل همیشه شروع ک
عصبانیت مشاور پزشکیان رو مقایسه کنید با شهید رئیسی که تو روش اون همه تهمت بهش زدن و هیچی نگفت. یاد حسن روحانی افتادم که نمیشد بهش کوچکترین نقدی کرد، عصبانی میشد و بدترین القاب رو به کار می‌برد در خطاب قرار دادن منتقدینش
نوڪࢪحســینیم
🔻قضیه عصبانیت مشاور پزشکیان در برنامه زنده چی بود؟ پزشکیان تو برنامه میزگرد فرهنگی مثل همیشه شروع ک
پزشکیان وقتی فاضلی عصبانی شد و میکروفن رو کوبید زمین باید میگفت: وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ ۗ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ 🙂😂!
😱🔥 برای اقای محمدی همه چیز رو نوشتم.. اما از اتیشی که دیدم چیزی نگفتم! اخه میترسیدم باور نکنه مسخرم کنه..! بابا از سرکار اومد.. بهش گفتم چی شده و..بابا گفت: "دخترم دوباره مشکل برات درست میشه ها!" گفتم: "بابا توسفر کربلا با امام حسین(ع)عهد کردم تا اینا رو رسوا نکنم از پا نشینم!الان فک کنم وقت وفای به عهد رسیده..!" با این حرفم اشک تو چشمای بابا حلقه زد و دیگه مخالفتی نکرد..! شب بابا امد تو خونه و یک کاغذ داد بهم و گفت: "اقای محمدی داده برات..!" کاغذ و باز کردم... بعد از سلام و علیک اکیدا سفارش کرده بود که به هیچ وجه مشکوک رفتار نکنم و اونا متوجه نشن من به کسی راجب این موضوع صحبت کردم..! اقای محمدی نوشته بود: "باهاشون همکاری کن و طوری برخورد کن که باهاشون هم عقیده هستی!هیچ ترسی به خودت راه نده چون نیتت خیره خدا حامیت هست و بعد از خدا ما هم برای محافظت از شما نامحسوس مأمور میزاریم..!فقط تا میتونی تو دلشون جا کن و تو عمق انجمنشون نفوذ کن...!" فردا رفتم دانشگاه... مثل قبل عادی بود اما با معینی تماس نگرفتم! دوست داشتم یه چند روز بگذره تا فکر نکنه نقشه ای در سر دارم..! بعد از کلاسا رفتم دفتر ابراهیمی.. استاد تا من رو دید گفت: "دختر تو اعجوبه ای!یکی از فرمولات رو بررسی کردم..تا اینجا که اشکالی نداشته!اگر بخوای با دکتر معینی روش کارکنیم؟!" گفتم: "استاد اگر امکان داره خودتون بررسی کنید..!" استاد: "مشکلی نیست..حتما..!" میخواستم برم خونه.. بابا دو ماهی بود برای من پراید خریده بود! تا اومدم سوار بشم دیدم اه دو تا چرخش پنچره..! حالا چیکارکنم؟! کدوم نامردی اینا رو پنچر کرده؟! من که پنچر گیری بلد نیستم! بعدشم یه زاپاس بیشتر ندارم..! همینطور که با خودم کلنجار میرفتم دیدم یه شاسی بلند برام بوق میزنه.. با خودم گفتم: "اراذل و اوباش..لااقل از همین چادرم شرم کنید...!" دیدم نه بابا بوق ماشین سوخت! میخواستم بهش تند بشم و دعواش کنم تا نگاه کردم دیدم ای وای معینی هستش..! سرم رو انداختم پایین و گفتم: "ببخشید یکی ماشینم رو پنچر کرده..!" معینی: "خب بهتر..یه سعادت نصیب ما میشه در خدمت یک نخبه باشیم..!" گفتم: "نه ممنون!تاکسی میگیرم.." معینی: "خواهش میکنم خانم سعادت تشریف بیارید میرسونمتون.!" من که از خدام بود زودتر ته و توی ماجرا رو در بیارم با کلی خجالت سوار شدم..! و معینی انگار به هدفش رسیده لبخندی شیطانی زد و راه افتادیم...!
😱🔥 رو کردم به معینی و گفتم: "شما برای من یه جورایی آشنا بودید!انگار من رو یاد یه شخصی می انداختید..!" معینی: "نمیدونم...امیدوارم اون شخص براتون عزیز باشه!اما من یک حس غریبی نسبت بهتون داشتم!یک حس نچندان خوب..!" تو دلم گفتم: "مثل من..!حس تنفر دارم منتها الان مصلحت نیست بیان کنم..!" معینی: "اول بگو من تو رو یاد کی میاندازم؟!دوم بگو به پیشنهادم فکر کردی؟!موقعیت عالی ای هست که نصیب هر کسی نمیشه!امیدوارم شما این موقعیت رو از دست ندید..!" گفتم: "آیا میتونم بهتون اعتماد کنم؟!اخه یه جورایی رازه...!" (من میخواستم ببینم ایا در حدسم اشتباه نکردم؟!) معینی: "حتما حتما!من به کسی بازگو نمیکنم!مطمئن باشید...!" من: "راستش..راستش...با یک اقایی یه جورایی ازدواج کرده بودیم!یعنی نه به طور مرسوم..بلکه کائنات ما رو به زن وشوهری قبول کرده بودند..!اما متاسفانه دوسال هست مفقود شده و ازش نشانی ندارم..من در اولین نگاه شما به یاد ایشون افتادم..!" نفس عمیقی کشید و گفت: "پس خدا رو شکر یاد شخص عزیزی افتادید...!" من: "ببببله....(خبرنداری چقد عزیزه!)" معینی: "ببینم یعنی چه کائنات شما رو به همسری هم قبول کرده بودند...؟!" من: "یعنی ما به این درک رسیده بودیم که از جان و دل همدیگه رو دوست داریم پس از ازل تا ابد ما زن و شوهر بودیم!" معینی: "چه جالب حرفهای عرفانی میزنید!در این عرفان تا کجاها پیش رفتید؟!" من: "قول میدید به کسی نگید؟!" معینی: "بله حتماااا!" من: "راستش شعور کیهانی در من حلول پیدا کرده!من الان چند تا محافظ ماورایی دارم..!" معینی: "پس این کشفیات هم شاید از کمک شعور کیهانی باشه؟!درسته؟!" من: "احتمالا!" معینی: "حالا که اینقدر راحت سفره ی دلت رو برام باز کردی منم میتونم بهت اعتمادکنم!چون تو هم از جنس خودمی!منم چندین سال پیش به این عرفان متوسل شدم و به جاهای خوبی هم رسیدم!اما الان به هسته ی اصلیش وصلم..این اتصال و ارتباط دیگه برام بچه بازی شده...! کاش شما مجرد بودید اما....!" من: "هسته ی اصلی؟!" معینی: "اگر دعوتم رو بپذیری بهت میگم!" من: "بدم نمیاد همنشین نخبه ها بشم..!" معینی: "ممنون..حالا میفهمم چرا اولین بار قوه ی دافعه داشتم به شما...!" من: "جدی؟چرا؟!" معینی: "چون ابتدا با دیدن چهره ی زیبایتان آرزو کردم که کاش مال من بودید!اما حالا متوجه شدم قبلا کائنات شما رو برای دیگری انتخاب کردند!و‌این قوه ی دافعه برای این بود تا به من بفهماند شما متعلق به دیگری هستید..!" پیش خودم گفتم: "اره جون مادرت تو راست میگی!نمیدونی چه آشی برات پختم جناب عارف عاشق...!"
😱🔥 خلاصه... از معینی خواستم تا نزدیکی های آرایشگاه مامان برسونتم... نمیخواستم از من ادرسی داشته باشه..! معینی خرسند از اینکه شکار تازه ای به دست آورده شماره ام رو از من گرفت تا در موقع نیاز بهم زنگ بزنه و درجلسات به اصطلاح نخبه هاشون شرکت کنم..! معینی کاملا مطمئن شده بود که من از اون ابلیسکه ای بسیار زبر و زرنگم که برای محافظه کاریم لباس دختران محجبه برتن کردم و ادای انسان های مذهبی رو در میارم..! به خونه که رسیدم همه چی رو داخل کاغذ نوشتم و دادم به بابا تا دوباره به دست سرکار محمدی برسونه.. بابا وقتی به خانه اومد.. اینبار یک ساعت مچی بهم داد و گفت: "اقای محمدی سفارش کردن هر وقت تماس گرفتن و خواستی جلسه بری این ساعت رو به مچت ببند..!" یک هفته ای گذشت و از معینی خبری نشد.. هفته ی بعد گوشیم زنگ خورد.. ناشناس بود! جواب ندادم.. چند بار دیگه ام زنگ زد! اخرش پیام داد: "معینی هستم جواب بدید..!" زنگ زد... +الو سلام خوب هستید؟! _سلام خانم سعادت!شما چطورید؟! +ممنون... _غرض از مزاحمت راستش فردا عصر یک جلسه هست خوشحال میشم شرکت کنید..! +چشم..آدرس رو لطف کنید حتما...! _نه ادرس احتیاج نیست!یه جا قرار میذاریم خودم میام دنبالت..! حساسیتی برای گرفتن ادرس نشون ندادم و گفتم: "چشم مشکلی نیست پس من جلو دانشگاه منتظرتونم...!" با اینکه ازشون نمیترسیدم اما یه جور دلهره داشتم! خودم رو به خدا سپردم واز ارباب کمک گرفتم..... ساعت مچی رو بستم دستم و با توکل به خدا حرکت کردم.. جلو در دانشگاه معینی منتظرم بود! سوار ماشین شدم و سلام کردم.. معینی: "سلام بر زیباترین نخبه ی زمین...!" من: "ممنون..شما لطف دارید..!" معینی: "ببخشید..نمیخوام بهتون بر بخوره اما اگر امکان داره این چشم بند رو بزنید رو چشماتون..!" من: "نکنه تا اخرجلسه باید چشم بسته باشیم..!" معینی: "نه نه..به محل جلسه رسیدیم آزادید!فقط اگر میشه گوشیتونم خاموش کنید..!" ناچار خاموش کردم و چشم بند هم گذاشتم.. حرکت کردیم.. داخل ماشین پیش خودم همش قران میخوندم.. معینی هر از گاهی یه چیزی میپروند و از افراد شرکت کننده تعریف میکرد و از اهداف انجمنشون میگفت..! اون معتقد بود با جمع آوری نخبه ها و افراد باهوش و با استعداد میخوان جامعه ای آرمانی بسازن!جامعه ای که در تمام کتابهای آسمانی وعده داده شده است..! بالاخره بعد از ۴۵دقیقه به محل مورد نظر رسیدیم...
اعمال قبل از خواب✨ 🔶به سفارش امام صادق (ع)هرکس سوره تکاثر را قبل خواب بخواند از عذاب قبر درامان باشد سوره تکاثر:أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ. حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ. ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ 🔶 هدیه پیامبر به حضرت زهرا (س)در روز تولدشان قبل از خواب که حضرت فرمودند بهترین هدیه تمام عمرم بود: 🔸۱_ قرآن را ختم کنید با : ۳مرتبه سوره توحید 🌱 🔸۲_ پیامبران را شفیع خود گردانید با :۱مرتبه اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم اللهم صل علی جمیع الانبیا و المرسلین 📿 🔸۳_ مومنین را از خود راضی کنید با: ۱مرتبه اللهم اغفر المؤمنین والمؤمنات🌻 🔸۴_ یک حج و عمره به جا آورید با: ۱مرتبه سبحان الله و الحمدالله ولا اله الا الله و الله اکبر🕋 🔸۵_ اقامه هزار رکعت نماز با:۳مرتبه یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ»☁️ حیف نیست هرشب به همین سادگی از چنین اعمال پر برکتی محروم بشیم؟🌙
『بسم‌اللھ‌ِ الذی‌خَلقَ‌الحُسَیۡن؏ :)!』 اَلسَّلام‌ُعَلَیْڪ‌َیااَباعَبْدِاللّھ...🖐🏻♥️🌿'!
-💚🌿-
(به رسم هرروز✨😌) •سلام میدهم به تو از بام خانه•💔  اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🖤🥺