مَجْنونِواژهها
-دعایکمیل-
بخوان او را همانگونه که بسیار دوست دارد....🤍🌱
اگر حجاب ظهورت غم بدیِ من است
دعا نما که بمیرم
چرا نمی آیی ؟...
-شاعرانه-
شده دلتنگ شوی
غم به جهانت برسد؟
گرهات کور شود
غم به روانت برسد؟....💔
-الهی...
ظهورش(:
🌱🤍صبری نمانده ز این دل مشتاق یابن الحسن
جمعه جمعه میگذرد اماخبری نمی آید🌱🤍
به شبا جمعه که میرسیم امیدی به این دل مشتاق می آید.....
که شاید این جمعه بیاید آنکه مشتاق دیدارش هستیم.....
اما.......
امان از نزدیک شدن به غروب ها جمعه
امان از غروب های جمعه که غوغایی در وجود می اندازد
امان از غروب جمعه که امید را ناامید میکند
لحظه به لحظه که به غروب نزدیک میشویم.....
دل عاشقم به تب و تاب می افتد
زیر لب میگویم یا بن الحسن این جمعه هم نیامدی آقا .....
انگار قرار است این خورشید زیبا عالم....
به انتظار پایان ندهد
و یک بار دیگر هم پشت ابر بماند....
🤲🏻🌱•|اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَجــے|•🌱🤲🏻
مَجْنونِواژهها
-🤍
الحمدالله کما هو اهله💙✨️
خدایا به همان اندازه ای که در ذهن من نمی گنجد و لایق توست شکرت🤲🏽🤍
مَجْنونِواژهها
از وقتی خبر آمدن او به دستش رسیده بود سراز پا نمیشناخت؛ همین هم موجب شد که با سرعت شال و کلاه کرد و
از فکر زیرکانهی ذهنش، چشمانش ستاره باران شد.
مولا درز نقشهاش نمیرفت(:
آرام آرام خود را به خانواده سه نفری رسانده،
پشتشان حیلت شکل، گام برداشت.
به گونهای که قدبلندهای مرزبان عاشقی، نمیدانستند گمان کنند همراه آناناست..؟
یا که تنها ..؟
او هم بیاعتنا،انگار نه انگار که خبط قانون کرده، آرام آرام، پشت سر آن سه نفر فرشته نجات، گام برداشته و وارد محفل و جشن عاشقی شد.
پایش را که داخل نهاد؛ نفسی از روی آسودگی کشید.
نگاهی به اطراف افکند.
همهمه آنجا آنچنان زیاد بود که صدای کسی به کسی نمیرسید.
یکی خاطره میگفت و اشک میریخت و کسی بساط شیرینی بدان و شیرینی خوردن راه انداخته بود
مبهوت جمعیت شد...
که ناگهان،
بلندگوها آوای حضور دلدارش را دادند.
اشک شوق پلکانش را نوازش کرد
تپش قلبش از هیجان آنقدر بلند بود که میان همهمه به گوش میرسید
دیگران هم دست کمی نداشتند انگار نه انگار تا دمی پیش سالن از همهمه رو به هوا بود
گریه ها بند آمده و بساط شیرینی خوران در آنی جمع شده بود..
انتظارهایشان هم پایان یافت
و او با گامهای پر طمأنینهاش و چهرهای نورانی،
وارد محفلشان شد.
صدای جیغ و دستها بالا گرفت.
هقهق دلتنگی قلبش را شکافی داده و سیلاب صورتش شد
اصلا مریدان همه از شوق میگریستند.
و اوی از سفر آمده چشمهای بصیرت بخش خود را از شادمانی دلهایشان محروم نمیکرد.
همان لحظه
شور انقلاب عاشقی وجود همهی حاضران را گرفت که
بهر دلبری از مرادشان،مریدوار فریادی برآورند مردم
و زمین بود از اتحاد قلبهایشان بر خود لرزید.
-صل علی محمد
رهبر ما
خوش آمد.✨🤍
-قراریبهسبکنیرنگ-
+براساس واقعیت...با پیچ و تابهای خیالی
#قسمت_دوم
دعا کنین انشاءالله همهی شهرهای تشنهی ایران قشنگمون این دوماه آخر زمستون سفید پوش بشن...☃️
گاهی دلم میخواد به یه سریا بگم
فک میکنی دم زدن از دپرسیا و سختیای روزگار هنر داره؟
نه!
ناراحت کردن و غم به دل کسی آوردن سخت نیست.
هنرمندی؟
لبخند بکش رو صورتمون....(:
هدایت شده از مَجْنونِواژهها
می گفت:
وقتی چیزی رو نمی تونی تغییر بدی و حالت رو بد می کنه....
حال دیگران رو با حرفات حداقل بد نکن!
تو دربرابر احساسی که در فرد مقابلت بوجود میاری
مسئولی!🌱
مَجْنونِواژهها
-🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام،سلامی از زیباترین روزمشهد...
نشسته بودم، که گفتند زمین مشهد لباس سفید بر تن کرده است..🌨
با خوشحالی تمام راهی حرم بابارضا(ع) شدم تا لحظاتی را ثبت کنم💚
هر قدمی که برمیداشتم خداراشکر میگفتم و هر انسانی را که میدیدم لبخندی عجیب و خوشحال در چهرش نمایان شده بود و این خوشحالی بسیار لذت بخش بود...
وارد حرم که شدم هرکسی حال و هوای خاص خود را داشت...
کودکانی که برف بازی میکردن...
ادم هایی ک با عشق زیر برف داخل صحن راه میرفتند...
و آن زوج امام رضایی که باهم ادم برفی درست میکردند☃️
و بعد زیارتی دلچسب در آخرنگاهی بهگنبدطلایی پر از برف بابارضا(ع)انداختم
دعایی برای همه زمزمه کردم
و راهی خانه شدم🤍
خدایا شکرت بابت این نعمت بزرگ🤲❤️
•بابارضا•
وقتی چشمم بهش خورد ذهنم پرواز کرد
به خیال تنهای نیمکت بودن.
به روزی هزار بار دیدن عشق و نفرت آدمها
به لبخندهای قشنگ
به گریه اندوهگین یک داغدار
به محبت و رفاقت
و به....
شاید بوی نرگسی از نیمکت نم بارون خورده...
عجب دنیاییه دنیای احساس و ماندگاری نیمکت ها
نه؟...