ای مرغ سحر عشق زِ پروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد... :) -شاعرانه-

داستان عاشقی پروانه و شمع خیلی قشنگه:) + روزی استاد پروانه‌ها از آنها خواست تا به اتاقی وارد شوند که در آن شمعی قرار دارد و بعد برگردند و از دیده ها سخن گویند. اولی وارد اتاق شد و بعد خارج شدن گفت: -نور! استاد رد کرد. گفت: تو شمع را نشناختی...! دومی رفت. آمد و گفت : -گرما! استاد رد کرد. سومی گفت : -آب شدن در راه هدف؟ باز هم غلط بود. پروانه‌ها رفتند و آمدند و هیچ یک جواب درستی ندادند. آخری که رفت داخل، خبری از بازگشتش نشد! به دنبالش وارد اتاق شدند. که دیدند پروانه در آغوش شمع خود را سوزانده است... استاد او را دید متاثر شده اشک گوشه چشمش را زدود. گفت: او تنها پروانه‌ای میان شما بود که شمع را شناخت...

ما دم از عاشقی او می‌زنیم اما بیا رک بگویم... عاشقی ما کجا و پروانه کجا... اگر او چند تا فقط چند پروانه داشت هیچ گاه غایب نمی‌شد...💔

اوه یاخدا😅 دوستان خواهش می کنم قلب من ضعیفه این حق شماست بخواین از یه کانالی برین....🥲 می شه ولی لطف کنین اگر اشکالاتی کارمون داره بهمون بگین ؟(: تا ماهم اصلاح کنیم و پیشرفت داشته باشیم دیگه......💔🙃

-بسم‌الله-

گفتند لباس‌های عزایتان را به تن کنید بابا رضایمان امروز عزادار است...🖤

_...💔..._

مگویید او تمام عمر خویش را آزادی ندید نه! او آزاده‌ترینِ آزادگانِ زمانه بود...🥀

و تو زندانی‌ای بودی که زندانبان‌هایت عاشقت شدند... :)

تو همانی که هارون در عجب عشق زندانی‌ها و زندان‌بان‌ها به تو درمانده می‌شد... :)