eitaa logo
<مجنون الحیدر>
238 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
42 فایل
میشودنیمه‌شبےگوشه‌ی‌بین‌الحرمین من‌فقط‌اشک‌بریزم‌توتماشابکنی(:؟️ یِه‌حرم‌داره‌ارباب‌ُیِه‌جهان‌ِگرفتارش.💚 https://daigo.ir/secret/3366134401 ناشناس🌹 https://virasty.com/Zenab1337 نشانیِ ویراستی❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
و این قاب در دوران دفاع مقدس تکمیل شد:)
<مجنون الحیدر>
و این قاب در دوران دفاع مقدس تکمیل شد:)
به ترتیب:شهیدان بابایی،اقبالی دوگاهه،اردستانی🥲
“علی” دارای لقب جوان‌ترین استاد خلبان و سرلشکر نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران را نیز داشت کسی که از حضور در نیروی هوایی آمریکا سر باز زد و در مملکت خویش خدمت کرد.
میشه برام دعا کنید.. که برگردیم عراق؟🥲 خیلی نیاز دارم به دعاهاتون:))🥲❤️‍🩹
هر چه‌ به‌ ظهور نزدیک‌ شویم ؛ امتحان‌‌ها سخت‌‌تر می‌شود ..! - استاد‌‌پناهیان .
ای‌خیال‌حرمت‌علت‌شاعرشدنم نام‌شش‌گوشہ‌تومنبع‌الهامات‌است♥️؛
آخرین نگاه‌های حسین به‌خیمه‌ها بود :) .
از کسی که منت میگذارد ؛ انتظار ِکار خیر ، نداشته باشید . - امیرالمـُومنین ‌.
دنیا‌نیاز‌داشت‌به‌یک‌سرپناه‌اَمن اینگونه‌بود‌که‌کربلا‌آفریده‌‌شد:) !
https://daigo.ir/secret/6172742697 -- حرف بزنیم 🥲❤ کویررر نکنیدد لدفااا
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای صفای قلب زارم.... هرچه دارم از تو دارم... 💔
از لحاظ روحی... احتیاج دارم امام رضا بگه پاشو بیا ببینم چیکار کردی با دلت💔🥲
enc_16553712361067061382721.mp3
4.41M
خدا میدونه از خودم هیچی ندارم... هرچی که دارمو امام رضا بهم داد...😭 🖤
خواستم بگم.! آرزو بر جوانان عیب نیست🤌🏼🫡
یه خبر خووووب رماااان داریم....❤️❤️❤️ هر روز یک پارت به امید خدا:) اسم رمان هست😍 درموردیک خلبان☺️❤️
صبح سرحال بلند شدم و رفتم دست و صورتم رو شستم ...هیچکس خونه نبود. یهو یادم افتاد که امروز نتایج کنکور رو اعلام کردن..سریع لباس مناسب پوشیدم و دوییدم سمت دکه ای که روزنامه اینا می فروخت... +سلام اقامهدی عزیز،خوب هستین؟ اقامهدی:سلام پسرم خوبی؟مامان و بابات خوبن؟ +ممنونم سلام میرسونند...ببخشین روزنامه ای که نتایج کنکور رو اعلام کرده باشه ندارین؟اقامهدی:چرا دارم یکی برات نگه داشتم... روزنامه رو بهم دادم.. به اسامی که قبول شدن نگاه میکردم...یهو اسمم رو دیدم"سیدعلی اقبالی" از اقامهدی تشکرکردم و هیجان زده دوییدم خونه....با دیدن کفش های زینت خیالم راحت شد که یکی خونه است +زینننننننب سریع در اتاقشو باز کرد و گفت: زینب:جانم داداش چیزی شدهههه؟ با خوشحالی گفتم: +قببببببببول شددددددم.. اونم خوشحال شد و گفت: _وااای داداش چه خبر خوبی...مبارکهههههه..شیرینی ات کو پس؟ +شیرینی ام میدم صبررررررکننننن زینب:مبارکت باشه داداش..همون رشته ای که میخواستی قبول شدی دیگه؟ +ارهههه ابجی جوووونم رشته ی خلباااااانی .. لبخندی زد و گفت: _من میرم میزصبحونه رو اماده کنم... سریع رفتم نمازشکر خوندم.. یه چایی ریختم و رفتم سر سفره نشستم... تا نشستم زینب گفت: _خب داداش الان میخوای چیکارکنی؟ +هیچی میخوام برم دوره خلبانی ببینم...چیکارمیکنم.. _کجامیری دوره خلبانی ببینی؟ +امریکا،یه پایگاهی داره به نام ویلیامز ...میخوام ببینم اگه قبولم کنم میرم اونجا اگه نه که میرم شهر تگزاس اونجاهم دوره خلبانی اموزش میدن... _تاکی؟ +تاوقتی که کامل یادبگیرم... _اونوقت رفت و امد میکنی بیای ایران و برگردی؟ +اره اره .. مامان اینا که اومدن بهشون گفتم که قبول شدم..عصری رفتم یه جعبه شیرینی گرفتم و شب در کنار چایی باهم خوردیم. صبح رفتم دنبال کارهای خلبانی و اینا...رفتم استان گیلان ،رفتم اموزش و پرورش و گفتن باید مصاحبه کنی بعد بری امریکا... خداروشکر پاسپورتم بین المللی بود...بعدچندروز با توکل برخدا عازم امریکا شدم... درسته باهم دشمن هستیم اما بخاطر شغلم هرکاری میکنم نویسندگان:مجنون الحسین و خادم الحسین ______________ توجه: این رمان درموردشهیدسیدعلی اقبالی دوگاهه میباشد،کپی از رمان های و کاملا آزاد می باشد.
لیست رمان های کانال مجنون الحیدر☺️❤️: رمان نائله پروازبی بازگشتِ رازبی‌بی‌جان
هدایت شده از 🔹 کلینیک ناباروری ایمان 👼
قلم موي اراده را بردار آغشته به رنگ عشق كن رنگ تازه ای بزن بر بوم زندگی تا جان بگيرند طرح های آرزوهای قشنگت سلام صبح تون بخیر