eitaa logo
<مجنون الحیدر>
238 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
42 فایل
میشودنیمه‌شبےگوشه‌ی‌بین‌الحرمین من‌فقط‌اشک‌بریزم‌توتماشابکنی(:؟️ یِه‌حرم‌داره‌ارباب‌ُیِه‌جهان‌ِگرفتارش.💚 https://daigo.ir/secret/3366134401 ناشناس🌹 https://virasty.com/Zenab1337 نشانیِ ویراستی❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
<حرم حسین ۱۲۸> 1.mp3
5.01M
مُسَـڪِن ‌روح :「 تَحتِ‌لوآی‌حضــ¹¹⁰ــرت 」 # حسین ستوده 🫀 .
1_13131241306.mp3
14.36M
تورو دوست دارم ...🥲🫀
وابسته‌ی‌دنیا‌شدم،خسته‌شدم‌ارباب!.mp3
9.95M
تو یکی تنهام نزاری آرامشِ جونم..((: همه میرن تو میمونی حُسین ارباب
576_48583602237101.mp3
2.1M
ما خانه ب دوشیم غمِ سیلاب نداریم ما جز پسرِ فاطمه ارباب نداریم♥️
رُقَیـ‌♡ـہ‌خاتـ‌ون ̶‌³¹⁵_۲۰۲۴_۱۰_۰۷_۲۳_۱۹_۰۹_۲۸۰.mp3
8.96M
من بی قرار ابی عبدالله . . . ♥️ ‌‌بدبخته اونیکه دل میکَنه ازت. .
amadam-dar-mizanam.mp3
4.9M
ای پناه بی پناهی ها پناهم داده‌ای از تو ممنونم شب جمعه است راهم داده‌ای ((:
enc_17223895837001024701807.mp3
3.17M
کاش تو بغلت جا شم اینبار اومدم دیگه آقا مالِ خودت باشم بمون برای من امام حسین هیچکی و نیار بجای من حسین((:
رُقَیـ‌♡ـہ‌خاتـ‌ون ̶‌³¹⁵_۲۰۲۳_۱۰_۲۴_۰۹_۵۵_۳۱_۷۵۲.mp3
11.15M
•{﷽}• تیغ و تیر و نیزه😭💔 🔻باحال مناسب گوش کنید ❣ارباب حسین(ع)❣
636344923033811968.mp3
5.52M
گریه میکنم آخه گریه داره روضه هات...(:
علی عزیز، عاشقانه ای سروده ایم..تقدیم به تو🥲 ـــــــــــــــ یادمه وقتی علی برای یک دوره به پاکستان رفته بود من برای افشین یه کت و شلوار دوختم. وقتی که علی از پاکستان برگشت و ماجرا رو فهمید خیلی تشویقم کرد به که بیشتر سمت کارهای هنری برم. حتی بافتن پلیور مشکی علی هم درخواست خودش بود ولی چون مشغله های زیادی داشت یادش رفته بود. نزدیک 6سالی میشه که زینب رو ندیده بودم ولی چون تلفنی باهاش حرف میزدم گفت که دوپسر به نام های عمار و عماد و یک دختر به نام صبرا که فعلا به دنیا نیومده بود داره. علی واقعا یک نابغه بود، همیشه میگفت من نیمی از زندگیم رو مدیون مادرم و زینب سادات هستم و نیم دیگرش رو مدیون توهستم. خیلی افشین رو دوست می‌داشت. افشین کلاس سوم بود. هنوز در تعجبم که یه بچه ی 9ساله چطور میتونه انقدر شبیه پدرش باشه، مثل علی راه می‌رفت، مثل علی حرف می‌زد، مثل علی می‌خندید، سخن می‌گفت، همه چیزش مثل علی بود. طوری شده بود که زینت میگفت این افشین نیست، علیه! یادمه که یه بار از علی به خاطر شغلش گلایه کردم که چرا نیست. چرا کم میاد خونه، اونقدر دیربه دیر میومد که هزار جور فکر و خیال میومد سراغم. ظهر رفته بودم مدرسه دنبال افشین تا وارد شدم یکی از معلما که کراوات داشت به یکی گفت: _میگن پسره با سهمیه اومده مدرسه، معلوم نیست کدوم طرف وایستاده ان خیلی ناراحت شدم بی توجه به حرفش رفتم کلاس افشین و اجازه ی معلمش رو گرفتم. سوار ماشین که شدم بغضم ترکید. ولی سریع بغضمو خوردم. یهو صدای مردونه ای خورد به گوشم شبیه صدای علی بود: _آروم باش عزیزدلم، قوی باش، محکم باش، زندگیمونو تو باید اداره کنی يه لعنت بر شیطون فرستادم و ماشین و روشن کردم وقتی علی شهید شد 24سالم بود. یادمه اون موقع داشتم به این فکرمیکردم که حاصل 24سال زندگیم چیست؟؟! "یادمه تو دزفول که روز معلم بود علی وسط ساعت کاری با گل و شیرینی اومده بود مدرسه ام. منم ذوق زده و اینا. پیش بچه ها آروم گفته بود «خانم اجازه! میشه بشیم عاشق چشات، خانم اجازه! میشه بشیم فدای نگات» منم از خجالت آب شده بودم. بچهای کلاس سومی هم گفته بودن «اومدی خواستگاری؟» علی هم با خنده گفت «آره اومدم خواستگاری» " صبح ساعت 10 رفتم سرمزار عامر. اون دونفر که اومدن با موهای کوتاه شده اومدن. +سلام. اقای سلیمانی و آقای کشوری با هم سلام دادن. + من درخدمتم. چیکارباید بکنم؟ اقای سلیمانی: _شما میخواین برین ایران با بغض گفتم: + حتما. ولی کسی رو ندارم که منو ببره. _یعنی چی؟ + یعنی همسرم کشته شد و برادرم سال اول جنگ شهید شد. این مزارهمسرم هست. سرشو انداخت پایین و یک کاغذ بهم داد و گفت: _ این شماره ی عراقی من و این آدرس خونه ای است که قراره اونجا بیاین فقط یادتون باشه که با رمز اسمتون رو بگین. رمز شما «پَکر پکرو، چَکر چکرو» هست خنده ای کردم و گفتم: + خیلی خب باشه. من فردا مدارکم رو میارم.. شب رفتم خونه و تو اتاقم بودم که یهو صدای گریه ی عماد اومد. سریع رفتم پایین. ابوکمال هم طبق معمول غر میزد. با التماس گفتم: +بزار بچه مو بخوابونم. ترسیده گریه میکنه. علی و عامرم رو ازم گرفتی. الان نوبت جیگر گوشه هام شده؟ به منی که باردارم رحم کن. صدای شکستن گلدون اومد. اکرم خانم هم از آشپزخونه اومد بیرون و داد زد و گفت: _چتههههههه مرد؟ بدبختم کردی. تنها پسرم رو ازم گرفتی. زنشو بيوه کردی. بچه هاش رو یتیم کردی.روز تولد علی بود. تولد 36سالگی اش. .................. بالاخره برگشتم ایران. البته با کمک آقای کشوری و آقای سلیمانی. خدا خیرشون بده. تنها رفتم عراق ولی حالا با دوپسر و يه دختری که هنوز به دنیانیومده بود برگشتم. اولین جایی که رفتم خونه ی فریده بود. در رو زدم. _کیه؟ جوابی ندادم. بعد جلوی دهن عماد و عمار رو هم گرفته بودم. وقتی فریده در رو باز کرد پشتم به در بود. _شما کی هستین؟ برگشتم سمتش. چشماش از حدقه زده بود بیرون. با گریه ایی که اشک شوق بود گفت: _آبجی زینب. تویی؟ با بغض پریدم بغلش. صبرکردم تا گریه اش تموم بشه. _تو بوی علیِ منُ میدی:) یهو نگاهش که به عماد و عمار افتاد گفت: _این بزرگه باید عمار باشه درسته؟ سرمو با لبخند تکون دادم. یهو صدای جیغ پسری توجهمو جلب کرد. با دیدن افشین خنده از لبم رفت کنار. بعد بغلش کردم و گفتم +بَه بَه آقاعلی. احوالت چطوره عمه جان.. _عمه من افشینم نه علی. + تو هم سیدافشینی هم سیدعلی. فرقی نمیکنه نویسندگان:مجنون الحسین و خادم الحسین ___________ توجه: این رمان درموردشهیدسیدعلی اقبالی دوگاهه میباشد،کپی از رمان های و کاملا آزاد می باشد.
علی عزیز، عاشقانه ای سروده ایم..تقدیم به تو🥲 ـــــــــــــــ +بریم داخل تا کلی حرف دارم که باید بزنم بعد از ‌شام تمام اتفاقاتی که افتاد رو به فریده گفتم به جز نحوه شهادت علی +راستی جنسیت بچه ی حسین چیه؟ _پسره. +جدی؟خب اسمش؟ _سیدعلیرضا +به به. راستی خانم جون وقتی خبر شهادت علی رو شنید چه واکنشی نشون داد؟ _هعی. وقتی بهش خبر شهادت علی رو دادم گفت «بهتر، الحمدلله» خیلی تعجب کردیم بعد گفت «پسرم دیگه خوابید برای همیشه» اونجا بود که بغضم ترکید. + آقاجون چی؟ سرشو انداخت و پایین گفت: _کمرش خورد شد.راستی خدا رحمت کنه آقا عامر رو لبخندی زدم و گفتم: +ممنونم. همینطور که داشتم به حرفای فریده گوش میکردم زیارت عاشورا رو هم خوندم و چله ام رو تموم کردم. افشین از 4ماهگی عاشق زیارت عاشورا بود و همین امر باعث شد که علی یه توی نواری زیارت عاشورا بریزه و هر وقت‌ میرفتن مسافرت یا جایی زیارت عاشورا رو باز کنند. و الان هم علی هم افشین وهم فریده زیارت عاشورا رو حفظن. یهو فریده دستمو گرفت و با التماس گفت: _زینب جان، تورو به جان جدت قسم. خواهش میکنم،، لطفا نحوه ی شهادت علی رو بگو.. اگه علی رو دوست داری و براش ارزش قائلی. چقدر سخت بود که روشو زمین بندازم. وقتی نحوه شهادت همسرش رو بهش دادم. بهم خیره شده بود. لام تا کام حرف نزد ولی یهو زد زیر گریه و زاری.... ..... صبح همراه با زینب رفتیم جناب سرهنگ بابایی. وارد اتاق شدم و گفتم: +سلام علیکم _و علیکم السلام بفرمایید. +من هاشمی هستم همسرشهيد اقبالی تا اینو گفتم آروم و بی حرکت و مات زده از جاش بلند شد.اولین سوالی که ازم پرسید این بود: _علی مگه شهید شده؟ سرمو انداختم پایین. باورم نمیشد همچین آدم بزرگی بخاطر شهادت علی به پهنای صورت گریه کنه.وقتی حرف می‌زد سرش پایین بود _اگه علی آقا اینجا بودن. الان جایگاه من این نبود. این میز و صندلی متعلق به علی آقا هست. يه سوال شما از کجا میدونید که علی آقا شهید شده؟ +خواهرشون گفتن. .... مدام در به در دنبال پیکر علی می‌گشتیم. حتی به مجلس شورای اسلامی هم رفتیم. آقای منصورستاری هم بهم گفته بودن «شما در برزخ هستید» به هرکی که رو میزدم بعضیا میگفتن «عکسش رو دیدیم» بعضیا میگن «آخرین باری که دیدمش تو جبهه بود» و حتی بعضیا هم میگن «صداشو شنیدم»دیگه خسته شده بودم از این همه دربه دری. دلم می‌خواست سرمو بزارم زمین و طوری بخوابم که دیگه بلند نشم. + اهه خسته شدم زینب. _بیا بریم یه جایی. اونجا هرچقدر دوست داشتی جیغ بکش. چند قدمی جلوتر رفتیم. روبه روم یه چاهی بود که توش آب بود. +خب که چی؟ _برو مثل مولایم امیرالمومنین درداتو به آب بگو. باشد که این آب دست به دست شیعیان بچرخد. از فرصت استفاده کردم و دوییدم سمت چاه.دستامو گذاشتم روی چاه و با تموم وجودم داد زدم و گفتم: +علیییییییییییییییییی. سیددددددددد اشکام جاری شد. + ای آب. دیدی روزگار با من چه کرد؟ علی کمرِ منو تو شکستی. فهمیدی؟ حواست هست که کلی بغل بهم بدهکاری؟ کی میای بدهی تو باهام صاف کنی؟ تو چطور فردی بودی که هرجایی که میرم ذکرخیرته؟ چیکار کردی که این همه آدم تورو برادرخودشون میدونن؟ تو اسمت نه قافیه داره نه چیزی. اسم تو علی هست. می‌بینی دنیا رو. از فلسطین تا عراق و شام و ایران دعوا روی اسم علیه. برگشتم سمت زینب که داشت آروم اشک می‌ریخت گفتم: +یادته یه بار که بخاطر اینکه علی چرا دیربه دیر میاد خونه باهاش دعوا کردم؟ _آره خوب یادمه. + یادته اوندفعه بهم چی گفتی؟ گفتی فریده با امانت خدا مدارا کن. خاک برسرم که انقدر کفر گفتم آخرش علی رو از دست دادم. (رفتم و بهش نزدیک شدم و با مشت زدم به قفسه ی سینه اش و گفتم) تو مگه از سادات نیستی؟ چرا دعایی نمیکنی؟ اونم با گریه گفتم _بخدا منم میخوام هرچه سریعتر پیکرش برگرده ولی خب.... چرا خودتُ سرزنش میکنی؟ تو بهترین کسی بودی که پشت علی وایستادی. گریه کن. گریه خیلی خوبه ولی مواظب باش که قساوت قلب نگیری. سرمو انداختم پایین. دستمالی که تو کیفش بود رو درآورد و باهاش اشکامو پاک کردم. وقتی برگشتیم خونه خواستم غذا آماده کنم که زینب مانع ام شد وگفت: _نمیخواد غذا درست کنی مال دیشب رو میخوریم بزار اسراف نشه. +خیلی خب باشه. خیلی پیاده روی کردیم تو برو استراحت کن. به فکرخودت نیستی به فکر اون بچه باش. خندید و گفت «باشه» نویسندگان:مجنون الحسین و خادم الحسین ___________ توجه: این رمان درموردشهیدسیدعلی اقبالی دوگاهه میباشد،کپی از رمان های و کاملا آزاد می باشد.
بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ؟ نه‌تنها رژیم صهیونسیتی ، نه‌تنها حامیان و طرفدارانش، بلکه هرآنکس که این جنایات را دید و سکوت کرد قطعاً در قطره قطره خون به ناحق ریخته شده این کودکان و نوزادان بی‌گناه شریک است.
🔻رژیم صهیونیستی دیشب منزل روحانی و مبلغ فعال لبنانی🇱🇧 شیخ عباس الشامی رو با موشک هدف قرار داد و چهار فرزندش شهید شدند و خودش و همسرش زخمی. ▫️این روحانی شب جمعه دعای کمیل آنلاین برگزار کرد و برای پیروزی مقاومت دعا کرد
حی علی الصلاة🌷🥰
گنبدت دل می برد وقت ملاقاتی بده :)
تویِ همین ساعتی که داری این پیام رو می‌خونی؛ هیچکس جز مهدی فاطمه (سلام الله علیها)به فکر تو نیست ! حتی اگه تو طول روز به یادش نبودی :)💔 - حاج‌حسـین‌‌یکتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاقبت سربازانِ آیت الله خامنه‌ای شهادت است، نه تسلیم❤️‍🩹 !
پیکر سردار نیلفروشان کشف شد بالاخره💔
امروز تولد یه نفره 🥺❤️‍🩹 شهید بابک نوری هریس 🥲 داداشی تولدت مبارک 🥺💕
🇮🇷وقتی امام عاشقان غایب است 🇮🇷اطاعت از خامنه ای واجب است
کاربر یمنی نوشته بود: «یهودیان به گنبدهای آهنین عادت دارند و بنی‌هاشم به کَندن آنها :)) »