eitaa logo
<مجنون الحیدر>
237 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3هزار ویدیو
41 فایل
میشودنیمه‌شبےگوشه‌ی‌بین‌الحرمین من‌فقط‌اشک‌بریزم‌توتماشابکنی(:؟️ یِه‌حرم‌داره‌ارباب‌ُیِه‌جهان‌ِگرفتارش.💚 https://daigo.ir/secret/3366134401 ناشناس🌹 https://virasty.com/Zenab1337 نشانیِ ویراستی❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستان قراره یه رمان مذهبی و شهدایی بزارم. شخصیت شهید و دوستانش و اتفاق هایی که میافتد کاملا واقعی هست اما داستان کمی تخیلی است.🌸 رمان شهیدسیدحسین علم الهدی 🌱
سال 1337 همزمان با سالروز وفات امام موسى ابن جعفر (ع) در خانه روحانى متعهد و مجاهد، مرحوم آيت الله علم الهدى، فرزندى از خاندان محمد (ص) قدم بر عرصه گيتى گذارد. او را حسين نام نهادند. همچنان كه راهش حسينى بود ايثار و شهادتش نيز حسين وار بود. حسين از اولين روزهاى حياتش با كلام خدا و آيات قرآن آشنا شد و تربيت يافت. در سالهاى 41 و 42 حسين كه كودكى 5-6 ساله بود جهاد در راه خدا و مبارزه با طاغوتيان را در خانه خود كه مركز مبارزات مردم خوزستان بود، به خوبى آموخت. او قبل از آنكه به مدرسه برود به مكتب قرآن راه يافت. در 11 سالگى به عنوان يك معلم قرآن در مسجد تدريس مى‏كرد. بدين وسيله پيوندى ميان مسجد و مدرسه كه در زمان رژيم بسيار از يكديگر جدا بودند، ايجاد كرد. اولين مبارزه علنى حسين با رژيم فاسد شاه، آتش‏زدن سيرك رقاصه‏هاى مصرى در اهواز بود. او در عاشوراى سال 1353 در اوج خفقان به كمك ديگر دوستانش در كنار دسته‏هاى عزادارى معمولى ترتيب عزادارى به سبك راهپيمايى را داد؛ در اين راهپيمايى روى سينه همه افراد جمله «ان الحيوة عقيدة و جهاد» نوشته شده بود. از آن جايى كه بهترين مكان براى گسترش فعاليت عليه رژيم طاغوت دانشگاه بود، حسين تصميم گرفت وارد دانشگاه شود و چون علاقه شديدى به رشته‏هاى علوم انسانى داشت در رشته تاريخ دانشگاه فردوسى مشهد پذيرفته شد. سال 1356 كه حسين وارد دانشگاه شد آغاز اوج‏گيرى مبارزات دانشگاهى بود و حسين با تجربيات گذشته و فعاليت هايى كه عليه رژيم داشت از همان روز اول با انجام كارهاى ابتكارى جالب در مدت كوتاهى مثل همه دانشگاهيان به عنوان مبتكر فعاليت هاى ضد رژيم شناخته شد.
ضمن اين فعاليت ها، حسين كه دانشجويى از خانواده روحانى بود با روحانيون متعهد مشهد تماس گرفت و پس از مدت زمان كوتاهى با آيات عظام سيدعلى خامنه‏اى، طبسى و شهيد هاشمى نژاد بسيار صميمى شد و در مسائل و مشكلات فكرى و سياسى با ايشان مشورت مى‏كرد. در مشهد چند بار توسط پليس دستگير شد اما با زيركى خاص آزاد گردید. با اوج‏گيرى انقلاب در ميان اقشار مردم، براى رشد و گسترش فعاليت هايش تصميم به كارِ گروهى گرفت. براى تحقق اين فكر به اهواز رفت و همراه با يارانش گروه «موحدين» را تشكيل داد. در گروه «موحدين» نيز وى به دليل ابتكار بى نظير و شجاعت فوق العاده، در همه برخوردها و برنامه‏ها مبتكر طرح و پيش قدم در عمل بود. وى در جريان حمله به كنسولگرى عراق در خرمشهر مسئول شكستن شيشه و ريختن مواد محترقه در داخل كنسولگرى بود و در برنامه اعدام انقلابى «پل گريم» مستشار و مزدور آمريكايى نقش مؤثر داشت. از خصوصيات بارز شهيد، تلاش فوق العاده وى در مهمان نوازى و يارى به ستمديدگان و كودكان بود. او همزمان با ورود امام در كميته استقبال ايشان حضور فعال داشت، برگزارى جلسات سخنرانى در خوزستان، ترور دانشى نماينده مزدور مجلس، ترور مستشار آمريكايى در واقعه اعتصاب كاركنان شركت نفت، انفجار شهربانى كرمان به دليل به شهادت رساندن مردمان بى دفاع در داخل مسجد، از جمله مجاهدت هاى كم نظير اين شهيد والا مقام به شمار مى‏رود. شهيد حسين علم الهدى بعد از بررسى دقيق كتاب ولايت فقيه امام (ره) مشاهده كرد كه جاى ولايت فقيه در پيش نويس قانون اساسى خالى است. بنابراين با كمك يكى از نمايندگان مجلس (آقاى اسدى‏نيا) و حجةالاسلام آقاى موسوى جزايرى نماينده وقت اهواز در مجلس خبرگان، طرح مذكور در قانون اساسى وارد شد. همزمان با آغاز جنگ تحميلى و در همان روزهاى اوليه جنگ، حسين به عنوان مسئول اعزام نيرو، روزانه صدها نفر از نيروهاى اعزامى در شهرستان را با نظم دقيق و مديريت كامل سازماندهى و تقسيم و به سوى مناطق عملياتى اعزام مى‏كرد و با اين مشغله زياد روزى يك ساعت به راديو اهواز رفته و برنامه سخنرانى پيرامون غزوات پيغمبر (ص) را اجرا مى‏كرد. بعد از گذشت كمتر از يك ماه كه حسين فرمانده سپاه هويزه بود، به قدرى در ميان عشاير منطقه نفوذ كرده بود كه زبانزد همه شده بود تا آنجا كه عشاير سوسنگرد و هويزه را براى اولين بار به زيارت حضرت امام (ره) برد. پس از بازگشت به هويزه وى در چندين شبيخون موفقيت‏آميز شركت كرد. در برنامه حمله روز اربعين حسينى كه فرماندهى شصت تن از برادران پاسدار، جهاد، دانشجو و ... را به عهده داشت، به عنوان گروه پيشتاز و پياده ارتش به جنگ با كفار پرداخت كه متأسفانه غافلگير شده، در محاصره حدود 40 تانك دشمن قرار گرفت. پس از ساعاتى مبارزه با دشمن، وقتى مهمات آنها تمام شد در حال تشنگى و گرسنگى نيز به جنگ ادامه دادند تا اينكه يكى يكى به شهادت رسيدند و آخرين نفر، حسين بود كه با آرپى‏جى خود سه دستگاه تانك كفار را منفجر كرد و سپس با فرياد الله اكبر در حالى كه قرآن در دست داشت در روز 16 دى ماه سال 1359 در كربلاى هويزه حسين‏وار به شهادت رسيد. @majnoon_alheydar
مشخصات شهید نام:سیدحسین نام خانوادگی:علم الهدی نام پدر:سیدمرتضی مقطع تحصیلی:کارشناسی رشته تحصیلی:تاریخ محل تولد:اهواز وضیعیت تأهل:مجرد(در رمان متأهل میباشد) تاریخ تولد:۱۳۳۷/۷/۸ تارخ شهادت:۱۳۵۹/۱٠/۱۶ محل شهادت:هویزه @majnoon_alheydar
۲ روز مانده تا ۴۵سالگرد انقلاب اسلامی🇮🇷😎✌️🏻
+میگفت‌کربلا‌چه‌شکلیه؟ -جواب‌داد:‌بهشته‌خدا‌روی‌زمین +پرسیدچرا؟! -آخه‌‌جایی‌که‌امام‌حسین‌اونجا‌قدم‌میزنه با‌بهشت‌فرقی‌نمیکنه...(: @majnoon_alheydar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیق این یک نامه از حضرت زهرا به توئه بازش کن 👆 نامه ای به خواص ✨اشک نامه مادر✨ @majnoon_alheydar
ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه(س) گردنت رو می‌شکست آنجا اگر عباس(ع)بود... @majnoon_alheydar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀شهیدانه ✦🌺❥🥀🕊❥🌺✦ 🔸️اگر از دست کسی ناراحت هستید دورکعت نماز بخوانید و بگویید.... 🌹شهید حسن باقری ..رفیق شهید،شهیدت میکند..🕊 @majnoon_alheydar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ادب اگر انسان بود میشد آقای عباس موزون... امیر المومنین (ع)❤️ : به احترام پدر و معلمت از جای برخیز حتی اگر فرمانروا باشی. @majnoon_alheydar
امام رئوفِ من:)🫀 @majnoon_alheydar
_خستـه‌ام.! ازهرآنچه‌که‌مرا،وصل‌این‌دنیا‌نموده، دلم‌حال‌وهوایِ‌جمعِ‌شھیدان‌رامی‌خواهد.! @majnoon_alheydar
🌱 امیرالمؤمنین: با سه چیز،خرد مردان مشخص میشود: ثروت،مقام، حوادث ناگوار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزاداری مدافعیین امنیت،فداییان حسین در فصل چهارم حسینیه معلی😍 تو سینه ام جا نداره ،عشقی جز عشق حسین🥺🥲🤌 جانم به این نوحه و این سینه زنی. پیشنهاد میکنم حتما گوش بدید خیلی عالیه . @majnoon_alheydar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینکه میگن، امام حسین همه ناآرومی‌هاتو، آروم میکنه راست میگن . من حتی با دیدنِ عکس و فیلمایِ کربلاتم حالم خوب میشه🥲💘 . @majnoon_alheydar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فکر میکنی امام حسین(ع)فردا تنهات میزاره؟ پیشنهاد میکنم حتما ببینید. @majnoon_alheydar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنبال شهرتیم و پی اسم و رسم: غافل ز اینکه گمنام میخرد🥲🤌🏻 @majnoon_alheydar
ظهر هنگام برگشت از مدرسه بودم که صدای جیغ دختری توجهمو به خودش جلب کرد. اون طرف خیابان نگاه که کردم دیدم یه پسر مزاحم یه دختر شده و دوجوون دارن پسره رو کتک میزنند.رفتم پیش دختره و چون ترسید بود بهش آب دادم +عزیز دلم اون پسره رو میشناسی؟ _نه اولین باره میبینمش +از کجا میای؟ _مدرسه +کجا میری _میرم خونه مون اون دوتا جوون اومدن طرف ما یکشون چفیه ی سفید دور گردنش بود و انگار از سادات بود. *در رفت وگرنه بیشتر میزدمش.بابا مگه خودتون ناموس ندارین که مزاحم ناموس مردم میشید؟ بعد خطاب به دختره کرد. *شما سالمین؟طوری که نشده؟ _نه ممنون ،تقریبا سالمم .ممنونم آقا دستتون دردنکنه. *خواهش میکنم ما داریم میریم میخواین برسونمتون؟ _خیر ممنون خودم میرم *تعارف میکنید؟ _خیر. *پس یاعلی _خدانگهدار با دختره راه افتادیم سمت خونشون،وسط راه باهم حرف میزدیم فهمیدم انقلابی و چادری هست ولی مادرش نمیزاره چادر بپوشه برای مدرسه. دختر خیلی خونگرمی بود بنابراین سریع بااهاش اخت شدم.اسمش زهرا بود .شماره ی خونه رو بهش دادم و شماره خونه شون ازش گرفتم . خونه اونا خیابان نادری و کوچه امام حسین بود و خونه ما خیابان نادری کوچه شهدا ادامه دارد.....
بعد نیم ساعت برگشتم خونه.پدر،مادر،برادرام و خواهرم رو ازدست دادم.اسمم زینبه 17ساله از اهواز.نهار رو پختم و خمیر رو شکل دادم و گذاشتم تو تنور تاقشنگه پخته بشه بعد دوساعت سفره رو پهن کردم .در رو زدند، رقیه حسین زاده بود +سلام عزیزم چطوری؟ _سلام زینب جان خوبی؟ +چه عجب از این طرف ها _راستش اومدم سری بهت بزنم +خوش اومدی بیا تو. اومد داخل سفره رو که دید گفت:شرمنده مثل اینکه بدموقع مزاحم شدم. +دشمنت شرمنده.نه خیلی هم مراحمی تازه سفره رو پهن کردم . غذا خوردی؟ _قربونت نه نخوردم +پس بیا باهم بخوریم. لبخندی زد وگفت:باشه نهار رو خوردیم و شروع کردیم به صحبت کردن از هر دری حرف زدیم ولی خداروشکر غیبت نکردیم ازغیبت به شدت متنفر بودم .بعد که رقیه رفت منم حاضر شدم و رفتم بیرون تا خرید خونه رو بگیرم.داشتم میرفتم سوپرمارکت که یه پسری اومد سمتم.انگار مست بود خواست چادرمو بکشم که چرخیدم و با پام زدم به سرش .افتاد روی زمین بلند شد که بهم حمله کنه که دویدم از پشت هم دوستش اومد .یهو یکی با فریاد گفت:باهاش چیکار دارید ای بی ناموس ها؟ برگشتم سمت صدا . باز اون سید بود . اومد طرفم که اون دوتا مزاحم فرار رو بر قرار ترجیح دادن یه نگاهی بهم کرد . _شما سالمین؟ +بله ممنونم. خدا خیرتون بده برادر. _خونه تون کجاست؟ +خیابان نادری ،کوچه ی شهداء _هوا تاریکه کوچه شهدا هم تنگ و باریکه لطفا همراه من بیاین. +چرا؟میخواین منو کجا ببرین؟ _نترسین از شما هم هستم . نگران نباشین میبرمتون خونه مون. +مزاحم نمیشم .ممنونم _دستمو رد نکنید سید اولاد پیغمبر دعوتتون میکنه. چون از سادات بود نتونستم دست شو رد کنم بنابراین قبول کردم ادامه دارد.....