فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیامحرمهدنیامونگیر...! 🥺💔
#سلطـٰانکربلا
@majnoon_alheydar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی از اسرائیل نفرت داری😂😂
خدا لعنتت کنه اسرائیل که باعث تموم بدبختیا هستی
@majnoon_alheydar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جان من...
حاج قاسم تمام حرفش تو یه جمله بود:
مردم! جانِ شما و جانِ ولی فقیه تون:))))
لبیک یا خامنه ای✌️🏻😎
@majnoon_alheydar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
او میآید...
تکیه به دیوار حرم میزند...:)
@majnoon_alheydar
#رمان_نائله
#part45
که در رو زدند.
_بله؟
*منم علی
_کاری داری علی جان؟
*نه براتون میوه و چای آوردم.
_بزار جلوی در برمیدارم.
*باشه.
حسین بلند شد و رفت میوه و چایی رو آورد.
_زینب دوست داری کجا زندگی کنی؟
+هرجا که تو دوست داشته باشی.
_من قصد دارم بعد از انقلاب وارد سپاه بشم.
+خوبه
_شایدوارد سپاه هویزه شدم.اونوقت خونه مون رو بیاریم هویزه؟
+خودت میدونی من حرفی ندارم.
لبخندی زد و چاییشو خورد.
تا ساعت ۴ باهم حرف زدیم و خندیدیم.
_زینب اگه اجازه بدی من بخوابم . خسته ام.
+خواهش میکنم . بخواب من بیدارت میکنمـ.
_تو خوابت نمیاد ؟
+نه .تو بخواب برای نماز بیدارت میکنم.
_باشه پس با اجازه.
رختخواب حسین رو انداختم. حسین که رفت خوابید رفتم بالا سرش و موهاشو نوازش کردم"سیدحسین همون کسی هست که میشه باهاش تا ته دنیا رو بدون خستگی بری.قبل از عقد فکرمیکردم که آیا با سیدحسین خوشبخت میشم؟و.....الان که فکر میکنم میبینم بله سیدحسین جواب تمام این سوالات هست.حسین بهترین اتفاق زندگیمه"اذان رو که دادند دوست داشتم خودم حسین رو بلند کنم.
+حسین...حسین جانم
بلند نشد.دلم نمیخواست اسم زیباشو با فریاد بگمـ.
+حسینم....سیدحسین..فدات بشم بلند شو الان نمازت قضا میشه ها
بيدار كه شد لبخندی زدم و رفتم وضو رو گرفتم.بعد من حسين رفت وضو گرفت.سجاده ی خودمو حسين پهن كردم . وقتی حسين برگشت با ديدن سجاده لبخندی زد و نماز رو به جماعت خونديم .
_شرمنده بخاطر من بيدار موندی.
+عه اين چه حرفيه دشمنت شرمنده تازه خودمم بايد نماز ميخوندم.
_خسته شدی. برو بخواب شبتم بخير
+شب شماهم بخير.
سرجای حسين دراز كشيدم با صدای خوش حسين كه داشت زيارت عاشورا ميخوند خوابم برد.دوساعت ديگه بيدارم كرد.
+چيزی شده حسين؟؟
_نه چيزی نشده.
+پس چيشده؟حالت بده؟
_نه خوبم. بلند شو صبحانه رو باهم بخوريم.
دستمو سمتش دراز كردم و گفتم:
+دستمو بگير بلندبشم.
_تنبل خانم خودت پاشو
با پام يه لگدی زدم به پاش و گفتم:
+تنبل خودتی
با خنده گفت:
_باشه
دست و صورتمو شستم و رفتم سرسفره صبحانه. صبحانه رو كه خورديم سفره رو جمع كردم.حسين آماده شد كه بره دانشگاه تا دم در بدرقه اش كردم.مامان بتول رفت خونه همسايه شون كه داشت نذری درست ميكرد.خونه رو جمع كردم و قورمه سبزی رو بار گذاشتم ساعت يك مامان بتول اومد
+سلام مادر
_سلام عزيزم خوبی؟
+خداروشكر.
_اتفاقی افتاده؟مثل اينكه خسته ای؟
+نه اتفاقی نيفتاده .من ميرم بخوابم راستی غذارو گذاشتم رو گاز تقريبا اخراشه.
_باشه.برو بخواب خسته ای . دستت درد نكنه.
+خواهش ميكنم.فعلا
رفتم اتاق حسين خوابيدم .
ادامه دارد.....
#خبر_مهم
🔻در جواب به بسته شدن پیج رهبری در اینستاگرام، کانال لشکر انقلابی با ۲۰۰ هزار مخاطب از تلگرام به ایتا اومد
اگر به رهبر معظم انقلاب اسلامی ارادت دارید در لینک زیر حمایت خود را اعلام کنید
👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2515796203C4e1134f7e4
وقتی میبینی همه هجمه ها متوجه رهبری هست یه قدمی بردار
شما هم دلتون برای مظلوميت امام علی تنگ شده يا فقط منم؟
نشستم دارم مداحی حيدر حيدر رو گوش ميكنم😭😭
ماجرای اصبغبن نباته
#روضه_امام_علی (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امیرالمومنین صدا زد حسن جان! کیه پشت در اینقدر صدا میکنه؟
گفت نمیدونم! اومد درو بازکرد دید همه یتیما یکی یه ظرف شیردستشونه. گفت: همشونو رد کن!
همه رو رد کرد گفت بابام گفته برید! همشونو فرستاد!
امیرالمومنین تو بستر گفت حسنجان بازم صدامیاد!
اومد دید یه عده دیگه ایستادن
گفت: مگه نگفتم برید بابام کسی روقبول نمیکنه؟ همشون رفتن.
دوباره امیرالمومنین گفت صدای کیه؟
گفت حسنجان بروببین کیه!؟ انگارعلی هم منتظر یکیه...
اومد درو باز کرد دید اصبغ بن نباته. سرشو به در گذاشته داره سرشو میکوبه به در.
گفت اصبغ! مگه نگفتم برید بابام کسی روقبول نمیکنه!؟ گفت کجابرم؟
خداروشکر کسی اومد شلوغ شد درخونه علی. آخه وقتی زهراشو میخواست ببره هیچکی نبود!
" انگارنه انگار دیروز همینجا یکی خورد به دیوار
انگار نه انگار! دیروز یه بچه شهید شد با مسمار
انگار نه انگار دیروز یه زن رو زدن بین انظار "
گفت زینب من زدمش! من ابن ملجمم! میدونستم چهجوری بزنم...
توکوچه هم اون نامرد به دومی گفت خیالت جمع! یهجوری زدمش پا افتاد😭😭😭😭😭
وصيت امام علی به امام حسن(ع): حسن جان با تو سخنى چند دارم. امشب شب آخر عمر من است. چون درگذشتم با دست خود مرا غسل بده و کفن کن و خود شخصاً مباشر اعمال کفن و دفن من باش و بر جنازه من نماز بخوان و در تاریکى شب جنازه مرا دور از شهر کوفه مخفیانه به خاک بسپار تا کسى از آن با خبر نشود.
وصيت حضرت زهرا به امام علی(ع):علی جان خودت مرا دفن كن.خودت مرا كفن كن . خودت مرا غسل بده و بر جنازه ی من نماز بخوان و نگذار كسی از محل قبرم باخبر شود.
وصيت اين دو زوج آسمانی شبيه هم هست.😭😭😭😭
<مجنون الحیدر>
____
خلبان شهید، بابایی!
غرق خون، روسپید، بابایی!
رمز و راز تو را نفهمیدیم
و نماز تو را نفهمیدیم
خون تو خاک را طراوت داد
و به ما درس استقامت داد
می شود تا همیشه باقی بود
با لب تشنه نیز ساقی بود
بازعهد ازل شکوفا شد
زخم های غزل شکوفا شد
درحقیقت بهشت سهم شماست
بهترین سرنوشت سهم شماست
در شکوه شهادت و هجرت
آنچه قرآن نوشت سهم شماست ...
@majnoon_alheydar
خاطره ای از🙂
شهید سید مجتبی علمدار🌷
این خاطره از زبان دوستشهید گفته شده :
برای دورهی آموزشی چتربازی به همراه سید مجتبی وچندنفر دیگر به تهران اعزام شدیم
بعد از مدتی، مرخصی گرفتیم تا به ساری برویم.
رفتیم ترمینال و سوار اتوبوس شدیم.🚌
در شروع حرکت، راننده ضبط را روشن کرد. آنچه که پخش میشد، آهنگی مبتذل بود...😑
به سید نگاه کردم، منتظر عکسالعمل او بودم
سید از جای خود بلند شد و به سمت راننده رفت؛ با خودم گفتم حتماً برخورد شدیدی با راننده دارد.!🙁
اما او با نرمی وملایمت به راننده گفت : اگر نمیخواهی مادرم حضرت زهرا(س) از تو راضی باشد، به گوش دادن نوار ادامه بده‼️
اصلاً فکر نمیکردم که سید مجتبی چنین حرف سنگینی به راننده بزند...
حرف او آنقدر اثر کرد که ضبط را بدون حرف و شکایتی خاموش کرد.🥰😳
در ادامه سفر، راننده به قدری با سید دوست شد که هر چیزی را میخواست بخورد، اوّل به او تعارف میکرد.
@majnoon_alheydar