ماجرای اصبغبن نباته
#روضه_امام_علی (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امیرالمومنین صدا زد حسن جان! کیه پشت در اینقدر صدا میکنه؟
گفت نمیدونم! اومد درو بازکرد دید همه یتیما یکی یه ظرف شیردستشونه. گفت: همشونو رد کن!
همه رو رد کرد گفت بابام گفته برید! همشونو فرستاد!
امیرالمومنین تو بستر گفت حسنجان بازم صدامیاد!
اومد دید یه عده دیگه ایستادن
گفت: مگه نگفتم برید بابام کسی روقبول نمیکنه؟ همشون رفتن.
دوباره امیرالمومنین گفت صدای کیه؟
گفت حسنجان بروببین کیه!؟ انگارعلی هم منتظر یکیه...
اومد درو باز کرد دید اصبغ بن نباته. سرشو به در گذاشته داره سرشو میکوبه به در.
گفت اصبغ! مگه نگفتم برید بابام کسی روقبول نمیکنه!؟ گفت کجابرم؟
خداروشکر کسی اومد شلوغ شد درخونه علی. آخه وقتی زهراشو میخواست ببره هیچکی نبود!
" انگارنه انگار دیروز همینجا یکی خورد به دیوار
انگار نه انگار! دیروز یه بچه شهید شد با مسمار
انگار نه انگار دیروز یه زن رو زدن بین انظار "
گفت زینب من زدمش! من ابن ملجمم! میدونستم چهجوری بزنم...
توکوچه هم اون نامرد به دومی گفت خیالت جمع! یهجوری زدمش پا افتاد😭😭😭😭😭