eitaa logo
<مجنون الحیدر>
238 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
42 فایل
میشودنیمه‌شبےگوشه‌ی‌بین‌الحرمین من‌فقط‌اشک‌بریزم‌توتماشابکنی(:؟️ یِه‌حرم‌داره‌ارباب‌ُیِه‌جهان‌ِگرفتارش.💚 https://daigo.ir/secret/3366134401 ناشناس🌹 https://virasty.com/Zenab1337 نشانیِ ویراستی❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
علی عزیز، عاشقانه ای سروده ایم..تقدیم به تو🥲 ــــــــــــــ یهو لبخند تلخی زد و گفت: _یادته چقدر تو این اتاق میگفتیم و میخندیدیم؟من ،تو ،زینت ،حسین و سجاد...... پریدم وسط حرفشو گفتم: +خدابیامرزتش. بعد آروم از صندلی اومد پایین و با گریه گفت: _برای چی عزیزدلم؟برای چی؟اون از سجاد که جنازه اش سوخته شده بود . این از مهدی که پیکر زخم و زیلی شو تو دشت و بیابون رها کردی.فقط برادرای تو بودن؟عزیزدلِ ما نبودن؟! گریه اش که شدت پیدا کرد فریده رفت کنارش و گفت: ×عزیزدلم آروم باش .توروبه خدا یواش تر ،مادرمهدی میشنوه دلش خون میشه. _چطوری آروم باشم؟ صدای گریه اش که رفت بالا با دستم اشاره کردم تا صداشو بیاره پایین. دو زانو نشسته بودم روی زمین و سرم پایین بود.زینب چیزی گفت که تمام وجودم سوخت: _جیارم یانر(جیگرم میسوزه) فریده دید اوضاع خوب نیست در رو بست. بعد چند دقیقه زینت در رو زد.از چشاش فهیدم که گریه کرده.آروم گفت: _دلِ مادراقامهدی رو خون کردین.بیاین از دلش دربیارین و حلالیت بطلبین. سرمو تکون دادم و گفتم: +رفتی در رو باز بزار. انگار یه دیگ مسی روی سرم گذاشتن .از بس درد میکرد. گریه های زینب تمومی نداشت همینکه خواستم برم تو فریده داد زد: _یافاطمه زهرا، زینب... علی بدو بیا زینب بیهوش شد. سریع خودمو رسوندم بهشون سریع زینب رو بردیم بیمارستان،پرستار گفت که یکی پیش زینب بمونه. +فریده جان من میمونم تو برو خسته ای .فردا کلی کار داریم. _مراقب خودت و زینب باش . +شماهم همینطور. _خداحافظ +بسلامت. لبخندی زدم و مشغول ذکر گفتن شدم. به زینب که نگاه کردم فهمیدم که چی کشید . کلا شکسته شده بود. کمتر میخندید ،کمتر میومد تو جمع. روزنامه ای که اونجا بود رو پهن کردم روی زمین و نماز شبم رو خوندم.پرستار بخش تا دید دارم نماز میخونم گفت: _ببخشین ولی نمازخونه بازه خواستین برین اونجا استراحت کنید من مراقب همسرتون هستم. سرمو انداختم پایین و لبخند زدم و گفتم: +راحتم ممنون. _امری باشه درخدمتم. +سلامت باشین خواستم برای نماز صبح زینب رو بیدار کنم ولی نتونستم.انگار مانعی جلومو میگرفت. همینکه چشامو بستم صدای جیغی بیدارم کرد. یهو دیدم زینب بیدارشده. +جانم چیشده ابجی جونم؟! نفس نفس میزد .لیوان ابی دستش دادم. _سر نداشت. +کی؟! _پسرِمادرم زهرا(س)سر نداشت. سرمو انداختم پایین ... +بگیربخواب _میخوام نمازمو بخونم. لبخندی زدم و کمکش کردم تا وضو بگیره. نویسندگان:مجنون الحسین و خادم الحسین ___ توجه: این رمان درموردشهیدسیدعلی اقبالی دوگاهه میباشد،کپی از رمان های و کاملا آزاد می باشد