eitaa logo
<مجنون الحیدر>
238 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
42 فایل
میشودنیمه‌شبےگوشه‌ی‌بین‌الحرمین من‌فقط‌اشک‌بریزم‌توتماشابکنی(:؟️ یِه‌حرم‌داره‌ارباب‌ُیِه‌جهان‌ِگرفتارش.💚 https://daigo.ir/secret/3366134401 ناشناس🌹 https://virasty.com/Zenab1337 نشانیِ ویراستی❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
تقریبا بعد یه ساعت چشامو باز کردم. به دور و ورم نگاه کردم و دیدم که خونه استاد هستم.زهره بالا سرم بود. _خوبی آبجی؟منو میشناسی؟ گیج گفتم +تو زهره ای؟ _آره +من اینجا چیکار میکنم؟ _سیدعلی میخواست بره بیرون .در رو که باز کرد دید تو جلو دری، گفتی محمدحیدر برادرم و بعد بیهوش شدی. تازه یادم اومد که چه اتفاقی افتاده. +ساعت چنده؟ _۱٠شب با تعجب گفتم +چند؟؟؟؟ _ساعت ۱۰ شبه یهو زدم تو سرم و گفتم +واااای باید برم زهره با تعجب گفت _کجا؟؟ +خونه _بزار به مامان بگم ببینم چی میگه زهره رفت بیرون اتاق.بعد چند دقیقه خانوم جزایری اومد . به احترامش بلند شدم. _بشین راحت باش. لبخندی زدم و گفتم: +ممنونم.اگه اجازه بدین رفع زحمت کنم. _میخوای بری خونه؟ +بله هم درسم مونده هم باید برای کنفرانس نهج البلاغه آمادگی کامل رو داشته باشم. _من حرفی ندارم. میخوای بمونی بمون +نه ممنون . دیگه دیر شده .عادت ندارم شب بیرون بمونم _باشه.پس بزار به بچه ها بگم تورو برسونندخونه تون. +نه زحمت نمیدم _این چه حرفیه رحمتی رفت بیرون . اماده شدم و چادرمو سر کردم که برم. _زینب جان .سیدحسن شمارو میرسونه منزل +ممنونم .لطف دارین. _ای کاش میموندی. +ممنونم تشکر سیدحسن رو کرد به استاد *حسین کلید ماشین کجاست؟ میدی؟ ÷آره برو بردار روی اپن گذاشتمش *ممنون رفتم بیرون زهره و برادرش هم اومدن . خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم، در خونه که نگه داشتن گفتم +بفرمایید داخل .درخدمت باشیم. زهره گفت _ممنونم عزیزم برو خسته ای +ممنونم یاعلی موقعی که رفتن . در رو باز کردم ک رفتم تو. ادامه دارد.....