از هیولا بدتر...
روزهای اولی که وارد فضای #مدرسه و معلمی شده بودم ، خیلی سخت و اذیت کننده بود.
آنهم در دبیرستانی واقع در یکی از چهارراه های مهمِ شهر که از قضا مصادف شده بود با درگیری های #فتنه #زن_زندگی_آزادی !
یادم هست صدای شعارها و فحش ها و از طرفی موتورهای #یگان_ویژه و... سانت به سانت مدرسه را پر کرده بود.
خب الان منِ #آخوند باید چه کنم؟؟
بایستم در حیاط به بحث کردن با ۳۰۰ #نوجوان پر شور و حرارت؟؟
درسم را سر کلاس بدهم و بگویم در آن هوای گرم پنجره ها را ببندید و نشنوید چه میگویند؟؟
ناخداگاه فکری به ذهنم رسید و منی که هیچ صَنمی با ⚽️ و #فوتبال نداشتم ، سر صف اعلام کردم قراره لیگ فوتبال راه بندازیم و هر کلاس یه تیم بدهد.
داور و هیئت نظارت و انتظامات و... را از خودشان انتخاب کردم.
خلاصه ولوله ای افتاد در دبیرستان و حدود سه ماه کل مدرسه درگیر برگزاری مسابقات شدن که خوشبختانه با #جام_جهانی هم مصادف شده بود.
واقعا دیدنی بود جوّ مدرسه ، مو به مو مثل همان مسابقات برگزار کردیم حتی وی ای آر هم گذاشتیم😅
هر روزش ، ده ها صفحه داستان دارد که بگذریم...
من در این دوسال ، روز و ساعتی نبود که بین #دانش_آموزان باشم و به این فکر نکنم که ما در #انقلاب_اسلامی چه ظرفیت های نابی !
چه کوه های طلا و نقره !
و چه #الماس های مرغوبی داریم
که بر خلافِ حرفِ آن معلمی که روز اول گفت:
حاج آقا این ها از #هیولا بدتر هستن !!
دیدم با یک لبخند و تحویل گرفتن و شنیدن حرفشان و اینکه بابا من هم بزرگ شدم و فهم و شعور و تحلیل دارم.
همه چیز حل میشود و پرده های #بغض_و_کینه ای که دشمن بین منِ #روحانی و آنها کشیده است به یکباره باد هوا میرود.
طوری که دیگر تو میشوی #پناهگاهِ امنی برای #گریه ها و درد و دل ها
برای چاره جوییِ خَبط و خطاها و چه کنم چه کنم ها
و دغدغه های جدی آنها که فقط باید بلد باشی خودت را کنترل کنی که از خنده روده بُر نشوی و ده ها ماجرای دیگر...
و البته اینجاست که سنگینیِ بار و مسئولیتِ ما شروع میشود!
دیگر فقط لبخند و تحویل کارساز نیست و او از تو همچون تشنه ای در بیابان مانده طلب میکند.
و خدا نکند که من نتوانم حقیقت را به او نشان بدهم که اینجاست میشود از #هیولا بدتر !!
و در آخر خدایا شکر 🤲
عکسهای اول دبیرستان نمونه دولتی سعدی
دو عکسِ آخر دبیرستان متوسطه اول کمیل
#مکفوفــــــ
@makfouf