عرفه را خوانده و نخوانده توی مسیر افتادهاند. قافلهای طویل. با صدای جرس شتران. بزرگمردی با وقار، ردای سبز بر دوش، پیشاپیش کاروان میرود و بلندقامتی استوار، علَم بر دوش، به گامی در پس او. اهل حرم، به جهازهای پردهپوش شتران؛ بچگان بهخنده و بازی دوان بین کاروان. سهساله دخترکی. پنجساله پسری. دختران هنوز چشم بر مرد بلندقامت قافله دارند. پسران هنوز پسر اند؛ شرایط مردشان نکرده هنوز؛ صدای خنده میان کاروان. مشکهای آویخته از زین اسبان، هنوز پر. احترام هنوز برجا. آنسوتر اما، سر سفیر بر سرنیزه است. و پیکرش از بام دارالاماره میان بازار افتاده. وصیتنامه در جیب: به پسرعمویم بگویید که راهِ آمده را بازگردد. زبانها با اوست ولی شمشیرها بر او.
بدبخت اون جوونی که بخواد
توی دولت امثال پزشکیان نفس بکشه ...
خودکمبینی تا کجا ؟
غربزدگی تا چند ؟؟!
*
من صبح کلهی سحر ، آفتاب زده و نزده باید بروم آرد پیدا کنم . قد یک کف دست هم که باشد کافیست . همین که بتوانم خمیر کنم و نان بپزم برای بچه هایم کافیست . قد یک کف دست !
دمپایی پلاستیکی های زهوار در رفتهام را میپوشم و با یک نگاه که پشت سرم هست مدام ، میروم برای آوردن همان کف دست آرد .
نگاهم را با یک فالله خیر حافظایی از پشت سرم ، از بچه هایم میگیرم و به جلو میدوزم .
خیلی ها مثل من پی آرد آمده اند . می ایستم ته صفی که صف نیست . ولوله است بیشتر . یک کیسه آرد میرسد به دستم . راه خانه را میگیرم ....
من تصور زیاد میکنم . خودم را جای آن زن .
جای آن مادر . همان که رفته آرد بیاورد تا خمیرکند . تا نان بپزد . تا بچه هایش از ضعف جان ندهند . آن هم جلوی چشمانش .
من زیاد این تصاویر را پیش چشمم میکشم .
من زیاد بعد از آوردن آرد ، خانه ام را بمب خورده دیده ام . زیاد بچه هایم را زیر آوار دیده ام . ولی فقط توی تصورم . آن زن اما زندگی کرده تصوراتم را . یا شاید هم نه ! این منم که دارم زندگی اش را برای خودم به تصویر میکشم ! اگر او نبود ، من کِی کنار آوار خانه ام صدای بچه هایم میزدم ؟ کی بعد شنیدن صدای بچه هایم از زیر آوار ، نفسم بند می آمد ؟ کی به هقهق می افتادم از این حجم بیچارگی و بدبختی ام ؟ مگر اوج بیچارگی یک مادر چیست ؟ غیر این است که پاره تنت ، صدایت کند و تو فقط بتوانی ضجه بزنی ؟ ...
من زیاد ضجه زدهام ولی بیصدا ...
آن زن اما صدایش خراش برداشته برای بچههایش ...
همان زنِ فلسطینی .
*
#رمزورازفرج
نمیدونم چجوری ،
ولی شده با یه رشته نخِ نازک
با یه تصویر خیلی ضعیف حتا ،
خودتون رو به قضیه فلسطین گره بزنید ...
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمیشود بدون اشک . بدبختم من . بدبختم که روحم برای گرفتن دستشان پر میکِشد اما سهمم فقط اشک است . آن هم از پشت این قاب چند در چند گوشی ... بدبختم من ....
مدام میروم سر چشم و دلم را جای دیگری گرم کنم ، آخرش نگاهم میدود سمت این چند دقیقه ، سمت غربت چشمهای این پسرک ، سمت غبار لباسش ....
دلم آتش گرفته ، قلبم دارد از جا کنده میشود .
برای دلِ بچههای غزه دعا کنید .
دلم برایت به درد آمده عزیزک از دور دیده .
دلم بخاطر سیاهیِ روی دست و پا و لباسهایت که دغدغهی نو شدنشان را داشتی ، به تنگ آمده جان دلم .
دلم از این ظلم و ظلمتی که گرفتارش شدهای ، تکه تکه شده .
این روزها اینجا کنار من ، توی شهر من ،
فقط بنر نامزدهای انتخاباتی توی ذوق میزند .
و خدا کند انتخاباتِ اینجا ، تنورِ ظلم و تباهیِ کنار تو را گرم نکند ....
خدا کند مسیر ملت ما ، جوری نشود که غمِ توی چشمهای تو ، باقی بماند ...
خدا کند انتخاب ما ، اشکِ چشمان تو را پاک کند ...
اگر خودتون کاری انجام دادید ،
اگر جایی رو سراغ دارید که کاری انجام بدن .
چه از نظر مالی ، چه از نظر معنوی ، برای کمک به بچه های غزه و مفید دونستیدش ؛
اینجا بنویسید برام .
خدا خیرتون بده 🌱
https://daigo.ir/secret/8143380116
May 11
https://eitaa.com/SalehGaza
این کانال هست درسته ؟
سلام الحمدلله شما خوب هستین ؟🌱
در حال حاضر جوری امتحانات رمقم رو گرفتن که به خوندن کتاب غیردرسی فقط میتونم فکر کنم !
زن یعنی همه زنان ایران
چرا زنان خانهدار دیده نمیشوند؟!
آنچه دکتر جلیلی میگوید درباره بزرگترین قشر در میان همه اقشار جامعه است.
#زنان_خانهدار
اینکه چند هزار نفر از دختران با ظاهر و تمایل متفاوت مسئله مناظره بشوند و بعد این قشر بزرگ دیده نشوند، ظلم به زن است.
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
*
من هم یک زنم جناب آقای نامزد محترم ریاست جمهوری .
یک زن که خودش را پیچیده توی یک سیاهی . یک سیاهیِ زلال . که جامعهی زنان مدنظر شما در نظراتتان ، آن را نماد امل بودن میدانند . من هم یک زنم . یک زن خانه دار . خانهای که جای جایش رد پای به هم ریختگیهای دستان معصوم کوچکیست .
برنامهتان برای من و این دستان معصوم خانهام چه بود ؟ چرا منها را فدای آن اقلیت روسری از سرانداخته کردید جناب ؟
چرا همهی صدای توی گلویتان را ریختید توی گشت ارشاد و ماشینهایش ؟ چرا همهی آیههایتان شد تفسیر اجباری نبودن روسری و شال و چه و چه ؟
چرا از دغدغههای زنان خانهداری که خیلی توی چشماند خودشان ، ولی زحماتشان نه ،
حرفی نزدید ؟
چرا تمامِ اعتبار زن را چپاندید توی چند تار مو که وقتی بیرون میزند باید " و جادلهم بالتی هی احسن " بود با آن ؟
انقدر محدودید شما ؟
انقدر مسئلهایم ما برایتان ؟
[ زن مسئله نیست ، زن فرصت است برای خانواده ، برای جامعه ... ]
*
#انتخابات
#حقزن
#افقدید