این یه سوال و جواب درسی معمولی توی گروه درسی هست به ظاهر .
اما کیلو کیلو قند توی دل من آب کرد .
نه بخاطر تعریف استاد یا طلبه ها ؛
بخاطر اینکه ثمره دارم میبینم .
ثمرهی اون همه عقب افتادن از بقیه هم سن و سالام . دارم جبران کردن خدا رو میبینم .
که تموم اون حسرتامو جبران کرد و نذاشت من فکر کنم عمرم الکی پای بچه رفته . قند توی دلم آب میشه وقتی ظهرا صدای آل یاسینِ فرهمند میپیچه توی گوشم . وقتی انگیزه ها رو میبینم ، همدلیا رو میبینم . وقتی میبینم خدا چه خوب جبران کنندهایه :)
باید بگذرد .
بگذرد تا بفهمیم پسِ تمام نشدنها
و شدنهای نامطلوب خدا چه خیری برایمان قرار داده .
ذوالفقار از بسكه مستش ميشود هنگام رزم ؛
گاه چرخى هم اضافى دور حيدر ميزند :))
#اَباناحیدر
دمِ صبح رفتم کنار در نیمهبازِ بالکن .
نسیمی نرم نرمک آمد روی گونهام جاخوش کرد ، بعد پاورچین پاورچین خودش را رساند پشت پلکهایی که انگار با بستنشان میخواستم حجم خنکیِ بیشتری را به جانم بکِشم . یک دفعه ، تنم یخ زد . سرم بیهوا چرخید طرفِ نورا . پتو را با پاهایش زده بود کنار . نسیم را از روی صورتم پس زدم . رفتم کنار دخترک . پتو را کشیدم روی پاهایش . از اتاق آمدم بیرون . بساط دفتر و کتابم را روی میز چیدم و شروع کردم به خواندن . یک خط خواندم . دو خط ذهنم پر کشید . سه خط خواندم . یک صفحه ذهنم اشک ریخت . دو صفحه خواندم ، قد یک کتاب زار زدم . ناتوان شدم . عجز پیچید توی استخوانهایم . مغزم یخ زد . روحم منجمد شد . انجماد مرا کِشاند سمت آن طفلی که مادرش زیر آوار ماند و دیگر بیرون نیامد ، لرزیدم وقتی رسیدم به آن نوزادی که تن مادرش پاره پارهی ترکش شد . مغزم یخ زد . روحم منجمد شد . توی غزه ماند . حوالیِ تنِ طفلانی که هر قدر پتو بپیچند دورشان باز هم گرم نمیشوند .
#اللهمعجّللولیکالفرج
#رمزورازفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-💔-
خواهر همین است ؛ من توی خانهام ، خواهریِ دخترکم را برای خواهر و برادرش دیدهام . آتش به جانم افتاد با این فیلم ...
پ.ن: من رو ببخشید اگر دم عیدی غم ریختم توی قلمم .
نُور*
ساعتِ ۱۷:۳۰ به وقتِ تهران .
با عزیزانتان خداحافظی کنید؛ اما نگران نباشید. چند ساعت دیگر آنها را در جهنم در آغوش خواهید گرفت.
_سیدحسننصرالله