پدرم مرد شریفیست . پینهی دستانش میگوید مرد شریفیست . چین و چروک گوشهی چشمانش هم . نانِ سفرهمان هم میگوید مرد شریفیست . رد صدایی که از پدرم لابلای فرازهای جوشنکبیر به جا مانده هم شریف بودنش را داد میزند . هر شبِ قدر مینشست توی صفِ جوشنکبیرخوانها . صدایش هم مثل بر و رویش است . رعنا . میخواند و من پُزِ صدایش را به دخترکانِ محله میدادم . یک دختر مگر چه میخواهد دیگر ؟! من اما چیز دیگری میخواستم . آن چیز دیگر را پدرم نمیخواست . سایهاش را با تیر میزد ! سایهی آخوند جماعت را . بخاطر شغلش ، دیده بود چیزهایی که نباید میدید و میدانید دیگر ؛ گاهی دزدها ، لباس پیغمبر تن میکنند ! روی طلبگی برایم یک خط قرمز پررنگ کشید . رویِ همسر طلبه شدن ، پررنگتر . آخرش من را به آخوند نداد . به طلبه داد . آخوندها هنوز هم از نظرش ؛ بماند !
اما طلبهها نه !
چند روز پیش که وعده صادق۲ عملی شد ، منتظر واکنشش بودم . میدانستم واکنش او مساوی با واکنش حداقل ، قشر رانندهها میشود دیگر ! برایم یک کلیپ فرستاد توی اینستاگرام . قلبم داشت میآمد توی صورتم !وقتی بازش کردم یک کلیپ طنز بود .
محتوایش؟ یک مرد ، ترفند به خرج داد و توانست امضای زنش را بگیرد . آن هم پای برگهیِ بخشیدنِ مهریه !
امروز هم استوریام را با این محتوا پسندید :
" اگر از سرهایمان کوهها بسازند
نمیگذاریم در تاریخ بنویسند
سیدعلی تنها ماند ."
#قضیه
هدایت شده از در حوالیم
ولی تو اونی باش که ؛
برا رسیدن به رویاهاش میجنگه .
حتا اگه به اندازه خوندن یه صفحه از درسش باشه !
نُور*
میخوام چن وقت اینجا رو خصوصی کنم .
لذا رفتنتون با خودتونه
برگشتنتون با من 😈☠️👻
یک عدد خبیث هستم بعلاوه کمی ادمین 😂