#عمار_یاسر_گوید:
#امیرمؤمنان_علی_ع_در_جائی_نشسته_بود.
🍃 کبوتری از هوا آمد. دور حضرت پرواز می نمود و به #زبان خود به حضرت علی (ع) می گفت: «امروز #پرواز می کردم، دیدم روی زمین دانه هائی ریخته، سرازیر شدم تا آنها را برچینم. صدای بال یک باز را شنیدم که به قصد شکار من آمده، فرار کردم و به اینجا آمده ام. به فریادم برس. من به شما #پناه آورده ام.» علی (ع) آستین خود را باز کرد و آن کبوتر در آستینش جای گرفت.
🍃ناگهان #علی (ع) دید، باز شکاری فرا رسید و با زبان خود که علی (ع) می فهمید، عرض کرد: «#صید مرا رها کن.»
علی (ع ) به باز فرمود: «این #حیوان به من پناه آورده، من آن را به دست #دشمن نمی دهم.»
باز شکاری عرض کرد: «چهار روز است گرسنه ام. امروز این کبوتر را خواستم شکار کنم، به تو پناه آورده است.»
🍃علی (ع) فرمود: «هرکس به من پناه آورد، ممکن نیست که او را پناه ندهم.»
@maktab2
باز شکاری گفت: یا علی! یا شکار مرا بده و یا من #گرسنه ام مرا سیر کن... آنحضرت که در فکر این بود تا از #راهی که بسیار #سخت بود باز شکاری را #غذا دهد، که باز شکاری فریاد زد: «دست نگهدار من #جبرئیل هستم و آن کبوتر برادرم #میکائیل است. امروز می خواستیم تو را امتحان کنیم و فتوّت و #جوانمردی تو را بیازمائیم. حقا که جوانمرد هستی.»
📘تلخيص از كتاب عشريه چهار سوقى، ص 159؛