اسیر گرفتن با دست خالی
در یکی از عملیاتهایش که توی خاک عراق بود همهی نیروهایش شهید شدند. خودش ماند و خدای خودش.
باید برمیگشت ایران. تنها، مجبور به عقبنشینی شد که توی راهش به یک گروهان از صدامیها رسید. یا باید اسلحهاش را میگذاشت زمین و زیرپیرهنی سفیدش را درمیآورد و سر دستش میگرفت و داد میزد: «تسلیم» یا اینکه همان کاری را میکرد که فقط عقرب زرد از پسش برمیآمد.
علی جلو آمد. با همان سرِ افراخته و سینهی فراخ و نگاه نافذش. روبهرویشان ایستاد و گفت:
«من علی چیتسازیانم؛ عقرب زرد! اگه مقاومت کنید تا آخرین گلوله باتون میجنگم و الا تسلیم بشید و جون سالم به در ببرید.»
علی، دست خالی، صد و چهل نفر را اسیر گرفت و برگشت. وقتی به خاک ایران رسید، دیدهبانها جمعیتی دیدند که یک نفر مدام دور آنها میچرخد و به جلو هدایتشان میکند. اسلحهها برای شلیک آمده میشود اما جمعیت هر چقدر نزدیکتر میشد آن مرد جوانی که دورشان میچرخید آشناتر به نظر میآمد، تا اینکه وقتی روبهرویشان قرار گرفت دیدند آقای فرمانده است، همان فرماندهی به قول خودیها، «ریش خرمایی» و به قول بعثیها، «عقرب زرد».
#توکل
#مکتب_خمینی
#شهید_علی_چیت_سازیان
╭⊱┅═✧❁🍂🌺☀️🌺 🍂❁✧═┅⊰╮
خمینی؛ روح اللهِ مکتب
🕌https://eitaa.com/maktab_allah
╰⊱┅═✧❁🍂🌺☀️🌺 🍂❁✧═┅⊰╯
🌹 روایت شهید چیت سازیان از معرفی شهدا در آلبوم عکس
🔸 همسر سردار شهید علی چیت سازیان: صورتش سرخ شده بود و اشک توی چشمهایش برق میزد. آلبوم را گرفتم و خواستم آنرا کنار بگذارم.
🔸آلبوم را دوباره گرفت ومهربانانه گفت: «گُلم! ولش کن؛ این آلبوم تمام زندگی منه؛ انگیزه ماندن و
جنگیدن منه.»
🔸 گفتم: «آخه داری خودت رو اذیت میکنی.»
🔸 اشکهایش دانه دانه می چکید روی گونه هایشو گفت:
«فرشته؛! اینا همه عاشق آقا ابا عبدالله (ع) بودن.
بخاطر آقا خیلی عرق ریختن؛
خیلی زخمی شدن؛
خیلی بیخوابی کشیدن؛
خیلی تشنگی و گرسنگی کشیدن؛
خیلی زیر آفتاب سوختن؛
اما یه بار نگفتن خسته شدیم؛
تشنه ایم؛ خوابمان میآد.
🔹 به این عکسها نگاه میکنم تا اگه خسته شدم، یادم نره شهید قراگوزلو شبها به جای خواب و استراحت، نماز شب و زیارت عاشورا میخواند و های های گریه میکرد.
🔹 به اینا نگاه میکنم تا اگه یه وقت آرزو کردم کاش منم خانه و زندگی داشتم، یادم بیاد مصیّب میگفت:
زیاد آرزو نکنین؛ چون مرگ به آرزوهای شما میخنده.
🔹 یادم باشه امروز زمان آرزو نیست زمان حرف نیست؛ باید عمل کنیم. هر کسی سَری داره باید هدیه بده؛ دست داره باید بده؛ اگه پیره و نمیتونه بیاد جبهه، باید از جبهه پشتیبانی کنه.»
🔺 میدانستم خسته و غصه دار است. به قول خودش از اول جنگ، یک گردان از دوستانش شهید شده بودند. کنارش نشستم و باهم به عکسهای شهدا نگاه کردیم. او بدون رودربایستی از من، اشک می ریخت و من از گریه او بغض میکردم و میگریستم.
📚 بخشی از کتاب « گلستان یازدهم»
یاد و نام شهدا را زنده نگه دارید که محتاج عنایت آن اولیای الهی هستیم.
#مکتب_خمینی
#شهید_علی_چیت_سازیان