#دلتنــگـــــیــ💔
دلتنگی ام را تا ابد کم کرد ابراهیم
با خود برایم عشقـ❤️ را آورد ابراهیم
میگفت ثابت میکند #مردانگی را
ثابت نمودی مرد بودی، مرد ابراهیم!!
حالا که دارم می نویسم خط به خط دل را
از بی نهایت پیش من برگرد ابراهیم
میخواهم امشب با نوایی تازه بنویسم
باید بگویم نه نشو دلسرد ابراهیم
تا عاشقی هست و نفس #مدیون تو هستم
هرگز فراموشت نخواهم کرد #ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی
♡مڪـتبعاشـꨄـقان♡
به قول دوستانش ابراهیم به زن #نامحرم ، #آلرژی داشت ... @maktab_asheghan
از دیگر صفات برجسته شخصیت او این بود که از صحبت کردن با #نامحرم بسیار گریزان بود . اگر میخواست با زنی نامحرم ،حتی از بستگان صحبت کند به هیچ وجه سرش را بالا نمیگرفت وبه قول دوستانش : #ابراهیم به زن نامحرم #آلرژی داشت! و چه زیبا گفت امام محمد باقر(ع) که: "سخن گفتن با زنان نامحرم از تیرهای شیطان است"
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
http://eitaa.com/joinchat/4093378561C6faace39d5
#ابراهیم طوری برخورد میکرد که گویی ازتمام رفاهیات دنیایی برخوردار است. گذران زندگی برای او که #یتیم بزرگ شده سخت بود اما با کار در بازار،درآمدلازم را برای خودش کسب کرد.
اوپول خودش راهم برای #دیگران هزینه میکرد. نه موقعیتهای ویژه او را ذوق زده میکردو نه از دست دادن موقعیتها او راناراحت میکرد.
#شهیدابراهیم_هادی
📚سلام برابراهیم2
@maktab_asheghan
🔸 #شکستن_نفس
🔷 اما آنچه که ابراهیم را #الگوئی برای تمام دوستانش نمود.
دوری ازگناه بود. او به هیچ وجه گرد #گناه نمیچرخید ⬇️
🔷در باشگاه کشتی بودیم چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان هم وارد شد تا وارد شد گفت
ابرام جون تیپ وهیکلت خیلی جالب شده توی راه که می اومدی دوتا دختر خیلی ازت تعریف میکردند
شلوار وپیراهن شیک که پوشیدی کیف ورزشی هم دستت گرفتی کاملا مشخصه ورزشکاری
#ابراهیم خیلی ناراحت😔 شد
و حسابی رفت تو فکر
اما جلسه بعد که برای تمرین رفتم
تا ابراهیم را دیدم خنده ام گرفت
پیراهن بلند وشلوار گشاد پوشیده بود
وبه جای ساک ورزشی لباسهاشو توی یه پلاستیک گذاشته بود
بهش گفتم ما باشگاه میایم هیکلمون درست بشه
لباس تنگ میپوشیم که تیپ و هیکلمونو نشون بده
اما تو الان برعکس.....
آخه این چه لباسیه تو پوشیدی .
🔶 🔶 🔶 🔶
اما او به این حرفها اصلا اهمیت نداد وبه دوستانش همیشه توصیه میکرد ⬇️
#اگرورزش_برای_خداباشه_میشه_عبادت
واگر نه برای خودنمائی یا هر چیز دیگه ای باشه #ضررمیکنید🌷
@maktab_asheghan
☘️ سلام بر ابراهیم ☘️
✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید
🔸اوايل دوران دبيرستان بود كه #ابراهيم با ورزش باستاني آشنا شد. او شبها به زورخانه حاج حسن ميرفت.
🔸حاج حسن توكل معروف به حاج حسن نجار، عارفي وارسته بود. او زورخانه اي نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. #ابراهيم هم يكي از ورزشكاران اين محيط ورزشي و معنوي شد.
حاج حسن، #ورزش را با يك يا چند آيه #قرآن شروع ميكرد. سپس حديثي ميگفت و ترجمه ميكرد. بيشتر شبها، #ابراهيم را میفرستاد وسط گود، او هم در يك دور #ورزش، معمولاً يك سوره #قرآن، دعاي توسل و يا اشعاري در مورد اهل بيت میخواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمك ميكرد.
🔸از جمله كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب ميرسيد، بچه ها #ورزش را قطع ميكردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن #نماز جماعت ميخواندند.به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از #انقلاب، درس ايمان و اخلاق را در كنار #ورزش به جوانها مي آموخت.
🔸فراموش نميكنم، يكبار بچه ها پس از #ورزش در حال پوشيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت.
🔸با رنگي پريده و با صدائي لرزان گفت: حاج حسن كمكم كن. بچه ام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نَفَس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد. #ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود.
🔸خودش هم آمد وسط گود. آن شب #ابراهيم در يك دور #ورزش، دعاي توسل را با بچه ها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد. آن مرد هم با بچه اش در گوش هاي نشسته بود و گريه ميكرد.
🔸دو هفته بعد حاج حسن بعد از #ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟ گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدلله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده. براي همين ناهار دعوت كرده.
🔸برگشتم و #ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسل اي که #ابراهيم با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده.
٭٭٭
🔸بارها ميديدم #ابراهيم، با بچه هائي که نه ظاهر #مذهبي داشتند و نه به دنبال مسائل ديني بودند رفيق ميشد. آنها را جذب #ورزش ميکرد و به مرور به مسجد و هيئت ميكشاند.
🔸يکي از آ نها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشه از خوردن مشروب و کارهاي خلافش ميگفت! اصلاً چيزي از دينم نميدانست. نه نماز و نه روزه، به هيچ چيز هم اهميت نميداد. حتي ميگفت: تا حالا هيچ جلسه مذهبي يا هيئت نرفته ام. به #ابراهيم گفتم: آقا ابرام اينها کي هستند دنبال خودت ميياري!؟ با تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟!
گفتم: ديشب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شد. بعد هم آمد وکنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت ميکرد. از مظلوميت امام حسين وکارهاي
يزيد ميگفت.
🔸اين پسرهم خيره خيره و با عصبانيت گوش ميکرد. وقتي چراغها خاموش شد. به جاي اينکه اشك بريزه، مرتب فحشهاي ناجور به يزيد ميداد!!
#ابراهيم داشتب با تعجب گوش ميکرد. يكدفعه زد زير خنده. گفت: عيبي نداره، اين پسر تا حالا هيئت نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با امام حسين که رفيق بشه تغيير ميكنه. ما هم اگر اين بچه ها رو مذهبي کنيم هنر کرديم.
🔸دوستي #ابراهيم با اين پسر به جايي رسيد که همه كارهاي اشتباهش را کنار گذاشت.او يکي ازبچه هاي خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد و در يکي از روزهاي عيد، همان پسر را ديدم. بعد از ورزش يک جعبه شيريني خريد و پخش کرد.
بعدگفت: رفقا من مديون همه شما هستم، من مديون آقا ابرام هستم. از خدا خيلي ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و... .
🔸ما هم با تعجب نگاهش ميکرديم. با بچه ها آمديم بيرون، توي راه به کارهاي ابراهيم دقت ميکردم.چقدر زيبا يکي يکي بچه ها را جذب ورزش ميکرد، بعد هم آ نها را به #مسجد و هيئت ميکشاند و به قول خودش مي انداخت تو دامن امام حسين .
🔸ياد حديث #پيامبر به #اميرالمؤمنين افتادم كه فرمودند: «يا علي، اگر يک نفر به واسطه تو هدايت شود از آنچه آفتاب بر آن ميتابد بالاتر است.»
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan
☘️ سلام بر ابراهیم ☘️
✔️راوی : حسين الله كرم
🔸مسابقات قهرماني 74 کيلو باشگاهها بود. #ابراهيم همه حريفان را يکي پس از ديگري شكست داد و به نيمه نهائي رسيد. آن سال ابراهيم خيلي خوب #تمرين کرده بود. اکثر حريفها را با #اقتدار شکست داد.
🔸اگر اين مسابقه را ميزد حتماً در #فينال #قهرمان ميشد. اما در نيمه نهائي خيلي بد کشتي گرفت. بالاخره با يک امتياز بازي را واگذار كرد!
آن سال ابراهيم مقام سوم را کسب کرد. اما سالها بعد، همان پسري که حريف نيمه نهائي ابراهيم بود را ديدم. آمده بود به ابراهيم سر بزند. آن آقا از خاطرات خودش با ابراهيم تعريف ميکرد. همه ما هم گوش ميکرديم.
🔸تا اينکه رسيد به ماجراي آشنائي خودش با ابراهيم و گفت: آشنائي ما بر ميگردد به نيمه نهائي کشتي باشگاهها در وزن 74 کيلو، قرار بود من با ابراهيم #کشتي بگيرم.اما هر چه خواست آن ماجرا را تعريف کند ابراهيم بحث را عوض ميکرد!
آخر هم نگذاشت كه ماجرا تعريف شود! روز بعد همان آقا را ديدم وگفتم: اگه ميشه قضيه کشتي خودتان را تعريف کنيد. او هم نگاهي به من کرد. نَفَس عميقي کشيد و گفت:
🔸آن سال من در نيمه نهائي حريف ابراهيم شدم. اما يکي از پاهايم شديداً #آسيب ديد.به ابراهيم که تا آن موقع نميشناختمش گفتم: رفيق، پاي من آسيب ديده هواي ما رو داشته باش. ابراهيم هم گفت: باشه داداش، چَشم. بازيهاي او را ديده بودم. توي كشتي #استاد بود. با اينکه شگرد ابراهيم فنهایي بود که روي پا ميزد. اما اصلاً به پاي من نزديک نشد! ولي من، در کمال نامردي يه خاک ازش گرفتم و خوشحال از اين پيروزي به #فينال رفتم.
ابراهيم با اينکه راحت ميتونست من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولي اين کار رو نکرد.
🔸بعد ادامه داد: البته فكر ميكنم او از قصد كاري كرد كه من #برنده بشم! از شکست خودش هم ناراحت نبود. چون قهرماني براي او تعريف ديگه اي داشت.ولي من خوشحال بودم. خوشحالي من بيشتر از اين بود که حريف فينال،
بچه محل خودمون بود. فکر ميکردم همه، مرام و #معرفت داش ابرام رو دارن.
🔸اما توي فينال با اينکه قبل از مسابقه به دوستم گفته بودم که پايم آسيب ديده، اما دقيقاً با اولين حرکت همان پاي آسيب ديده من را گرفت. آه از نهاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روي زمين و بالاخره من ضربه شدم. آن سال من دوم شدم و ابراهيم سوم. اما شک نداشتم #حق ابراهيم قهرماني بود. از آن روز تا حالا با او رفيقم. چيزهاي عجيبي هم از او ديد هام. #خدا را هم شکر ميکنم که چنين رفيقي نصيبم کرده.
🔸صحبتهايش که تمام شد خداحافظي کرد و رفت. من هم برگشتم. در راه فقط به صحبتهايش فکر ميکردم. يادم افتاد در مقر #سپاه گيلان غرب روي يكي از ديوارها براي هر كدام از رزمنده ها جمله اي نوشته شده بود. در مورد ابراهيم نوشته بودند:
«ابراهيم هادي رزمنده اي با خصائص پورياي ولي »
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan
مانند ابراهیم :
وقتی به منزل #ابراهیم رفتیم
بعد از تعارف معمول ، ابراهیم شروع به صحبت کرد و گفت:
(استاد ما توی جبهه به خیلی از مسائل یقین پیدا می کنیم)
بعد دستش را شبیه یک دایره کرد و گفت : (اگر دنیا مثل کُره باشد، امام #زمان عج مانند این دست های من به دنیا احاطه دارد.
#خداوند نیز بر تمام دنیا #شاهد و ناظر است...
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم۲
#روایت_امیر_منجرو..
#در_محضر_استاد_علامه_جعفری
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan
🌸مانند #ابراهیم باشیم :
#غذا :
مهدی حسن قمی از کوچکترین
دوستان ابراهیم میگفت:
#تربیت_کردن_ابراهیم به صورت #غیر_مستقیم بود.
مثلا هربار که با هم بودیم و یک
#فقیر میدید،پول را به من میداد
تا به فقیر بدهم.
اینطوری خودش گرفتار ریا نمیشد
و به ما هم درس برخورد بافقیر را میداد.
یادم هست ابراهیم به #ساندویچ
#الویه علاقه داشت. اما هر جایی
برای ساندویچ نمیرفت.
یک ساندویچ فروشی در ۱۷ شهریور بود، که به فروشنده اش
آقا شیخ میگفتند.
یعنی آدم مقدس و #مسجدی بود.
ابراهیم همیشه پیش او میرفت.
حساب دفتری پیش او داشت.
میدانست توی الویه اش کالباس نمیریزد و فقط از مرغ استفاده میکند
ابراهیم از سوسیس و همبرگر و...
اینگونه به ما درس تربیتی میداد
که هر چیزی نخوریم و هر جایی
برای #غذا نرویم.
می دانست که این فروشنده به #حلال
و #حرام خیلی دقت دارد.
برای همین آنجا میرفت.
چرا که #قران دستور میدهد:
انسان به غذایی که میخورد توجه داشته باشد.
#سلام_بر_ابراهیم۲
#صفحه_۲۳۰
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan
#شکستن_نفس
باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان 17 شهریور را آب گرفته بود. چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع #ابراهیم از راه رسید. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پیرمردها، آن ها را به طرف دیگر خیابان برد.
ابراهیم از این کارها زیاد انجام می داد. هدفی جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود!
راوی:جمعی از دوستان شهید
#سلام_بر_ابراهیم 🌹
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan
#ابراهیم به #اطعام_دادن نیز خیلی اهمیت میداد.
همیشه دوستان را به خانه دعوت میکرد و غذا میداد. در دوران مجروحیت که در خانه بستری بود هر روز غذا تهیه میکرد؛ و کسانی که به ملاقاتش میآمدند را سر سفره دعوت میکرد و پذیرائی مینمود. از این کار هم بینهایت لذت میبُرد.
میگفت: ما وسیلهایم. این رزق شماست. رزق مؤمنین با برکت است و … در هیئتها و جلسات مذهبی هم به همین گونه بود.
وقتی میدید صاحبخانه برای پذیرائی هیئت مشکل دارد. بدون کمترین حرفی برای همه میهمانها و عزادارها غذا تهیه میکرد. میگفت: مجلس امام حسین علیه السلام باید از همه لحاظ کامل باشد.
شبهای جمعه بعد از برنامه بسیج، برای بچهها شام تهیه میکرد. پس از صرف غذا دسته جمعی به زیارت حضرت عبد العظیم علیه السلام یا بهشت زهرا سلام الله علیها میرفتیم.
بچههای بسیج و #هیئتی هیچ وقت آن دوران را فراموش نمیکنند. هر چند آن دوران زیبا و به یادماندنی طولانی نشد.
یکبار به ابراهیم گفتم: داداش، این همه پول از کجا مییاری؟! از آموزش و پرورش ماهی دو هزار تومان حقوق میگیری، ولی چند برابرش را برای دیگران خرج میکنی! نگاهی به صورتم انداخت و گفت: روزی رسان خداست. در این برنامهها من فقط وسیلهام. من از خدا خواستم هیچ وقت جیبم خالی نماند. خدا هم از جائی که فکرش را نمیکنم اسباب خیر را برایم فراهم میکند.👌👌👌
#سلام_بر_ابراهیم
ڪانال 💞عاشــــــــــ♥ـــــقاڹ مڪتب حجــــــــــاب و ولایت💞
📿 @maktab_asheghan
#داستان_ڪوتاه
سہ برادر با هم هماهنگ بودند
داخل خونه بیرون از خونہ
با هم سر کار مے رفتند،
بعد هم تظاهرات و فعالیت های سیاسے،
آخر هم جبهہ و #شـهــادت...
#ابراهیم شهید شد
#عبدالله مفقود الاثر شد
#حبیب رو هم پس از نہ سال تڪہ ای از استخونهاشو بہ همراه پلاڪ برای خانواده اش آوردند...
#برادران_شهید_جعفرزاده🌷
@maktab_asheghan
#بزرگترین_دشمن
همیشه آیه ي #وجعلنا را زمزمه میکرد
گفتم: آقا #ابراهیم این آیه برای محافظت در مقابل دشمنه
اینجا که دشمن نیست !
نگاه معنا داری کرد گفت:
دشمنی بزرگتر از #شیطان هم وجود داره؟!
بارها در وسوسه های شیطان، این جمله حکیمانه آقا ابراهیم را با خود مرور میکردم تا به حدیث زیبای امیر المومنین (ع) برخورد کردم که فرموده اند :
دشمن ترين دشمنانت، نفس شیطان درونی توست
اَعْدی عَدُوّك نَفْسُكَ الَّتي بَيْنَ جَنْبَيْكَ.
#قهرمان_من ؛ #شهید_ابراهیم_هادی
#عاشـق_شـهادت_۳۱۳
#بي_پـلاڪ_۱۳۵
@maktab_asheghan