eitaa logo
فرزندان حآج قٵسِـــم
437 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
5.7هزار ویدیو
49 فایل
▒هَݩــۉز هـــم بــڑﭑے شـــهـید شڍݩ ڢْࢪصت هسـت▒ 🌱ڍڷ ࢪﭑ بآیـــڍ صـﭑڢْ ڪࢪڍ🌱 به یاد سࢪدار دلــ♥️ــها•| **تبادل ادمینی نداریم** کپی آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی وتعجیل در فرج مولا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍄✨🍃🍄✨🍃🍄✨ ✨🍄🍃✨🍄🍃 🍃🍄✨ وقتی باهم بیرون رفتیم نگاه حاجی و دایی رو دیدم و شرمگین سرم رو پایین انداختم. حاجی نگاهی به دخترش انداخت که با سر چیزی را تایید کرد و هر دونشستیم. نازنین سرخوش صداش رو بالا برد و گفت:«خب سوجان خانم داداش مارو به غلامی قبول کردی!؟» بعد از مکث طولانی گفت:«هرچی پدر و دایی صلاح بدونن!» نازنین رو کرد به حاجی و گفت:«حاج آقا شما چی میگید ؟ ما اجازه داریم انگشتری دست سوجان خانم بکنیم؟!» حاجی دونه های تسبیحی که تو دستش بود رو دونه دونه جلو میبرد و آروم زیر لب گفت:«خیره ان شاالله .» نازنین خوشحال رو کرد به من و گفت:«مبارکه داداش الهی به پای هم پیر بشید .» بعد گلویی صاف کردو رو به حاجی گفت:«به نظرتون بهتر نیست یه صیغه ی محرمیت بینشون خونده بشه تا این دوتا جوون بیشتر رو بهتر با هم آشنا بشن ؟!» کلافه شدم،خیلی داشت زیاده روی میکرد، آروم صداش کردم و گفتم:«نازنین !!!» این یعنی کوتاه بیا ؛ بس کن ! ولی در کمال ناباوری حاجی گفت:«اگر قرار بر آشنایی هست بهتره یک محرمیتی باشه تا نگاهشون خطا نره من محرمیت رو میخونم ان شاالله که هر چی صلاح خداست.» با هدایت نازنین نزدیک هم روی یک مبل نشستیم و حاج آقا قرآنی رو باز کرد و دست دخترش داد وگفت:«مدت محرمیت چهار ماه باشه ، آقا محمد مهریه چی در نظر گرفتی؟؟!» باورم نمیشد داره چه اتفاقی،میوفته،هول شدم و گفتم:«هرچی شما امر کنید و سوجان خانم طلب کنن به روی چشمم.» حاجی نگاهی به سوجان کرد،اونم آروم با حیایی که در صداش بود گفت:«چهارده شاخه گل رز...» حاجی نگاهم کرد و گفت:«آقا محمد شما موافقی؟!» با گلوی خشک شده به زور لب زدم:«بله.» حاجی با نام خدا و یک صلوات شروع به خوندن خطبه کرد. دقیقه ای بعد صدای کل نازنین بود که نشون میداد محرم و نزدیکترین به دختر حاجی شده بودم. انگشتری که خریده بودم رو نازنین به دستم دادو من آروم و با احتیاط دستش کردم . نگاه کشیده ای سمت انگشتر انداختم و از اینکه من الان در این موقعیت بودم،حتی اگه فیلم باشه، خوشحال بودم.... 🍃🍄✨🍃🍄✨🍃🍄✨