eitaa logo
🇮🇷مـ‌ـڪ‌‌ٺـ‌بـ حـ‌آجـ‌‌ـ‌ے🇸🇩
99 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
89 فایل
«اینجا آغوش حاج قاسم می‌باشد» میگفت: باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم! "آنکس که باید ببیند، می‌بیند...!" #حاج‌قاسم🌱 * آیدی مدیر* @ya114zeinab ﴿شروع خادمیت ¹⁴⁰²_³_¹⁵﴾ "پایان انشاالله شهادت در آغوش امام زمان" کپی حلال فقط برای ظهور✌️تا صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷مـ‌ـڪ‌‌ٺـ‌بـ حـ‌آجـ‌‌ـ‌ے🇸🇩
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹قسـمـت هـفـتـاد و دوم کی فکرشو میکرد کارن مغرور یک روز عاشق بشه و اینهمه احساس
🌹قسـمـت هـفـتـاد و ســوم موقع بله گفتن من رسید. آروم زمزمه کردم:با اجازه مادر و پدرم و آقا صاحب الزمان بله. همه شروع کردن به دست زدن و عاقد هم بعد گرفتن چندتا امضا رفت. باید کارن شنلم رو برمیداشت. خیلی استرس داشتم و دست خودمم نبود. فقط چشمام رو بستم و یکدفعه دنیای جلو چشام سفید شد. آروم چشامو باز کردم و صورت متعجب و حیرت زده کارن رو دیدم. همه مشغول دست زدن و هلهله کردن بودم اما من خیره شدم تو چشمای همسرم‌. تو چشمایی که حالا دنیای من بود. با بهت دستشو آروم رو گونه ام کشید و گفت:فرشته کوچولوی من چقدر قشنگ شدی. به کت شلوار مشکی و پیراهن نباتیش نگاه کردم و گفتم:تو هم قشنگ شدی. به زور ازم چشم کند و هر دو نشستیم بعد چند دقیقه خانما راهیش کردن سمت مردا. خیلی دوست داشت کروات بزنه اما مانعش شدم و گفتم تو آلان مسلمونی کروات اصلا شایسته یک بچه مسلمون نیست. برای مجلسم همه دوست داشتن آهنگ و بزن و برقص داشته باشه اما من مخالفت کردم و کارن هم به زور قبول کرد. باید خیلی روش کار کنم که تقریبا مثل هم بشیم. اینکه صرفا مسلمون شده کافی نیست. شیعه شدنش، بچه هیئتی شدنش، آهنگ گوش نکردنش... اینا همه به عهده منه. خانوما با زدن به میز و هلهله کردن و اینا یکم رقصیدن و من زمزمه هایی شنیدم که آرزو کردم اون لحظه خدا جونم رو بگیره اما دیگه نشنوم تهمتا و نارو هایی که بهم میزنن. مخصوصا از زبون خودی. حالا بیگانه چیزی نمیدونه از زندگیت اما اگر از زبون خودی بشنوی قلبت تیکه تیکه میشه. حاضری زمین دهن باز کنه و بری توش‌‌. "نه میدونی چیه هلنا؟ این دختر عموی به اصطلاح مومن و با خدای من از همون اول واسه کارن بیچاره تور پهن کرده بود.فقط انگار منتظر بود خواهرش بره زیر خاک تا زیرآب شوهرشو بزنه." آره اینو آناهید گفت. دخترعموی با معرفتم. "چمدونم والا این دختره بد شگون از اول قدمش نحس بود. به زور خودشو چسبوند به پسر ساده و بیچاره من. کی گفته چادریا با حیاترن؟" اصلا باورم نمیشد عمه ام درباره من اینجوری قضاوت کنه. اون لحظه ای که بله رو گفتم فکر این متلکا و زخم زبون ها رو نمی‌کردم. خیلی ترسیدم. کاش بتونم این طرز فکرای مزخرف رو از سرشون بیرون کنم. وسط مجلس عروسیم، عروسی برام عزا شد. اشکم در اومده بود و نمیدونستم چیکار کنم. اما صبر کردم. تا آخر شب صبر کردم و دم نزدم در حالی که از درون داشتم آتیش میگرفتم. ادامه دارد...
🌹قسـمـت هـفـتـاد و چـهـارم موقع هدیه دادن رسید و کارن باز اومد. دستمو که گرفت انگار برق بهم وصل کرده باشن عقب کشیدم. محکم دست ظریفمو بین دستان مردانه اش گرفت و گفت:نترس من دیگه شوهرتم. بعد از دادن هدیه های کوچک و‌ بزرگ که بزرگترینش ماشینی بود که پدرجون هدیه داده بود به ما و کارن اون ماشینو گل زده بود. خلاصه کم کم شام رو هم سرو کردیم و موقع رفتن شد. دوست داشتم زودتر برسم خونه استراحت کنم سرم داشت میپوکید. نمیخواستم عروسی رو خراب کنم برای همین لبخند مصنوعی میزدم تا کسی به حال درونم پی نبره. با همه خداحافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم. خداروشکر که عروس کشون و از این برنامه ها نداشتیم. محدثه انقدر به کارن وابسته بود که نتونستیم بزاریمش پیش مامانم. تا رسیدیم به خونه،کارن محدثه رو گذاشت رو تخت خوابش و اومد پیش من. از چشمام خستگی رو فهمید و گفت:خوابت میاد؟ _اره. لبخند زد و دستمو گرفت. _یه دوش بگیر از شر اینهمه تافت و آرایش خلاص شی بعد استراحت کن. نمیخواستم اونم بفهمه امشب چه اتفاقاتی افتاده. نمیخواستم شب به این قشنگی خراب بشه. زود رفتم حمام و بعدش اومدم کنار کارن که حسابی غرق خواب بود دراز کشیدم. بعد یک دنیا فکر و خیال بالاخره خوابم برد. صبح روز بعد با صدای گریه محدثه بیدار شدم. کارن نبود حتما رفته بود سرکار. سریع بلندشدم و رفتم تو اتاق محدثه. بچه ام داشت خودشو خفه میکرد از گریه‌. زود بغلش کردم و انقدر دم گوشش حرف زدم که آروم شد. کم کم باید بهم عادت میکرد. مسئولیتش از این به بعد گردن من بود. _دختر نازم چطوره؟ خانمی دیگه گریه نکنیا. نبینم چشمای قشنگت اشکی بشه قربونت بشم. با محدثه که تو بغلم آروم شده بود، رفتم تو آشپزخونه و یک صبحانه مختصر آماده کردم خوردم. به محدثه هم شیر خشک دادم معلوم بود گشنشه. باید از کارن میپرسیدم ساعت کاریش چجوریه. باید قبل رفتنش براش صبحونه آماده میکردم. بعد از جمع کردن ظرفای صبحونه، به کارن زنگ زدم. _جانم خانمم؟ _سلام کارن خوبی؟ _قربونت عزیزم توخوبی؟ خوب خوابیدی؟ _آره بد نبود. میگم ظهر واسه ناهار میای؟ _نه خانم فکر کنم عصر بیام. شما ناهارتو بخور. محدثه که اذیتت نمیکنه؟ _نه بچه ام آرومه. خندید و گفت:ای جانم. خوشحالم مادر بچه ام شدی و براش مادری میکنی‌. لبخند قشنگی رو لبم شکل گرفت. _منم خوشحالم که خانم خونه ات شدم. لحظه ای مکث کرد و بعد گفت:دوست دارم خانمی.. من برم به کارم برسم مراقب خودتون باشین. _چشم شما هم مواظب خودت باش. خدافظ. _خدافظ. محدثه آروم شستمو گرفته بود و تو دهنش کرده بود. وقتی شستمو مک میزد دلم قنج میرفت. چقدر این موجود کوچولو، دوست داشتنی بود. ناهار چون تنها بودم یک کتلت ساده درست کردم و خوردم. باز خداروشکر که محدثه بود سرم بند میشد. اگه نبود که از تنهایی دق میکردم. ساعت۴بود که مامان زنگ زد. بالاخره یاد من افتادن. _سلام‌. _سلام دخترم. خوبی؟چه خبر؟ _ممنون شماخوبین؟ _محدثه چیکار میکنه؟ _تو بغلمه داره میخوابه‌. _مواظبش باشیا اون دیگه دست تو امانته. _باشه حتما. مامان؟ _جانم؟ _دیشب بعد رفتنمون عمه دیگه چیزی نگفت؟ _نه دخترم چطور؟ _هی..هیچی.. من برم الان کارن میاد. _سلام برسون مادر. خدانگهدار‌. _خداحافظ. گوشیو که قطع کردم دلم گرفت. نه خواهری، نه دوستی، نه همدمی،نه همسایه ای.. هیچکس رو نداشتم دلم به حال تنهایی خودم سوخت. دانشگاه رو هم فعلا بیخیال شده بودم چون نگهداری از محدثه به مشغله هام اضافه شده بود و جلو دانشگاه رفتنم رو میگرفت. مهد کودک هم نمیتونستم بزارمش چون به کسی اطمینان نداشتم. بچه سه ماهه مسئولیتش سخته میترسیدم بزارمش مهد. محدثه که خوابید گذاشتمش تو اتاق و رفتم لباس بپوشم تا کارن بیاد. یک بلیز شلوار سورمه ای پوشیدم، موهامم باز گذاشتم. آرایش بلد نبودم اما یکم آرایش کردم تا رنگ و روم باز بشه. ادامه دارد...
🌹قسـمـت هـفـتـاد و پـنـجـم ساعت۵ونیم کارن اومد. منم رفتم استقبالش و بهش خسته نباشید گفتم‌‌. _ممنون خانمی. خوشگل کردیا. خندیدم و گفتم:ممنون لطف داری. بشین چای بیارم برات. کتشو ازش گرفتم گذاشتم سر جالباسی. اونم رفت لباساشو عوض کنه. دو تا فنجون چای ریختم و آب نبات گل محمدی و شکلات گذاشتم کنارش. دوتا نبات نی دارم کنار فنجونا گذاشتم و رفتم پیشش. رو مبل کنارش نشستم و گفتم:خسته نباشی. دستمو گرفت و بوسید گفت:ممنون خانمم. خستگیم با حضور شما در میره. چایش رو با آرامش و سکوت خورد و باز تشکر کرد. _چیزی شده زهرا؟از دیشب تو همی؟ _نه چیزی نیست. _اگه چیزی شده و کسی حرفی زده بهم بگو. _نه همه چی خوبه. _مطمئن باشم بهم دروغ نمیگی؟ از بچگی یاد گرفتم دروغگو دشمن خداست. نمیخواستم بهش دروغ بگم، راست گفتنم ناراحتش میکرد. خیلی دو دل بودم. _اگه چیز مهمی باشه میگم بهت. بعد هم لبخند زدم که مطمئن بشه. باصدای محدثه رفت پیشش و آوردش بیرون. کمی باهاش مشغول بازی شد منم رفتم به کیکی که گذاشته بودم تو فر، سر بزنم. خوب پخته شده بود. درش آوردم از فر و با شکلات و ترافل تزئینش کردم. گذاشتم سرد بشه تا بخوریمش. به کارن گفتم:چیزی میخوری برات بیارم؟ _نه خانم بیا پیش خودمون. رفتم پیششون نشستم که اذان گفتن. _بریم نماز بخونیم. رنگ کارن پرید و گفت:باشه حالا دیر نمیشه‌. _عزیزم نماز اول وقت ثواب بیشتری داره. پاشو. رفتم وضو گرفتم و اومدم دیدم کارن نشسته هنوز با محدثه بازی میکنه. _پاشو دیگه. _نماز خوندم خانم. _خوندی؟؟؟مگه میشه به این زودی؟ _من تازه کارم خانمم نمیتونم مثل شما مسلمونای قدیمی آروم و با خشوع بخونم. بهش حق دادم و رفتم که نماز بخونم. نمازمو که تموم کردم، کیکو آوردم و خوردیم باهم. _همه چی کنار تو خیلی قشنگه زهرا. خداروشکر میکنم که دارمت عزیزم. به روش لبخند پاشیدم و گفتم:حسمون متقابله. کمی محدثه رو بغل کردم و بعد گفتم:خب من برم شام درست کنم. _کیک به این خوشمزگی رو خوردم جا ندارم. زدم به شکمش و گفتم:هنوز تازه ساعت۷ شده.کو تا ۱۰شب. اون شب به خوشی و خوبی گذشت و خداروشکر فکر تیکه ها و متلک های عمه و آناهید از سرم بیرون رفت. ادامه دارد...
بسم الله الرحمن الرحیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به‌ پزشکیان⁩ میگن برنامه‌ت چیه میگه هر چی کارشناسا بگن. ‏بهش میگن کارشناسای ستادت فلان حرفو گفتن، فلان آدمان میگه اونا رو ول کن ببین خودم چی میگم!😐💔 بلاخره بگو تکلیف ما چیه؟
استوری یکی از طرفداران آقای پزشکیان که با مناظره امشب نظرش کاملا عوض شدحتماً به گروه های دیگر ارسال کنید وبادقت بیشتر بخوانید👆 ✍ ما همه مدافع حرم هستیم ،همان حرمی که حاج قاسم گفت ،حرم ایران❤️
یکی‌میگفت؛ بازن‌وبچه‌رفتیم‌کربلا:) شب‌اول؛ همسرم‌گفت‌خستم رفتن‌هتل بادخترم‌رفتیم‌حرم؛🖐🏻:) بین‌الحرمین . . . داشتن‌روضه‌میخوندن ماهم‌رفتیم. به‌خودم‌اومدم؛ دیدم‌دخترم‌نیست! میگفت‌همه‌جاروزیروروکردم‌ولی‌ نبود؛) روش‌نمیشدبدون‌بچش‌بره‌هتل! نشست‌همونجاتاصبح‌‌شایدپیداشد؛ گذشت . . . نیومدمنم‌‌عصبی‌شدم؛ بلندشدم رفتم‌حرم‌حضرت‌عباس گفتم‌این‌رسم‌مهمون‌داریِ؟! من‌الان‌جواب‌زنم‌چی‌بدم؟! گفت‌ناامیدبرگشتم‌خونه .‌ . دراتاق‌که‌بازکردم؛ دیدم‌دخترم توی‌بغل‌همسرم‌خوابیدهシ به‌همسرم‌گفتم‌دخترمون‌کِی‌اومده؟! گفت:دیشب‌یه‌آقایی‌اوردش‌.‌.. دخترم‌که‌بیدارشد؛ ازش‌پرسیدم‌کی‌آوردتت‌اینجا؟! گفت‌یه‌آقای‌مهربون‌منوآورد. بهم‌گفت‌به‌بابات‌بگو؛ مایه‌سه‌ساله‌گم‌کردیم💔؛) نمیزارم‌دیگه‌کسی‌شرمنده‌زن‌وبچش بشه!.؛)
همه‌مشڪلات‌از‌جایی‌شروع‌شد ڪه‌گناه‌خودمون‌رو‌‌برای‌توبه‌ڪردن‌زیادی‌بزرگ‌‌دونستیم🙂💔 هرگناهی‌بزرگہ.... اما‌زمانی‌ڪه‌بخوایم‌توبه‌ڪنیم‌،خدا‌خیلی‌از‌گناه‌ما‌بزرگترہ پس‌هرچقدرم‌توبه‌شڪستی‌، حق‌ناامید‌ی‌ندارے خدای‌تو‌اغوشش‌همیشه‌بہ سمت‌تو‌بازہ🙃❤️‍🩹
آنها نمیدانند که ‏دستش حکایتی دارد از... رَحِمَ اللهُ عَمِي‌‌َالعَباس...🕊
🇮🇷مـ‌ـڪ‌‌ٺـ‌بـ حـ‌آجـ‌‌ـ‌ے🇸🇩
آنها نمیدانند که ‏دستش حکایتی دارد از... رَحِمَ اللهُ عَمِي‌‌َالعَباس...🕊 #حاج_قاسم
دلم الان کرمان رو میخواد...🥲❤️‍🩹 گلزار شهدا .... برم سر مزار حاج قاسم بشینم بعضی که تو گلومه بشنکه و کلی با حاجی درد و دل کنم بگم: حاجی صدامونو داری ؟ حاجی دیدی چیشد؟ حاجی تو به خاطر چی کسایی رفتی حاجی دارن بهت توهیین میکنن حاجی دارن رئیسیِ عزیز رو خوار میکنن حاجی میبینی قدرتونو ندونستیم؟ حاجی دارن باهامون چیکار میکنن؟ حاجی میشه خودت دعا کنی ؟ حاجی میبینی می‌خوان با آمریکا همکاری کنن؟ دقیقا برعکسِ کاری که شما انجام دادید ... حاجی خیلی ها چشم شون به این انتخاباته حاجی از طرفی چشمِ آمریکا به این انتخاباته حاجی از طرفی هم چشمِ بچه های غزه به این انتخاباته حاجی خودت یه کاری کن که خوب خرابیم حاجی ما بعد از شما روز خوبی ندیدیم حاجی تو به خاطر این مردم سوختی حاجی تو که سالها جونتو گذاشتی برای مردم حالا تو رو موی دماغ خوندن:) تویی که حامی مظلوم بودی تویی که یه خاورمیانه به بودنت تکیه میکرد تویی که اسمت ارامش میداد به بچه ها تویی که اسم و یادت آرامش قلب بچه های ترسیده کشور های جنگزده اطراف بود تویی که مدافع حرم عمه زینب بودی اره تو رو اینطور با بی احترامی خطاب کردن !.. حاجی میدونم میبینی..‌. حاجی خودت هوای مردم ایران رو داشته باش! حاجی خودت مراقب دل مردم باش... شما و شهید رئیسی از خدا بخواید... بخواید مردم درست انتخاب کنن بخواید همچین کسی که به شما توهین کرده، نیاد و پاش رو چهارسال روی گلومون فشار نده!
پرکارۍ‌وکم‌خوابـے‌ویژگےاصلیش‌بود؛ آن‌چنان‌که‌کار‌در‌روز‌جمعه‌راهم‌در‌یکےاز جلسات‌ادارۍ‌به‌‌تصویب‌رسانده‌بود؛به‌ این‌ترتیب‌عملاً‌کارش‌تعطیلےنداشت. معتقدبود:شهادت‌مزد‌کسانےاست‌ که‌‌در‌راه‌خدا‌پرکارند... :)🕊🍃
🔴 دلنوشته ریحانه رئیسی دختر شهید رئیسی مظلوم به نام خدای امام رضا علیه السلام دیگر روز چهلم تدفین شد و خیابان امام رضاع مواکب و راهپیمایی و بعد هم مراسم . یک چله داشتیم که اصلا یادم نیست روزهایش را و قسمت‌های کمی روشن این چهل روز پایین پا بود و هست. با دنیای آدمها بیگانه به دنبال روضه و قرآن و زیارت و حرم و خانواده شهدا و تجربه های شبیه خودم بودم. پشت آن میله های نقره ای در چند ثانیه باید تمام دختر پدری ام را ادا می کردم و می رفتم پشت دیوارک چوبی .... کاش میله ها فقط به اندازه عرض یک بدن باریک خوابیده با دیوار فاصله داشت.... امروز شاید از سخت ترین روزها و شبها بود و لذت بخش ترینش رو به روی بابا نشستن و سر بر مزارش گذاشتن بود . چه آرزوی چهل روزه ای بود که بالاخره خدا لطف کرد. اما طاقت خیلی اتفاقات را دیگر ندارم . تربیت سیاسی اسلامی یعنی این که از کودکی در خانه ای بزرگ شوی که مباحث سیاسی مطرح که نه با پوست و گوشتت مخلوط باشد و ناگزیر مباحثی را بدانی که بقیه ندانند و زبان ببندی و نگویی .... عرض و آبروی مومن خط قرمز عدالت اسلامی است . کسی که تربیت و اخلاق سیاسی را نداند ممکن است قرآن و نهج البلاغه حفظ کند و بی جا استفاده کند و در سپاه معاویه و یزید شمشیر بزند . کور شود و فرق علی و معاویه را نفهمد.... در حکمت ۵ سیاسی نهج البلاغه ادب را «حلل مجدده » معرفی نموده یعنی لباس کهنه نشونده ادب مرد به زدولت و سیاست اوست مدام قرآن کریم اشاره دارد به کسانی که می دانند اما عمل نمی کنند یاانکار می کنند . وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ ۖ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ آنها از حیوانات هم پست ترند . قرآن خواندن و نهج البلاغه خواندن هنری نیست . مهم عمل کردن است . بابای خوبم یادم هست که اخیرا که مسکن مستمندان را برای کمیته امداد افتتاح کردین و ذوق و شوق خانواده ها را به مسئول رسانه گفتید که رسانه ای شود ... امشب انکارش می کنند آدمهایی که سابقه خویش را فراموش کرده اند و ادب را یادشان رفته از نهج البلاغه یاد بگیرند . همان ادامه کسانی که بعد از انتخابات ۹۶ آمدند و عذرخواهی کردند و حلالیت طلبیدند بابت بی ادبی های ده روز آخر انتخابات ۹۶ شان و آدم موجه فرستادند که بعداً زنش را در حمام کشت . اینها همچین جماعتی هستند با بی ادبی و دروغ گویی و حرفهای هنجارشکنانه جلب رای می کنند و وای به حال ملتی که به جای ادب و اخلاق علوی ، نقاشی های خیالی دروغ را انتخاب کنند . ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم و نبودی از خودت از خدماتت از امیر المومنین تکه تکه شده در این انتخابات دفاع کنی و تو عندربهم یرزقون هستی و ما وارث دردهای تو شهید شدی ولی دشمنان و بدگویانت هستند و می تازند و به سمت جهنم پیش رو اند . و ما اینجا کنار امام رئوفمان چه قدر از سیاست کثیفشان دور و دلخوشیم و امام رضاع حواسش به دلتنگی های مردم روستاها و شهرهای آبادشده برای تو هست و پدرانه ما را در آغوش محبتش گرفته و سنت املا و استدراج خداوند هم برای این ادعاهای دروغ و فریبنده انشالا به مکر الهی ختم شود و روسیاهی به کوران پست آیه ۱۷۹ اعراف می ماند . ریحانه رئیسی دختر شهید رئیسی 🔰رای ما دکتر جلیلی🔰 ╭─‌‌ @maktab_hajii ╰─‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
عالم منتظرِ امام زمانه و امام زمان (عج) منتظرِ آدمایی که بلند بشن و خودشون رو بسازن... "امام‌زمان‌آمدنـــی‌نیست؛ آوردنـــی‌است" 🍃🪴
در شیاد بودن پزشکیان همین بس که سال نزولی تورم تو دولت شهید رئیسی رو کات کرده قسمت صعودی قرمز: روحانی قسمت نزولی سبز: شروع دولت رئیسی اینو پخش کنید. نذارید دروغ‌های این بی‌شرفا مردم رو تو مجازی مسموم کنه! @sundis_khorimm
| اندک‌اندک ماه ماتم می‌رسد🖤😓
این تصویری از ستاد است. آموزش به زبان مادری یعنی تغییر متن کتب درسی به زبان‌های آذری، لری، کردی، بلوچی، گیلکی… یعنی جداسازی، هویت ملی زدایی، قوم‌گرایی و ریل‌گذاری ، همه در دولت سوم روحانی. 🗣 ایلجـــــان | EELJAAN 🤢🤢😡
🇮🇷مـ‌ـڪ‌‌ٺـ‌بـ حـ‌آجـ‌‌ـ‌ے🇸🇩
این تصویری از ستاد #پزشکیان است. آموزش به زبان مادری یعنی تغییر متن کتب درسی به زبان‌های آذری، لری،
ببینید این آدم ارزش رای داره من که سنم قانونی نیست که رای بدم اما اگه پزشکیان رای بیاره جوونی هدررفته همه تقصیر شماست
😢 کارگری که نداری و بدبختی و ورشکستگی های دولت روحانی رو با پوست و استخون لمس کرده، می‌فهمه اومدن پزشکیان یعنی چی...
انگار از آسمون میاد ندا
فردا میخوام برم اسم پزشکیان رو به خاطر مزاحمت تلفنی بدم اطلاعات پدرشو دربیارن😂