🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_موسی_عليه_السلام
✨#قسمت_چهل_و_سوم
👈ديدار موسى از سه حادثه عجيب
🌴موسى و يوشع و خضر عليهمالسلام با هم به كنار دريا آمدند و در آن جا سوار كشتى شدند آن كشتى پر از مسافر بود، در عين حال صاحبان كشتى آنها را سوار كردند. پس از آن كه كشتى مقدارى حركت كرد، خضر عليه السلام برخاست و گوشه اى از كشتى را سوراخ كرد و آن قسمت را شكست و سپس آن قسمت ويران شده را با پارچه و گل محكم نمود كه آب وارد كشتى نشود.
🌴موسى عليه السلام وقتى اين منظره نامناسب را كه موجب خطر جان مسافران مى شد ديد، بسيار خشمگين شد و به خضر گفت: آيا كشتى را سوراخ كردى كه اهلش را غرق كنى، راستى چه كار بدى انجام دادى؟
🌴حضرت خضر گفت: آيا نگفتم كه تو نمى توانى همراه من صبر و تحمل كنى؟!
🌴موسى گفت: مرا به خاطر اين فراموشكارى، بازخواست نكن و بر من به خاطر اين اعتراض سخت نگير.
🌴از آن جا گذشتند و از كشتى پياده شده و به راه خود ادامه دادند، در مسير راه خضر عليه السلام كودكى را ديد كه همراه خردسالان بازى مى كرد، خضر به سوى او حمله كرد و او را گرفت و كشت.
🌴موسى عليه السلام با ديدن اين منظره وحشتناك تاب نياورد و با خشم به خضر عليه السلام گفت:
🌴آيا انسان پاكى را بى آن كه قتلى كرده باشد كشتى؟ به راستى كار زشتى انجام دادى.
🌴حتى موسى عليه السلام بر اثر شدت ناراحتى به خضر عليه السلام حمله كرد و او را گرفت و به زمين كوبيد كه چرا اين كار را كردى؟
🌴خضر گفت: به تو نگفتم تو هرگز توانايى ندارى با من صبر كنى؟
🌴موسى عليه السلام گفت: اگر بعد از اين از تو درباره چيزى سؤال كنم، ديگر با من مصاحبت نكن، چرا كه از ناحيه من معذور خواهى بود.
🌴از آن جا حركت كردند تا اين كه شب به قريه اى به نام ناصره رسيدند، آنها از مردم آن جا غذا و آب خواستند، مردم ناصره، غذايى به آنها ندادند و آنها را مهمان خود ننمودند، در اين هنگام خضر عليه السلام به ديوارى كه در حال ويران شدن بود نگاه كرد و به موسى عليه السلام گفت: به اذن خدا برخيز تا اين ديوار را تعمير و استوار كنيم تا خراب نشود. خضر عليه السلام مشغول تعمير شد.
🌴موسى عليه السلام كه خسته و كوفته و گرسنه بود، و از همه مهمتر احساس مى كرد شخصيت والاى او و استادش به خاطر عمل نامناسب اهل آن آبادى سخت جريحه دار شده و در عين حال خضر عليه السلام به تعمير ديوار آن آبادى مى پردازد، بار ديگر تعهد خود را به كلى فراموش كرد و زبان به اعتراض گشود، اما اعتراضى سبك تر و ملايم تر از گذشته، گفت: مى خواستى در مقابل اين كار اجرتى بگيرى؟ اينجا بود كه خضر عليه السلام به موسى عليه السلام گفت:
🍃هذا فِراقٌ بَينِى وَ بَينِكَ...🍃
🌴اينك وقت جدايى من و تو است، اما به زودى راز آن چه را كه نتوانستى بر آن صبر كنى، براى تو بازگو مى كنم.
🌴موسى عليه السلام سخنى نگفت، و دريافت كه نمى تواند همراه خضر عليه السلام باشد و در برابر كارهاى عجيب او صبر و تحمل داشته باشد.
✍ادامه دارد....
❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@maktab_ommeabiha
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃