eitaa logo
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
57 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
47 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
داشت آن روز زمین قصه ای از سر میخواند قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند رخ مولود چنان با رخ مادر میخواند که پدر زیر لبی سوره ی کوثر میخواند خانه غوغا شده ،انگار زمان برگشته نکند حضرت زهرا به جهان برگشته نه فقط دور و بر خانه ی او همهمه است عرض تبریک به ارباب برای همه است زینب آیینه به کف بر لبش این زمزمه است به خدا خون علی در رگ این فاطمه است دختری که نفسش جلوه ی زهرا دارد پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد فاطمه پر زده اما برکاتش باقی است راه باز است ببینید صراطش باقی است هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقی است حال اگر نیست پیمبر صلواتش باقی است کار خورشید به ناخواه درخشندگی است کار هر لحظه ی این طایفه بخشندگی است تو که بالای سرت نور امامت داری جزء این طایفه ای دست کرامت داری محشری گشته به پا باز قیامت داری چون که بر دوش ابالفضل اقامت داری وقت پرواز تو افلاک به هم می ریزد تا می آیی به زمین خاک به هم می ریزد آمدی نازترین یاس معطر باشی در دل خسته ی ما عاطفه پرور باشی آمدی چند بهاری گل اکبر باشی نفسی هم شده همبازی اصغر باشی باز لبخند بزن عشق خریدار تو است کاشف الکرب اباالفضل شدن کار تو است تو که در دلبری از ما مثَل بابایی اسم بابا که می آری غزل بابایی چشم بد دور چه شیرین بغل بابایی ساده،شیرین و صمیمی عسل بابایی دم به دم می وزد از هر نفست بوی بهشت دختر حضرت اربابی و بانوی بهشت یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست پس از این فاصله تا شام پریدن زیباست پابرهنه شدن و جامه دریدن زیباست بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست عاشقم عاشق عشقی که تو در آن باشی عشق من شهر دمشقی که تو در آن باشی زائری آمده در قلب تو جا می خواهد صحن زیبای تو را دیده، صفا می خواهد یک نفر آمده و اذن دعا می خواهد او مسیحی است ولی از تو شفا می خواهد باز با شوق یکی چادر کوچک آورد دختری نذر نگاه تو عروسک آورد یاد آن روز می افتم که اسیرت کردند اول کودکی ات بود که پیرت کردند... مجید تال ╔═🕊🍃═════╗ 🆔 @Negah_madar ╚═════🍃🌾═╝
☘️عصر در خرابه نشسته بود. جمعی از شامی را دید که در رفت و آمد هستند. 🍂پرسید: "عمه جان! اینان کجا می‎روند؟" 🍃حضرت زینب (س) فرمودند: "به خانه هایشان". 🍂پرسید: "مگر ما خانه نداریم؟" 🍃فرمودند: "خانه ما در مدینه است". ☘️تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با در ذهن او آمد. 🍂پرسید: "پدرم کجاست؟" 🍃فرمودند: "سفر". ☘️به گوشه خرابه رفته و با غم و اندوه به خواب رفت. ظاهراً در عالم پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد و مجدداً سراغ پدر را گرفت. 💥خبر را به یزید ملعون رساندند، دستور داد سر بریده پدر را برایش ببرند. ☘️رأس مطهر سیدالشهدا را در میان طَبَق، وارد کردند. سرپوش طبق را کنار زد، سر مطهر را دید و آن را در آغوش کشید. 🍂بر پیشانی و لب‎های پدر بوسه زد و آه و ناله‎اش بلندتر شد و گفت: "پدر جان چه کسی صورت شما را به خونت رنگین کرد؟ چه کسی رگ‎های گردنت را بریده؟ چه کسی مرا در کودکی کرد؟ کاش خاک را بالش زیر سرم قرار می‎دادم، ولی محاسنت را، خضاب شده به خونت نمی‎دیدم". ☘️دختر خردسال آن قدر شیرین زبانی کرد تا شد. همه خیال کردند به رفته. وقتی به سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند. 📚شرح شمع: ص 310، نفس المهموم 456، الدمع الساکه 141 🍁 (س) با آن سن کم، از نداشتن (روسری و روپوش) اظهار بيزاری داشتند و می‌توان اين را، به‌عنوان برای و معرفی كرد. 🍂.