#حضرت_رقیه
داشت آن روز زمین قصه ای از سر میخواند
قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند
رخ مولود چنان با رخ مادر میخواند
که پدر زیر لبی سوره ی کوثر میخواند
خانه غوغا شده ،انگار زمان برگشته
نکند حضرت زهرا به جهان برگشته
نه فقط دور و بر خانه ی او همهمه است
عرض تبریک به ارباب برای همه است
زینب آیینه به کف بر لبش این زمزمه است
به خدا خون علی در رگ این فاطمه است
دختری که نفسش جلوه ی زهرا دارد
پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد
فاطمه پر زده اما برکاتش باقی است
راه باز است ببینید صراطش باقی است
هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقی است
حال اگر نیست پیمبر صلواتش باقی است
کار خورشید به ناخواه درخشندگی است
کار هر لحظه ی این طایفه بخشندگی است
تو که بالای سرت نور امامت داری
جزء این طایفه ای دست کرامت داری
محشری گشته به پا باز قیامت داری
چون که بر دوش ابالفضل اقامت داری
وقت پرواز تو افلاک به هم می ریزد
تا می آیی به زمین خاک به هم می ریزد
آمدی نازترین یاس معطر باشی
در دل خسته ی ما عاطفه پرور باشی
آمدی چند بهاری گل اکبر باشی
نفسی هم شده همبازی اصغر باشی
باز لبخند بزن عشق خریدار تو است
کاشف الکرب اباالفضل شدن کار تو است
تو که در دلبری از ما مثَل بابایی
اسم بابا که می آری غزل بابایی
چشم بد دور چه شیرین بغل بابایی
ساده،شیرین و صمیمی عسل بابایی
دم به دم می وزد از هر نفست بوی بهشت
دختر حضرت اربابی و بانوی بهشت
یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست
پس از این فاصله تا شام پریدن زیباست
پابرهنه شدن و جامه دریدن زیباست
بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست
عاشقم عاشق عشقی که تو در آن باشی
عشق من شهر دمشقی که تو در آن باشی
زائری آمده در قلب تو جا می خواهد
صحن زیبای تو را دیده، صفا می خواهد
یک نفر آمده و اذن دعا می خواهد
او مسیحی است ولی از تو شفا می خواهد
باز با شوق یکی چادر کوچک آورد
دختری نذر نگاه تو عروسک آورد
یاد آن روز می افتم که اسیرت کردند
اول کودکی ات بود که پیرت کردند...
مجید تال
#اجتماع_قلبها
╔═🕊🍃═════╗
🆔 @Negah_madar
╚═════🍃🌾═╝
#بانوی_عفاف
☘️عصر در خرابه نشسته بود. جمعی از #کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند.
🍂پرسید: "عمه جان! اینان کجا میروند؟"
🍃حضرت زینب (س) فرمودند: "به خانه هایشان".
🍂پرسید: "مگر ما خانه نداریم؟"
🍃فرمودند: "خانه ما در مدینه است".
☘️تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با #پدر در ذهن او آمد.
🍂پرسید: "پدرم کجاست؟"
🍃فرمودند: "سفر".
☘️به گوشه خرابه رفته و با غم و اندوه به خواب رفت. ظاهراً در عالم #رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد و مجدداً سراغ پدر را گرفت.
💥خبر را به یزید ملعون رساندند، دستور داد سر بریده پدر را برایش ببرند.
☘️رأس مطهر سیدالشهدا را در میان طَبَق، وارد #خرابه کردند. سرپوش طبق را کنار زد، سر مطهر را دید و آن را در آغوش کشید.
🍂بر پیشانی و لبهای پدر بوسه زد و آه و نالهاش بلندتر شد و گفت: "پدر جان چه کسی صورت شما را به خونت رنگین کرد؟ چه کسی رگهای گردنت را بریده؟ چه کسی مرا در کودکی #یتیم کرد؟ کاش خاک را بالش زیر سرم قرار میدادم، ولی محاسنت را، خضاب شده به خونت نمیدیدم".
☘️دختر خردسال آن قدر شیرین زبانی کرد تا #خاموش شد. همه خیال کردند به #خواب رفته. وقتی به سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند.
📚شرح شمع: ص 310، نفس المهموم 456، الدمع الساکه 141
🍁#حضرت_رقيه (س) با آن سن کم، از نداشتن #معجر (روسری و روپوش) اظهار بيزاری داشتند و میتوان اين #بانوی_كوچك_اسلام را، بهعنوان #مرجعی برای #عفاف و #حجاب معرفی كرد.
🍂#شهادت_حضرت_رقيه_بر_تمامی_عفافگرایان_تسلیت_باد.