eitaa logo
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
55 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
47 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ ✨آن بی گناهان به چه جرم و گناه کشته شدند؟! ✨For what sin she was killed آیه 9 سوره تکویر https://t.me/hamdan110 قاتلان و حامیان آنان ، امروزه و با حمایت خودی های بیخودی ، ادعای حمایت از زنان ایران اسلامی را عربده می کشند. #دختران-انقلاب #دختر-آبی #رسانه-مزدور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از زبان شهيد حاج شيخ احمد كافے به کودکانتان چیزهایی بیاموزید که خداوند با آن چیزها سودشان می رساند تا مرجئه (منحرفان عقیدتی) با دیدگاهشان بر آنان چیره نشوند .---»امام علی ع 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷
🍂در هیاهوی گم شده‎ام. میان صدای بوق ماشین‎ها، معامله آدم‎ها و چهره غمگین و شادشان حیرانم. 🍂حال انسان‎ها عوض شده است. گویی مانکن‎هایی برای لباس بر روی زمین شده‎اند. 🍂...، غریب‎ترین و مظلوم‎ترین پوشش این روزهاست. 🍂چشمانم را می‎بندم و پرنده دلم، به سوی پرواز می‎کند. منافقین او را با چادرش خفه کردند. نمی‎دانم چرا مردم با چادر قهر کرده‎اند! آن را بوسیده‎اند و گوشه کمدهایشان خاک می‎خورد. 🍂چشمانم به بافته شده زیبایی می‎افتد. بافت این موها، مرا یادِ دست‎های بسته می‎اندازد. 🍂نمی‎دانم بافت دست‎های بسته محکم‎تر است یا بافت موهای رها شده در خیابان‎ها؟ آنان با دستِ بسته هم کردند اما ما، با دست‎های باز چه می‎کنیم؟! 🍂روز به روز لباس‎ها آب می‎رود. خیاط سلیقه‎ها، قد شلوارها را کوتاه‎تر می‎کند و بخیل می‎شود در خرج کردن دکمه برای که لبه‎هایش از هم فراری‎اند. 🍂یادم به شهدایی می‎افتد که دست‎هایشان را فدا کردند، اما پیراهن‎هایی با آستین بلند می‎پوشند تا کسی را مدیون و نبینند. 🍂کمی آن‎طرف‎تر را می‎بینم کنار این ‎های خوش رنگ و بدلباس، که رگ بر گردن‎شان نبض ندارد و بی‌خیال به این نمایش لبخند می‎زنند. 🍂شلوارهایشان در نبرد بین افتادن و نیفتادن معلق مانده و رنگ شده و ابروهای خوش فرمشان گاهی مرا گمراه می‎کند که نکند این ها باشند. 🍂 گرفته و پایان تلخ قصه است. ✍️ 💎کانال ↙️ ╔═🕊🍃═════╗ 🆔 @Negah_madar ╚═════🍃🌾═╝
🔷 درِ اتاقِ رئیسِ "مؤسسه اسلامى نیویورک" را گشود و بی مقدمه گفت: "مى خواهم مسلمان شوم"! 🔷 مرد سرش را از روى کاغذ برداشت و چشمش به جوانى افتاد که چیزى از وجاهت و جمال کم نداشت. گفت: "باید بروى تحقیق کنى. دین چیزى نیست که امروز آن را بپذیرى و فردا رهایش کنى". 🔷 قبول کرد و رفت، مدتى بعد آمد. مرد راضى نشد... باز هم باید تحقیق و مطالعه کنى. آن قدر رفت و آمد که دیگر صبرش لبریز شد. فریاد کشید و گفت: "به خدا اگر مسلمانم نکنید، مى روم وسط سالن داد می زنم و مى گویم من مسلمانم". 🔷 مرد فهمید که این دختر جوان در عزم خود جدى است. روز میلاد (ص) جشنى به پا کردند و او در آن مجلس مسلمان شد و براى اولین ‌بار را پذیرفت. 🔷 خانواده مسیحى دختر که با یک پدیده جدید مواجه شده بودند، شروع به آزار و اذیت او کردند و روز به روز بر سختگیرى و فشار خویش افزودند. دختر مانده بود چه کند! 🔷راه مؤسسه اسلامى نیویورک را در پیش گرفت و مسئولان این مرکز را در جریان وضعیت خود قرار داد. آنان نیز با برخى از علماى ایران تماس گرفتند و مطلب را با آنان در میان گذاشتند. در نهایت، کار به اینجا رسید که اگر خطر جانى او را تهدید مى کند، اجازه دارد خود را بردارد. 🔷 دختر پرسید: اگر من روسرى خود را برندارم و در راه کشته شوم، آیا محسوب مى شوم؟ 🔷 پاسخ شنید: آرى و او با صلابت گفت: "والله قسم روسرى خود را برنمی‌دارم، هر چند در راه حفظ حجابم، جانم را از دست بدهم". ✍️ 💎کانال ↙️ ╔═🕊🍃═════╗ 🆔 @Negah_madar ╚═════🍃🌾═╝
🍂در هیاهوی گم شده‎ام. میان صدای بوق ماشین‎ها، معامله آدم‎ها و چهره غمگین و شادشان حیرانم. 🍂حال انسان‎ها عوض شده است. گویی مانکن‎هایی برای لباس بر روی زمین شده‎اند. 🍂...، غریب‎ترین و مظلوم‎ترین پوشش این روزهاست. 🍂چشمانم را می‎بندم و پرنده دلم، به سوی پرواز می‎کند. منافقین او را با چادرش خفه کردند. نمی‎دانم چرا مردم با قهر کرده‎اند! آن را بوسیده‎اند و گوشه کمدهایشان خاک می‎خورد. 🍂چشمانم به بافته شده زیبایی می‎افتد. بافت این موها، مرا یادِ دست‎های بسته می‎اندازد. 🍂نمی‎دانم بافت دست‎های بسته محکم‎تر است یا بافت موهای رها شده در خیابان‎ها؟ آنان با دستِ بسته هم کردند؛ اما ما، با دست‎های باز چه می‎کنیم؟! 🍂روز به روز لباس‎ها آب می‎رود. خیاط سلیقه‎ها، قد شلوارها را کوتاه‎تر می‎کند و بخیل می‎شود در خرج کردن دکمه برای که لبه‎هایش از هم فراری‎اند. 🍂یاد شهدایی می‎افتم که دست‎هایشان را فدا کردند، اما پیراهن‎هایی با آستین بلند می‎پوشند تا کسی را مدیون و نبینند. 🍂کمی آن‎طرف‎تر را می‎بینم کنار این ‎های خوش رنگ و بدلباس، که رگ بر گردن‎شان نبض ندارد و بی‌خیال به این نمایش لبخند می‎زنند. 🍂شلوارهایشان در نبرد بین افتادن و نیفتادن معلق مانده و رنگ شده و ابروهای خوش فرمشان گاهی مرا گمراه می‎کند که نکند این ها باشند. 🍂 گرفته و ‎هایم پایان تلخ قصه است. ✍️طاهره بنائی منتظر @Negah_madar