eitaa logo
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
278 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
767 ویدیو
51 فایل
--کانال رسمی متولد بهار ۱۳۷۲🌿 پیوسته به سیدالشهدا بهار ۱۳۹۵🕊️ :/ آرمان ما تشکیل جامعه انقلابی و مهدوی است! •سایت‌جهت‌آشنایی↓ http://shahiddaneshgar.ir •صفحه اینستاگرامی↓ @maktab.abbasdanshgar.ir •جهـت ارتبـاطات بیشـتر↓ @mohammadmahdi1996 @Y_akhoondi
مشاهده در ایتا
دانلود
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ بیست‌و‌سوم: مادر بزرگوار شهید: سال ۱۳۸۵ بود و عباس ۱۳ سال بیشتر نداشت،
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ بیست‌و‌چهارم: پدر بزرگوار شهید: از خوشحالی در پوستش نمی گنجید؛ وقتی به او خبر دادم که اسمت را برای سفر کربلا نوشته ام. سوم راهنمایی بود. روز موعود، وسایلش را با ذوق و شوق جمع کرد، خودش لباس هایش را شستو برای اصلاح موهایش پیرایشگاه رفت و همراه مادرش رهسپار کربلا شد. از عراق که برگشت به فکر تهیه پذیرایی بودم. تصور می کردم که فقط ده پانزده نفر از دوستانش به دیدار او خواهند آمد. اما زنگ خانه به صدا در آمد و حدود ۴۰ نفر از دوستانش وارد خانه شدند! با شور و نشاط و علاقه، همدیگر را در آغوش گرفتند و می خندیدند. ╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮ ✓کانال‌مکتب‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ 🆔@maktababbasdanshgar ✓کانال‌کانون‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ 🆔@kanoon_shahiddaneshgar ‌‌╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ بیست‌و‌چهارم: پدر بزرگوار شهید: از خوشحالی در پوستش نمی گنجید؛ وقتی به
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ بیست‌و‌پنجم: محمد ترحمی، دوست شهید: صبح های جمعه با عباس برای رفتن به دعای ندبه قرار داشتم. قرارمان این بود که اگر من زودتر بیدار شدم به او یک تک زنگ بزنم و بالعکس! وقتی به هم زنگ می زدیم، ده دقیقه بعد سر خیابان منتظر هم بودیم. سر صبح، با خنده و شوخی به مسجد الزهرا علیه السلام می رفتیم و در دعای ندبه شرکت می کردیم. آن روزها من تصور کردم که نزدیک ترین دوست عباس هستم؛ چون هم کلاسی بودیم و هم محلی. اما وقتی در مراسم یا کلاس های بسیج شرکت می کردیم متوجه می شدم که عباس دوستان زیادی دارد. او با لطافت قلبی اش دیگران را به خود جذب می کرد. ╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮ ✓کانال‌مکتب‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ 🆔@maktababbasdanshgar ✓کانال‌کانون‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ 🆔@kanoon_shahiddaneshgar ‌‌╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ بیست‌و‌پنجم: محمد ترحمی، دوست شهید: صبح های جمعه با عباس برای رفتن به د
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ بیست‌و‌ششم: مصطفی عبدالشاه، دوست شهید: عید غدیر سال ۱۳۸۶بود. امام جماعت بعد از نماز ظهر بلند شد و گفت امروز دوبه دو دست. بدهید. می خواهیم صیغه برادری بخوانیم تا در دنیا و آخرت یار و یاور هم باشیم. هنوز حرف های امام جماعت به پایان نرسیده بودکه نماز گزاران به بغل دستی هایشان نگاه می‌کردند و می‌سنجیدند که می‌خواهند با چه کسی برادر شوند! من نگاهی به سمت راستم انداختم. عباس کنار من نشسته بود. آن روزها قد کوتاه و بدن ضعیفی داشت اما خوش برخورد بود. با خودم فکر می کردم که او چطور می خواهد برای من برادری کند؟. صیغه برادری را با او خواندم. چند ماه بعد که عباس را دیدم به او گفتم:« بین ما عقد برادری خونده شده؛ شما واسه من چیکار کردی تو این مدت؟!» جوابی داد و گذشت. دوسه ماه بعد که دوباره او را در مسجد دیدم باز هم به او گفتم:« تو درحق برادرت چه کار کردی؟» وقتی دید حرفم جدی است، گفت:« تو دعا کن من شهید بشم، به اذن خدا شفاعت میکنم!» ╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮ ✓کانال‌مکتب‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ 🆔@maktababbasdanshgar ✓کانال‌کانون‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ 🆔@kanoon_shahiddaneshgar ‌‌╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ بیست‌و‌ششم: مصطفی عبدالشاه، دوست شهید: عید غدیر سال ۱۳۸۶بود. امام جماعت
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ بیست‌و‌هفتم: پدر بزرگوار شهید: دوره راهنمایی را در مدرسه الغدیر سمنان که در منطقه جهادیه و در جنوب شهر واقع شده بود، می گذراند. روزی برای اطلاع از وضعیت تحصیلی اش به مدرسه رفتم. معاون مدرسه نمرات را نشانم داد. معدلش ۱۹ شده بود. در زنگ تفریح وقتی معلم ها به دفتر آمدند از تک تک آن ها درباره وضعیت تحصیلی عباس سوال کردم. همه از اخلاق و رفتار او راضی بودند و او را شاگرد ممتاز کلاس می دانستند. معلم آیین و نگارش عباس از من پرسید : « شما نویسنده هستید؟» جواب منفی ام را که شنید گفت : «عباس در نوشتن ذوق هنری دارد و اگر همین طور پیش برود در آینده نویسنده ای توانا خواهد شد.» ╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮ ✓کانال‌مکتب‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ 🆔@maktababbasdanshgar ✓کانال‌کانون‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ 🆔@kanoon_shahiddaneshgar ‌‌╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ بیست‌و‌هفتم: پدر بزرگوار شهید: دوره راهنمایی را در مدرسه الغدیر سمنان ک
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ بیست‌و‌هشتم: محمد جواد موحدی، همکار شهید: به ما رحم نمیکنی به این دانشجوها رحم کنید. از اول هفته تا آخر هفته، از سر صبح تا دم غروب، براشون کلاس و برنامه و آموزش گذاشتین، لااقل یه جمعه رو بهشون استراحت بدین!.. از روی ناراحتی این حرف ها را به عباس زدم. وقتی که می دیدم صبح های جمعه دانشجوها را برای شرکت در دعای ندبه ترغیب می کند. گفت: « از اول هفته تا آخر هفته واسه کی کار میکنن؟! خدایا دل خودشون؟! جواب دادم: «ان شاء الله واسه خدا» گفت: «اینم روش! » تا خواستم جوابی بدهم گفت : «حضرت آدم یه لحظه واسه دل خودش کار کرد و از عرش به فرش رسید.» گفتم : «عباس آقا ما عرش نمی خوایم! این فرش رو ازمون نگیر! بزار جمعه ها بخوابیم!» خندید و گفت : «بعد از های ندبه بگیر راحت بخواب!» ╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮ ✓کانال‌مکتب‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ 🆔@maktababbasdanshgar ✓کانال‌کانون‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ 🆔@kanoon_shahiddaneshgar ‌‌╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ بیست‌و‌هشتم: محمد جواد موحدی، همکار شهید: به ما رحم نمیکنی به این دانشج
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ بیست‌و‌نهم: مرتضی معاضد فرد، همکار شهید: در دوران آموزشی، یک روز فرمانده گروهان به دانشجویان گفت که یکی از سالن های دانشگاه را نظافت کنند. آن روز یکی از دانشجوها شیطنت کرد و کار نظافت خوب پیش نرفت.فرمانده گروهان بسیار عصبانی شد و با مشتی از خجالت آن دانشجو در آمد! لحظاتی بعد، عصبانیتش فروکش کرد و چند برگه کوچک به دست دانشجویان داد. از همه معذرت خواهی کرد گفت : « توی این برگه ها هر چی می خواید بنویسید ؛ چه نصیحت، چه فحش...» هر کس چیزی نوشت یادم هست که عباس نوشته بود : « ما شنیده بودیم که فرمانده بد دهن باشه، شنیدیم که فرمانده تنبیه و توبیخ می کنه اما نشنیدیم که فرمانده نیروی خودش رو بزنه. به نظر من شما که این دانشجو را جلوی جمع زدید، باید جلوی جمع از ایشون معذرت خواهی کنید.» فرمانده گروهان، نوشته عباس را که خواند، گفت : «فردا همه بایدبیان نمازخانه گردان شهید باکری.» فردای آن روز وقتی همه درنماز خانه جمع شدند، فرمانده گروهان از آن دانشجو معذرت خواهی کرد و ستش را بوسید. ╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮ ✓کانال‌مکتب‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ 🆔@maktababbasdanshgar ✓کانال‌کانون‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ 🆔@kanoon_shahiddaneshgar ‌‌╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ بیست‌و‌نهم: مرتضی معاضد فرد، همکار شهید: در دوران آموزشی، یک روز فرماند
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ سی‌ام: حمید درسی، همکار و دوست شهید: شاید اولین بار بود که عباس با سردار اباذری صحبت می کرد؛ مهرماه سال۱۳۹۱، چارت و شرح وظایف کانون اندیشه مطهر را نوشته بودیم و به عباس داده بودیم تا آن را به سردار بدهد. چارت را شبانه و روی کاغذهای کاهی نوشته بودیم. عباس خجالتی بود و بسیار مأخوذ به حیا و مودب، اولش گفت:« حمید من نمی رم! » گفتم:«نه تو باید ببری!» پیش از ساعت هفت صبح به دفتر سردار رفته بود و درباره طرح با سردار صحبت کرده بود. سردار نگذاشته بود که برود! یک ساعتی با او صحبت کرده بود. وقتی برگشت به من گفت:« حمید! حاجی به من گفت خیلی با حیا و خوش‌فکر هستی!» از همان جا رابطه سردار و عباس آغاز شد و تا آخر هم عباس به عهدش با سردار پایبند بود. او واقعا به سردار کمک می کرد و زحمت می کشید. در براهه ای که تغییر ساختار سازمانی دانشگاه صورت گرفته بود، سردار بیشتر وقت شب و روز را جلسه داشت! هماهنگی یک جلسه هم کار ساده ای نیست اما عباس از پس امور دفتر بر می آمد. ╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮ ✓کانال‌مکتب‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ 🆔@maktababbasdanshgar ✓کانال‌کانون‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ 🆔@kanoon_shahiddaneshgar ‌‌╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ سی‌ام: حمید درسی، همکار و دوست شهید: شاید اولین بار بود که عباس با سرد
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ سی‌‌ویکم: مهرداد پاکار، همکار و دوست شهید: مدتی از شهادت عباس گذشته بود که برای مأموریتی به سوریه اعزام شدم در هفتهٔ اول حضورم در سوریه ، احساس تنهایی می کردم ؛ چون نیروهای مقاومت از کشورها با زبان های مختلفی به سوریه آمده بودند به همین جهت ارتباط گفتاری با آنان نداشتم ، احساس غربت می کردم و روزهای سختی را می گذراندم در سحرگاه یکی از همان روزها ، نزدیک اذان صبح بود که عباس پیش من آمد یک دیگر را در آغوش گرفتیم بازویم را گرفت و لحظه ای مکث کرد و گفت :« وقتی من کنارتم ، چرا احساس تنهایی می کنی؟ » این جملهٔ عباس برایم قوت قلبی شد ؛ آن قدر که آن مأموریت را تا پایان با امیدواری و آرامش سپری کردم. ╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮ ✓کانال‌مکتب‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ 🆔@maktababbasdanshgar ✓کانال‌کانون‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ 🆔@kanoon_shahiddaneshgar ‌‌╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ سی‌‌ویکم: مهرداد پاکار، همکار و دوست شهید: مدتی از شهادت عباس گذشته بود
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ سی‌‌و‌دوم: یکی از دست‌نوشته‌های فاخر شهید: شکایت دارم از خودم؛ از همتم شکایت دارم؛ همتم محکوم است. در دادگاه عقل انصاف نسبی است. همتم نسبت به آرمانم محکوم است. تلاش و جهدم نسبت به تکلیفم محکوم است. همتم نسبت به ادعایم محکوم است. قلبم مدعی حقش شده است، قلبم عشقی طلب میکند که عقل به او نداده است. آری عشق قدم اولش عقل است. گاهی درونم جنگ بالا میگیرد. سخنم زاییده جنگ است. عشق طلبکار است،عقل طلبکار است، من بدهکارم، اما من چه کسی هستم؟ چگونه میتوانم حسابم را صاف کنم؟ خدایا تو مسیر را نشانم بده. تنهایی ام در این گیر و دار افزون شده است. کاش میتوانستم قلبم را مملو از عشق کنم؛ یا عقلم را سرشار از اندیشه زلال کنم، تا صلح درونم آرامش را به من هدیه بدهد. بار خدایا ستاره راهنمای من باش؛ حق تعالی دست خالی و دلم حالی بد دارد، کمکم کن. ۱۳۹۴/۱۱/۲۶،ساعت:۲۳:۰۰ ╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮ ✓کانال‌مکتب‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ 🆔@maktababbasdanshgar ✓کانال‌کانون‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ 🆔@kanoon_shahiddaneshgar ‌‌╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ سی‌‌و‌دوم: یکی از دست‌نوشته‌های فاخر شهید: شکایت دارم از خودم؛ از همتم
🌹•{از ولادت تا شهادت}• 🍃برگ سی‌‌و‌سوم/آخر: وصیتنامه ی شهید: آخر من کجا و شهدا کجا خجالت می‌کشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم من ریزه خوار سفره ی آنان هم نیستم، شهید شهادت را به چنگ می آورد راه درازی را طی میکند تا به آن مقام می رسد اما من چه! سیاهی گناه چهره‌ام را پوشانده و تنم را لخت و کسل کرده. حرکت جوهره ی اصلی انسان است و گناه زنجیر، من سکون را دوست ندارم. عادت به سکون بلای بزرگ پیروان حق است؛ سکونم مرا بیچاره کرده. در این حرکت عالم به سمت معبود حقیقی دست و پایم را اسیر خود کرده، انسان کر می‌شود، کور می‌شود، نفهم می‌شود، گنگ می‌شود و باز هم زندگی می‌کند.‌ بعد از مدتی مست می‌شود و عادت می‌کند به مستی. خدایا تو هوشیارمان کن، تو مرا بیدار کن، صدای العطش میشنوم صدای حرم می آید گوش عالم کر است. خیام میسوزد اما دلمان آتش نمیگیرد. مرضی بالاتر از این چرا درمانی برایش جستجو نمیکنیم، روحمان از بین رفته سرگرم بازیچه دنیاییم. الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ ما هستیم؛ مرده ام تو مرا دوباره حیات ببخش، خوابم تو بیدارم کن. خدایا؛ به حرمت پای خسته ی رقیه(س) به حرمت نگاه خسته ی زینب(س) به حرمت چشمان نگران حضرت ولی‌عصر(عج) به ما حرکت بده! ۱۳۹۵/۵/۵ ╭━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╮ ✓کانال‌مکتب‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ 🆔@maktababbasdanshgar ✓کانال‌کانون‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ 🆔@kanoon_shahiddaneshgar ‌‌╰━━━━━━⊰•°🕊°•⊱━━━━━━╯
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
همراهمان باشید با «از ولادت تا شهادت»☝️🏻 میخواهیم از سالگرد ولادت تا سالگرد شهادت شهید عباس دانشگر ق
💢امسال به بهانه ی سالگرد ولادت و سالگرد شهادت عباس‌ِ عزیزمان سی و سه برگ از درخت شکوهمند زندگی او را خواندیم ؛ و امروز می‌رسیم به مسابقه ای که خاتمه‌ی این تجربه‌ی زیباست!... 💢لینک مسابقه سالگرد شهادت راس ساعت ۱۹:۰۰ در کانال ارسال می‌گردد و تا ساعت ۲۳:۳۰ فرصت پاسخگویی باقی است. ان شاء الله بلافاصله بعد اتمام مهلت پاسخگویی بطور خودکار بین برندگان قرعه کشی انجام خواهد شد. @kanoon_shahiddaneshgar @maktababbasdanshgar
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
🔸💠🔸 -﷽ـ 📢 جهت شرکت در مسابقه «از ولادت تا شهادت» بمناسبت هشتمین سالگرد شهادت ، کانون و مکتب شهید دان
🌹تا دقایقی دیگر (رأس ۲۳:۳۰) میتوانید به طور زنده اعلام نتایج قرعه کشی و اسامی برندگان مسابقه رو در لینک ذیل مشاهده فرمایید: https://digiform.ir/lottery/w6c4bfbd5 🖇:/ لازم به ذکر است ، قرعه کشی این مسابقه بین افرادی که امتیاز ۸ به بالا آورده‌اند انجام می‌شود و پس از اعلام نتایج ان شاء الله پاسخ های صحیح در کانال قرار خواهد گرفت!