eitaa logo
- مکتب‌شهدا ؛
1.9هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
684 ویدیو
48 فایل
- شیعه‌زنده‌است ! نمیزاریم به حرم عمه‌سادات‌بی‌احترامی بشه . - تبلیغات‌پر‌جذب‌دارید ؟ بله داریم 🤡 ؛ @Tablighat_maktab - اطلاعات‌محرمانمون‌هم‌اینجاست‌خبب ؛ @Sharayet_maktab
مشاهده در ایتا
دانلود
🌧🌱 برنامه‌ریزی "الگوی‌ِرفتاری" 🍃ڪفشِ مولا‌نا امیرالمؤمنین«؏» پاره شده بود و داشت می‌دوخت، و "لا‌اِلهَ‌اِلّا‌الله" می‌گفت. گفتند: عـلی‌جـان چه می‌‌کنی؟!🤔 گفت: با دستم ڪفش‌هایم را وصله ❗️می‌کنم امّا چرا زبانم بیڪار باشد؟! +برای زمانی ڪه بهمون داده شده چجوری برنامه‌ریزی کردیم؟! ... + میگفت : بعضی‌ها براۍ"ثانیه‌هاشون"هم برنامه‌ریزی دارن...🙃⏳ @maktabe_shohada1
مفردِمذکرِغایب(عج)..💛: ⪻🌿⪼‌‌ - - دلت‌که‌گرفت؛بروسـرآغ‌رفقـآی‌آسمانیـت این‌زمینیـٰاتوکارخودشـون‌موندن..シ'! - - 🌸🌿 @maktabe_shohada1
هدایت شده از - مکتب‌شهدا ؛
••🦋🌿•• ڪـآش‌در‌صحـرآۍمحشر . . .! وقتی‌خدا‌بپرسید بنده‌ۍمن‌روزگارت‌را‌چـگونہ‌گذراندی؟! مـھدۍفآطمہ‌برخـیزد‌و‌گـوید: منتـظر‌من‌بود💔...!- "
یا زهرا جان..... نمیدونم به این فرزندتون چه گذشت که فقط دو نفر از خدا مرگ شون رو طلب کردند..... یکی شما و یکی فرزندتان موسی بن جعفر💔 نمیدونم چه به سر بدن شون اومد که دو بدن رو گفتند مثل شبه شد یکی بدن شما یکی بدن موسی بن جعفر😭 نمیدونم چه بر سر استخوان ساق پاشون اومد که این عبارتی که در زیارت نامه شون اومده (ساق المرضوض) یعنی استخوان له شده💔 این عبارت برای مقتل سه امام معصوم آمده...حضرت زهرا....امام حسین.....آقا موسی بن جعفر😭 آقایی که بلای شیعیان رو خریدن رو از مادرشون یاد گرفتن در اون زمان به خاطر خطاهای شیعیان قرار بود بر شیعیان بلا نازل بشه... حضرت پدر دلسوزند..... خودشون رو سپر شیعیان کردند با خدا معامله کردند از خدا خواستند که یه تنه بلای شیعیان رو بکشند.... قبول کردند ۱۴ سال از این زندان به اون زندان برن ولی شیعیان بلا نبینند 🙂 آقای ما هم ۱۱۸۰ و خورده ای سال است که همین کار رو دارند برای ما میکنند....💔
کنج زندان چی به سرتون آوردند آقاا.... کنج کدوم زندان.....؟ السلام علی المعذب فی قعر السجون.... ۷ سال در زندان معمولی و ۷ سال در سیاهچال تو زندان های معمولی زن های آوازه خوان و رقاص می آوردند تا آقا رو شکنجه روحی بدن... در سیاهچال هم که ظلمات محض در اعماق زمین....جایی که نه روز معلوم میشه نه شب.....اونم ۷ سال!! نه یه سال ...دو سال💔 سیاهچالی که آقا توش بودند مثلا ۳۰ متر زیر زمین....۲۰ مترش پله بوده...۱۰ متر آخرش پله نبوده...نردبان میذاشتند زندانی رو میکردن تو سیاهچال نردبان رو برمیداشتند😭 تهش فراخ و بالاش تنگ بوده طوری که شخص حتی اینقدر ارتفاع نداشته که بتونه روی پا بایسته💔 تازه اونم با غل جامعه یعنی زنجیری که به دست و پا و گردن وصل میشه ۷ سال به زبون هم آسون نیست!!! اونم بدون غذا و آب کافی...بدون نور و بهداشت🚶🏿‍♂
زنهای فاحشه ای که به قصد شکنجه روحی حضرت می‌رفتند تو زندان با دیدن آقا متحول می‌شدند و توبه میکردند🕊 آقا نگاه شما با طرف چیکار میکنه....‌ اون که بدکاره بوده و با قصد اذیت اومد عوضش کردید منی که امروز از سر محبت اومدم پیش شما عوضم نمیکنید💔 بیدارم نمیکنید!🙂 دلم رو زیر و رو نمیکنید 😭 آقا خودتون به یاران تون گفتید کسی که اعتقادش درسته ولی عملش بد است بهش نگید فاسق...بگید فاسق العمل ولی طیب الروح.....چون ولایت ما رو داره مثل یه الماس میمونه که افتاده تو لجن....آقا منم همون الماسم چون شما رو دوست دارم❤️....ولی خودمو لجنی کردم....چون امام بالا سرم نبود😭 شما بهمون رحم کنید...یه جوری این الماس رو نجات بدید که دیگه هیچ وقت لجنی نشه....💔
این دعایی هست که شما خوندید برای نجات از زندان..... منم امروز میخونم برای نجات خودم از زندان نفس و نجات امامم از زندان غیبت💔 يا مُخَلِّصَ الشَّجَرِ مِنْ بَيْنِ رَمْلٍ وَ طينٍ وَ مآءٍ وَ يا مُخَلِّصَ اللَّبَنِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ وَ يا مَخَلِّصَ الْوَلَدِ مِنْ بَيْنِ مَشيمَهٍ وَ رَحِمٍ وَ يا مُخَلِّصَ النَّارِ مِنْ بَيْنِ الْحَديدِ وَ الْحَجَرِ وَ يا مُخَلِّصَ الرُّوحِ مِنْ بَيْنَ الأَْحْشآءِ وَالأَْمْعآءِ خَلِّصْنِي مِنْ يَدَيْ هارُونَ اي برون آرنده درخت از ميان ريگ و گل و آب و اي برون آرنده شير از ميان سرگين و خون واي برون آرنده بچه از ميان پرده و بچه دان و اي برون آرنده آتش از ميان آهن و سنگ و اي برون آرنده جان از ميان احشاء و روده ها نجاتم ده از دست هارون ‍‍‌ل‌لولی‍ک‌الفرج😭🤲🏻 @maktabe_shohada1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چـون‌ابـردَرفـِرآق‌تـو‌خـون‌گـِریہ‌میکـُنـَند رحـمۍنـِمـٰابـِہ‌حـٰالِ‌زیـٰارَت‌نـَرفتـِه‌هـٰا••! ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💔` [•💔🍂•] @maktabe_shohada1
قلبی‌ومن‌فیها بامانة‌موسی‌ابن‌جعفر .. قلبم‌وآنچه‌درون‌آن‌هست‌ امانتی‌است‌دست‌امام‌کاظم‌ علیه‌السلام...🖤 🖤` [•🖤🖇•] @maktabe_shohada1
خـٰانمشون‌میگفتن: همیش‍ہ‌بہ‌شوخ‍ۍبھـش‌میگفت‍ـم‌ اگہ‌بدون‌ِمـٰابر؎بھشـت‌گوشتو‌میـبرم‌.. امـٰا‌وقت‍ۍجن‍ـٰازه‌رو‌آوردن‌دیـدـم‌‌ ک‍ہ‌اصـلا‌سر؎در‌ڪار‌نیست...シ!🖐🏻💔 🍂 🖤 [•🖤🍂•] @maktabe_shohada1
خداهمیشہ‌آنلاینہ... ڪافیہ... دݪٺ‌روبہ‌روزرسانۍڪنۍ🖥‌‌! اون‌موقـ؏مۍ‌بینۍ‌ڪہ‌درتڪ‌تڪ ݪحظاٺ‌ڪنارٺ‌بودھ👀• وهسٺ‌وخواهدبود... اگردید؎خط‌هاشلوغہ‌وحس‌میڪنۍ جوابۍ‌نمیاد...📞 ازپسۅردخدایاپناهم‌بدھ‌استفاده‌ڪنꔷ‌ꔷ! خدابہ‌این‌پسوردحساسہ‌وبہ‌سرعٺ‌نور جواب‌میدھ! گاهۍڪہ‌حس‌میکنیم‌ارٺباط‌قطع‌شده❌ مشڪݪ‌ازمخاطب‌نیسٺ دݪ‌ماویروسیہ!» 🌱 💚 [•💚🌱•] @maktabe_shohada1
- مکتب‌شهدا ؛
چـون‌ابـردَرفـِرآق‌تـو‌خـون‌گـِریہ‌میکـُنـَند رحـمۍنـِمـٰابـِہ‌حـٰالِ‌زیـٰارَت‌نـَرفتـِه‌هـٰا••! ‎‌
آقـٰا؎ابـٰاعبدالله آقـٰاجـٰان! زبـٰان‌حـٰال‌خۅدم‌رامیگۅییم... قَسم‌بہ‌آن‌شبی‌ڪه‌دَرحَرمت‌مھمـٰان‌ بۅدم‌ۅشُدم‌نمڪ‌گیرشمـٰا... ڪار؎ڪن‌یہ‌بـٰاردیگہ‌ببینَم‌ضریح‌ شیش‌گۅشہ‌شمـٰا...💔'!🙃 @maktabe_shohada1
چقدر عکس جالبی . حرف حق❤ «ما مرده بودیم امام خمینی ما را زنده کرد.» ❤️
 
🦋
[•❤️🦋•] @maktabe_shohada1
غیـرت و بـٰایـد از تو یـٰاد گرفــت:) 🐌
 
🧡
[•🧡🐌•] @maktabe_shohada1
ـــــــــــ💙
دیدی‌وقتی‌کاری‌میکنی‌ میای‌به‌خودت‌میبینی‌داری‌ امامت‌رو‌ناراحت‌وگریون‌میکنی.... اگه‌خواستی‌همون‌لحظه‌آب‌شی‌ بدون‌حاجی‌هنوز‌ بچه‌مسلمونی... :)) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💙
  
💦
[•💙💦•] @maktabe_shohada1
همسایه ها بشیم 510! به عشق حضرت مهدی بشیم ⁵¹⁰🖇 ♥️ کلیی سورپرایز ویژه داریم در آمار ⁵²⁰هم شارژ داریم💕 بیاید این ور و دل یک نوکر رو شاد کنید💙 🗒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم بنده جای چادر خاکی مادرم زهرا در خدمت شما هستم💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روی صندلی های کافه قشنگی که گویا پاتوق خودشان بود جابجا شدیم. در و دیوار پر بود از بطری های کوچک و زیبایی که کلی گل طبیعی را درون خودشان جا داده بودند. محیط بسیار دنج و دلنشین بود و آرام.مریم روسری فیروزه ای خوشرنگش را با ساق دستش ست کرده بود. زینب هم طبق معمول روسری سیاه و سفیدش را بسیار زیبا و مدل دار بسته بود و صورت گردش با آن عینک قاب دایره ای زیباتر شده بود. کیف و کفش کرم قهوه ای که با روسری اش هماهنگ بود نشان از خوش سلیقه بودنش می داد. باید این مدل پوشش را از آنها یاد می گرفتم ساده و در عین حال با یک هارمونی رنگ ملایم. کمی از بستنی ام را خوردم و گفتم: _ لیلا خالی بچه ها.کاش اونم  اومده بود و می دیدمش. مریم جوابم را داد: _اونم دفعهء بعد ان شاءالله میاد. فعلا سرگرم امتحانات پایان ترم دانشگاست. خیلی بهت سلام رسوند. _آخی.امید وارم موفق باشه زینب بسته کادو پیچ شده ای را روی میز گذاشت و به سمت من هل داد. لحنش شوخ بود: _خب حالا برسیم به جاهای خوبش.الی جون،این هدیه مریم و منه به تو‌.راستش میدونیم ماه دیگه تولدته و بازم باید دست به جیب بشیم ولی دلمون نیومد به مناسبت اولین دور همی بهت این کادوی با ارزش رو ندیم.مگه نه مریم خانوم؟ _اوهوم.حالا ان شاءالله که بپسنده المیرا جان _عزیزم!چقدر به زحمت افتادین.ازتون ممنونم _ما دوست داشتیم داشته باشیش ولی اختیار استفاده ازش با خودته‌. کادو را برداشتم و با ذوق بچه ها نه ای باز کردم.یک چادر مشکی عربی با کلی منجوق های زیبای کار شده روی آستینش. حس عجیبی داشتم.مانتو و شال مشکی پوشیده بودم و بر عکس همیشه موهایم مشخص نبود.بدون وقفه و نتی در اوج ناباوری خودم بلند شدم و چادر را با یک حرکت روی سرم انداختم. بعد پرخیدم و جلوی بچه ها ایستادم و گفتم: _قشنگه؟ صورت هر دو می خندید،مریم گفت: _آره عین ماه شدی.عین فرشته ها.نه زینب؟ _هزار ماشالا بهت... چه کسی می دانست؟شاید فرشته ها هم روی زمین باشند! مثل دوتا دوست جدید من. شاید آن روز که با کلی شوق و فقط بخاطر تجربه و ذوق شدید چادر را پوشیده بودم،فکرش را هم نمی کردم روزی برسد که این چادر بشود همدمم،یارم و آرامشم. آرامشی که دو دستی از امام رضا گرفته بودم. آرامشی که حتی دندان گزیدن های سارا و متلک های ندا و امل گفتن های مهشید چیزی از آن کم نمی کرد که هیچ،بیشترش هم می کرد. باضربه دست کسی که آرام تکانم می داد به خودم آمدم.مامان بود که با یک لیوان چای و لب های آویزان داشت نگاهم می کرد. _مادر چرا اینجوری وایستادی جلو تلویزیون؟ دوباره منقلب شده بودم.به چهره،کنجکاو مامان که نگاه کردم،هندهام گرفت... در عرض چند ثانیه کل خاطراتم را مرور کرده بودم.حالا خیسی اشکها و خندهء لب هایم با هم مخلوط شده و باعث گرد شدن بیشتر چشم های مامان شده بود که هنوز منتظر بود چای را از دستش بگیرم. چای را گرفتم.گونه اش را بوسیدم و باذوق گفتم: _برام دعا کن.لیلا میگه دعای پدرومادر مستجابه.دلم می خواد حالا که با ارده این مسیر و انتخاب کردم تا ته تهش برم. دلم می خواد خجالت زده و روسیاه نباشم هم میش شما و هم پیش خدا. کلید این قفل دست امام رضا بود مامان جان،اول و آخر همه چیز اون بود.خودش من و طلبید و یادم داد عاشقی کنم.من عاشق تو و آرمانم که زندگیم رو عوض کردین... چادرم را از وی دستهء مبل برداشتم و همانطور که دور خودم می چرخیدم و سمت اتاقم می رفتم داد زدم: _عاشقتونم که من و عاشق امام رضا کردین...تاعمر دارم مدیونتونم و دوستتون داااارم. 🍃پایان🍃 📝نوشته:اللهه تیموری 🔴کپی"ممنوع" "حـواݪے عــ❤️ــۺـڨ" @Aroundlove