May 11
#داستان_واقعی
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :5⃣1⃣
کمی این پا و آن پا کردم و بلند شدم تا از زیر نگاه های سنگینش فرار کنم، ایستاد وسط چهارچوبِ در، دست هایش را باز کرد و جلوی راهم را گرفت. با لبخندی گفت: «کجا؟! چرا از من فرار می کنی؟! بنشین باهات کار دارم.»
سرم را پایین انداختم و نشستم. او هم نشست؛ البته با فاصله خیلی زیاد از من. بعد هم یک ریز شروع کرد به حرف زدن. گفت دوست دارم زنم این طور باشد. آن طور نباشد. گفت: «فعلاً سربازم و خدمتم که تمام شود، می خواهم بروم تهران دنبال یک کار درست و حسابی.» نگرانی را که توی صورتم دید، گفت: «شاید هم بمانم همین جا توی قایش.»
از شغلش گفت که سیمان کار است و توی تهران بهتر می تواند کار کند.
همان طور سرم را پایین انداخته بودم. چیزی نمی گفتم. صمد هم یک ریز حرف می زد. آخرش عصبانی شد و گفت: «تو هم چیزی بگو. حرفی بزن تا دلم خوش شود.»
چیزی برای گفتن نداشتم. چادرم را سفت از زیر گلو گرفته بودم و زل زده بودم به اتاق روبه رو. وقتی دید تلاشش برای به حرف درآوردنم بی فایده است، خودش شروع کرد به سؤال کردن. پرسید: «دوست داری کجا زندگی کنی؟!»
جواب ندادم. دست بردار نبود. پرسید: «دوست داری پیش مادرم زندگی کنی؟!»
بالاخره به حرف آمدم؛ اما فقط یک کلمه: «نه!» بعد هم سکوت.
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :6⃣1⃣
وقتی دید به این راحتی نمی تواند من را به حرف درآورد، او هم دیگر حرفی نزد. از فرصت استفاده کردم و به بهانه کمک به خدیجه رفتم و سفره را انداختم. غذا را هم من کشیدم. خدیجه اصرار می کرد: «تو برو پیش صمد بنشین با هم حرف بزنید تا من کارها را انجام بدهم»، اما من زیر بار نرفتم، ایستادم و کارهای آشپزخانه را انجام دادم. صمد تنها مانده بود. سر سفره هم پیش خدیجه نشستم.
بعد از شام، ظرف ها را جمع کردم و به بهانه چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه، از دستش فرار کردم.
صمد به خدیجه گفته بود: «فکر کنم قدم از من خوشش نمی آید. اگر اوضاع این طوری پیش برود، ما نمی توانیم با هم زندگی کنیم.»
خدیجه دلداری اش داده بود و گفته بود: «ناراحت نباش. این مسائل طبیعی ست. کمی که بگذرد، به تو علاقه مند می شود. باید صبر داشته باشی و تحمل کنی.»
صمد بعد از اینکه چایش را خورد، رفت. به خدیجه گفتم: «از او خوشم نمی آید. کچل است.» خدیجه خندید و گفت: «فقط مشکلت همین است. دیوانه؟! مثل اینکه سرباز است. چند ماه دیگر که سربازی اش تمام شود، کاکلش درمی آید.»
بعد پرسید: «مشکل دوم؟!»
ادامه دارد...✒️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رفیق_شهیدم
بهشت رو تو چشم تو دیدم👀
❇️سلام
بنا به شرکت در مسابقه های مختلف و همراهی شما امروز ساعت چهار بعد از ظهر مسابقه داریم🏃♀
با جوایز ارزنده و زیاد🎁🎉
-
-
😇از جمله:
-آموزش ساخت تم
-دریافت هرگونه تم از کانال
-ساخت بنر
-تبلیغ رایگان برای کانال شما در کانال
🔸مسابقه به چه صورته؟
من چند تا سوال مذهبی میپرسم و به شما دو دقیقه وقت میدم⏳
که به سوال هام پاسخ بدید؛کلا هشت سوال بیشتر نمی پرسم در آخر هرکسی که به همه ی سوال ها جوابدرست داده باشه برنده ما میشه اگه دو یا چند نفر هم بودند قرعه کشی میشه
💣امروز بترکونید؛شمابچه های مکتب شهدا هستید🌱
قرار ما⬅️ساعت چهار بعد ازظهر
https://eitaa.com/maktabe_shohada1
لینک کانالمون⤴️
- مکتبشهدا ؛
سوال:اول (سه شاعر ایرانی را نام ببرید) ➡️@Okcifk313
فرصت تمام شد🌺
جواب:
خانم پروین اعتصامی
حافظ
سعدی
- مکتبشهدا ؛
سوال:دوم (چرا به حافظ؛حافظ میگویند) ➡️@Okcifk313
فرصت تمام شد🌺
جواب:زیرا حافظ کل قرآن بوده
- مکتبشهدا ؛
سوال:سوم (قرآن چند جزء و چند سوره دارد) ➡️@Okcifk313
فرصت تمام شد🌺
جواب:۳۰جزء،114سورن
- مکتبشهدا ؛
سوال:چهارم (قرآن چند صفحه دارد) ➡️@Okcifk313
فرصت تمام شد🌺
جواب:۶۰۴صفحه
- مکتبشهدا ؛
سوال:پنجم (امام اول چه کسی است) ➡️@Okcifk313
فرصت تمام شد🌺
جواب:مولا علی
- مکتبشهدا ؛
سوال:ششم (امام سوم چه کسی است) ➡️@Okcifk313
فرصت تمام شد🌺
جواب:امام حسین
- مکتبشهدا ؛
❇️سلام بنا به شرکت در مسابقه های مختلف و همراهی شما امروز ساعت چهار بعد از ظهر مسابقه داریم🏃♀ با ج
بازم درخواست کردید مسابقه بزاریم
پس فردا شب بازم ساعت هفت مسابقه داریم😵💫
هدایت شده از - مکتبشهدا ؛
سلام بنر خیلی خیلی پر جذب میسازیم با ضمانت کامل یک بنده خدایی میسازه هرکس خواست بیاد پیوی
قیمتش توافقی
@Okcifk313